مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۹۰ – مِهْمان آمدن در آن مَسجد

 

۳۹۳۲ تا یکی مِهْمان دَر آمَد وَقتِ شب کو شنیده بود آن صیتِ عَجَب
۳۹۳۳ از برایِ آزمون می‌آزْمود زان که بَسْ مَردانه و جانْ سیر بود
۳۹۳۴ گفت کم گیرم سَر و اِشْکَمبه‌یی رفته گیر از گنجِ جان یک حَبّه‌یی
۳۹۳۵ صورتِ تَن گو بُرو من کیستم نَقْشْ کَم نایَد چو من باقیسْتَم
۳۹۳۶ چون نَفَخْتُ بودم از لُطْفِ خدا نَفْخِ حَق باشم زِ نایِ تَنْ جُدا
۳۹۳۷ تا نَیُفتَد بانگِ نَفْخَش این طَرَف تا رَهَد آن گوهر از تَنْگین صَدَف
۳۹۳۸ چون تَمَنّوا مَوْت گفت ای صادقین صادقم جان را بَراَفْشانَم بَرین

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *