مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۸۷ – جواب گفتنِ عاشقْ عاذِلان را و تَهدید کُنندگان را

 

۳۸۸۵ گفت من مُسْتَسْقی اَم آبَم کَشَد گَرچه می‌دانم که هم آبَم کُشَد
۳۸۸۶ هیچ مُسْتَسْقی بِنَگْریزَد زِ آب گَر دو صد بارَش کُند مات و خَراب
۳۸۸۷ گَر بِیاماسَد مرا دست و شِکَم عشقِ آب از من نخواهد گشت کَم
۳۸۸۸ گویم آن گَهْ که بِپُرسَند از بُطون کاشکی بَحْرَم رَوان بودی دَرون
۳۸۸۹ خیکِ اِشْکَم گو بِدَر از موجِ آب گَر بِمیرَم هست مرگم مُسْتَطاب
۳۸۹۰ من به هر جایی که بینم آبِ جو رَشْکَم آید بودَمی من جایِ او
۳۸۹۱ دستْ چون دَفّ و شِکَم هَمچون دُهُل طَبْلِ عشقِ آب می‌کوبَم چو گُل
۳۸۹۲ گَر بِریزد خونم آن روحُ الْاَمین جُرعه جُرعه خون خورَم هَمچون زمین
۳۸۹۳ چون زمین وچون جَنینْ خونْ‌خواره‌ام تا که عاشق گشته‌ام این کاره‌ام
۳۸۹۴ شب هَمی‌جوشَم در آتش هَمچو دیگ روز تا شب خون خورَم مانندِ ریگ
۳۸۹۵ من پَشیمانَم که مَکْر اَنْگیختَم از مُرادِ خشمِ او بُگْریختَم
۳۸۹۶ گو بِرانْ بر جانِ مَستَم خشمِ خویش عیدِ قُربانْ اوست و عاشقْ گاومیش
۳۸۹۷ گاو اگر خُسبَد وَگَر چیزی خَورَد بَهرِ عید و ذَبْحِ او می‌پَروَرَد
۳۸۹۸ گاوِ موسیٰ دان مرا جانْ داده‌یی جُزو جُزوَم حَشْرِ هر آزاده‌یی
۳۸۹۹ گاوِ موسیٰ بود قُربان گشته‌یی کمترین جُزوَش حَیاتِ کُشته‌یی
۳۹۰۰ بَرجَهید آن کُشته زآسیبَش زِ جا در خِطابِ اِضْرِبوهُ بَعْضِها
۳۹۰۱ یا کِرامی اِذْبَحوا هٰذَا الْبَقَر اِنْ اَرَدْتُم حَشْرَ اَرْواحِ النَّظَر
۳۹۰۲ از جَمادی مُردم و نامی شُدم وَزْ نَما مُردم به حیوان بَرزَدَم
۳۹۰۳ مُردم از حیوانی و آدم شُدم پَس چه تَرسَم؟ کِی زِ مُردن کَم شُدم؟
۳۹۰۴ حَملهٔ دیگر بِمیرَم از بَشَر تا بَر آرَم از مَلایِک پَرّ و سَر
۳۹۰۵ وَزْ مَلَک هم بایَدَم جَستن زِ جو کُلُّ شَیْیءٍ هالِکْ اِلّا وَجْهَهُ
۳۹۰۶ بارِ دیگر از مَلَک قُربان شَوَم آنچه اَنْدَر وَهْم نایَد آن شَوَم
۳۹۰۷ پس عَدَم گردم عَدَم چون اَرْغَنون گویدم کِانّا اِلَیْهِ راجِعون
۳۹۰۸ مرگ دانْ آنْک اِتِّفاقِ اُمَّت است کآبِ حیوانی نَهان در ظُلْمَت است
۳۹۰۹ هَمچو نیلوفر بُرو زین طَرْفِ جو هَمچو مُسْتَسْقی حَریص و مرگْ‌جو
۳۹۱۰ مرگِ او آب است و او جویایِ آب می‌خورَد وَاللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب
۳۹۱۱ ای فُسَرده عاشقِ نَنْگین نَمَد کو زِ بیمِ جانْ زِ جانان می‌دَمَد
۳۹۱۲ سویِ تیغِ عشقش ای نَنْگِ زنان صد هزاران جان نِگَر دَسْتَک‌زَنان
۳۹۱۳ جوی دیدی کوزه اَنْدَر جویْ ریز آب را از جویْ کِی باشد گُریز؟
۳۹۱۴ آبِ کوزه چون در آبِ جو شود مَحْو گردد در وِی و جو او شود
۳۹۱۵ وَصْفِ او فانی شُد و ذاتَش بَقا زین سِپَس نه کم شود نه بَدلِقا
۳۹۱۶ خویش را بر نَخْلِ او آویختم عُذْرِ آن را که ازو بُگْریختم

#دکلمه_مثنوی

2 پاسخ

تعقیب

  1. […]  مضمون این سخن را مولانا در مثنوی (دفتر سوم بخش ۱۸۷ از بیت ۳۹۰۲) به نظم […]

  2. […] که گاهی مولانا به نام و تعبیر عدم آن را یاد می‌کند، پس عَدَم گردم عَدَم چون اَرْغَنون گویدم کِانّا اِلَیْه… آنجا که سیر تکاملی هستی را بیان می‌کند، از جمله انسان، […]

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *