مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۷۴ – شناختنِ هر حیوانی بویِ عَدوِّ خود را و حَذَر کردن و بَطالَت و خَسارَتِ آن کَس که عَدوِّ کسی بُوَد که ازو حَذَر ممکن نیست و فِرار مُمکن نی و مُقابِله مُمکن نی

 

۳۶۱۹ اسب داند بانگ و بویِ شیر را گَر چه حیوانْ‌ست اِلّا نادرا
۳۶۲۰ بَلْ عَدوِّ خویش را هر جانور خود بِدانَد از نِشان و از اَثَر
۳۵۲۱ روزْ خُفّاشَک نَیارَد بَر پَرید شبْ بُرون آمد چو دُزدان و چَرید
۳۶۲۲ از همه مَحْروم‌تَر خُفّاش بود که عَدوِّ آفتابِ فاش بود
۳۶۲۳ نه تَوانَد در مَصافَش زَخْم خَورْد نه به نِفْرین تانَدَش مَهْجور کرد
۳۶۲۴ آفتابی که بِگَرداند قَفاش از برایِ غُصّه و قَهْرِ خُفاش
۳۶۲۵ غایَتِ لُطْف و کَمالِ او بُوَد گَرنه خُفّاشَش کجا مانِع شود؟
۳۶۲۶ دُشمنی گیری به حَدِّ خویش گیر تا بُوَد ممکن که گَردانی اسیر
۳۶۲۷ قَطْره با قُلْزُم چو اِسْتیزه کُند اَبْلَه است او ریشِ خود بَر می‌کَند
۳۶۲۸ حیلَتِ او از سِبالَش نَگْذَرد چَنْبَره‌یْ حُجْره‌یْ قَمَر چون بَر دَرَد؟
۳۶۲۹ با عَدوِّ آفتاب این بُد عِتاب ای عَدوِّ آفتابِ آفتاب
۳۶۳۰ ای عَدوِّ آفتابی کَزْ فَرَش می‌بِلَرزَد آفتاب و اَخْتَرَش
۳۶۳۱ تو عَدوِّ او نه‌یی خَصْمِ خودی چه غَم آتش را که تو هیزُم شُدی؟
۳۶۳۲ ای عَجَب از سوزِشَت او کَم شود یا زِ دَردِ سوزِشَت پُر غَم شود؟
۳۶۳۳ رَحمَتَش نه رَحمَتِ آدم بُوَد که مِزاجِ رَحْمِ آدم غَم بُوَد
۳۶۳۴ رَحمَتِ مَخْلوق باشد غُصّه‌ناک رَحمَتِ حَق از غَم و غُصّه‌ست پاک
۳۶۳۵ رَحمَتِ بی‌چون چُنین دان ای پدر نایَد اَنْدَر وَهْم از وِیْ جُز اَثَر

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *