مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۹۱ – مَلامَت کردنِ اَهْلِ مَسجد مِهْمانِ عاشق را از شبْ خُفتن در آن جا و تَهدید کردن مَر وِرا
۳۹۳۹ | قوم گُفتندَش که هین این جا مَخُسب | تا نکوبَد جانْ سِتانَت هَمچو کُسب | |
۳۹۴۰ | که غریبیّ و نمیدانی زِ حال | کَنْدَرین جا هر کِه خُفت آمد زَوال | |
۳۹۴۱ | اِتِّفاقی نیست این ما بارها | دیدهایم و جُمله اَصْحابِ نُهی | |
۳۹۴۲ | هر کِه آن مَسجد شبی مَسْکَن شُدَش | نیمْشب مرگِ هَلاهِل آمَدَش | |
۳۹۴۳ | از یکی ما تابه صد این دیدهایم | نه به تَقلید از کسی بِشْنیدهایم | |
۳۹۴۴ | گفت اَلدّینُ نَصیحَه آن رَسول | آن نَصیحَت در لُغَت ضِدِّ غُلول | |
۳۹۴۵ | این نَصیحَت راستی در دوستی | در غُلولی خایِن و سگْپوستی | |
۳۹۴۶ | بیخیانت این نَصیحَت از وَداد | مینِماییمَت مَگَرْد از عقل و داد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!