مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۸۳ – مَنْع کردنِ دوستانْ او را از رُجوع کردن به بُخارا وتَهدید کردن و لااُبالی گفتنِ او

 

۳۸۱۳ گفت او را ناصِحی ای بی‌خَبَر عاقِبَت اَنْدیش اگر داری هُنر
۳۸۱۴ دَرنِگَر پَس را به عقل و پیش را هَمچو پروانه مَسوزان خویش را
۳۸۱۵ چون بُخارا می‌رَوی؟ دیوانه‌یی لایِقِ زَنجیر و زندان‌خانه‌یی
۳۸۱۶ او زِ تو آهن هَمی‌خایَد زِ خشم او هَمی‌جویَد ترا با بیست چَشم
۳۸۱۷ می‌کُند او تیز از بَهرِ تو کارْد او سگِ قَحْط است و تو اَنْبانِ آرْد
۳۸۱۸ چون رَهیدیّ و خدایَت راه داد سویِ زندان می‌رَوی چونَت فُتاد؟
۳۸۱۹ بر تو گَر دَهْ‌گون مُوَکَّل آمدی عقلْ بایَستی کَزیشان گُم زدی
۳۸۲۰ چون مُوَکَّل نیست بر تو هیچ‌کَس از چه بسته گشت بر تو پیش و پَس؟
۳۸۲۱ عشقِ پنهان کرده بود او را اسیر آن مُوَکَّل را نمی‌دید آن نَذیر
۳۸۲۲ هر مُوَکَّل را مُوَکَّل مُخْتَفی‌ست وَرْنه او در بَندِ سگْ طَبْعی زِ چیست؟
۳۸۲۳ خشمِ شاهِ عشق بر جانَش نِشَست بر عَوانیّ و سِیَه‌روییش بَست
۳۸۲۴ می‌زَنَد او را که هین او را بِزَن زان عَوانانِ نَهانْ اَفْغانِ من
۳۸۲۵ هرکِه بینی در زیانی می‌رَوَد گَرچه تنها با عَوانی می‌رَوَد
۳۸۲۶ گَر ازو واقِفْ بُدی اَفْغان زدی پیشِ آن سُلطانِ سُلطانان شُدی
۳۸۲۷ ریختی بر سَر به پیشِ شاهْ خاک تا اَمان دیدی زِ دیوِ سَهْمناک
۳۸۲۸ میر دیدی خویش را ای کَم زِ مور زان نَدیدی آن مُوَکَّل را تو کور
۳۸۲۹ غِرّه گشتی زین دروغین پَرّ و بال پَرّ و بالی کو کَشَد سویِ وَبال
۳۸۳۰ پَر سَبُک دارد رَهِ بالا کُند چون گِلْ‌آلو شُد گِرانی‌ها کُند

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *