مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۲۲۱ – بَیانِ آن که طاغی در عینِ قاهِری مَقْهور است و در عینِ مَنْصوری مَأْسور

 

۴۵۶۲ دُزدْ قَهْرِخواجه کرد و زَر کَشید او بِدان مشغول خود والی رَسید
۴۵۶۳ گَر زِ خواجه آن زمان بُگْریختی کِی بَرو والی حَشَر اَنْگیختی؟
۴۵۶۴ قاهِریِّ دُزدْ مَقْهوریش بود زان که قَهْرِ او سَرِ او را رُبود
۴۵۶۵ غالِبی بر خواجه دامِ او شود تا رَسَد والیّ و بِسْتانَد قَوَد
۴۵۶۶ ای کِه تو بر خَلْقْ چیره گشته‌یی در نَبَرد و غالِبی آغشته‌یی
۴۵۶۷ آن به قاصِد مُنْهَزِم کَردَسْتَشان تا تورا در حَلْقه می‌آرَد کَشان
۴۵۶۸ هین عِنان دَر کَش پِیِ این مُنْهَزِم در مَران تا تو نگردی مُنْخَزِم
۴۵۶۹ چون کَشانیدَت بِدین شیوه به دام حَمله بینی بَعد ازان اَنْدَر زِحام
۴۵۷۰ عقل ازین غالب شُدن کِی گشت شاد؟ چون دَرین غالِب شُدن دید او فَساد
۴۵۷۱ تیزْچَشم آمد خِرَد بینایِ پیش که خدایش سُرمه کرد از کُحْلِ خویش
۴۵۷۲ گفت پیغامبر که هستند از فُنون اَهْلِ جَنَّت در خُصومَت‌ها زَبون
۴۵۷۳ از کَمالِ حَزْم و سوءُالظَّنِ خویش نه زِ نَقْص و بَد دلیّ و ضَعْفِ کیش
۴۵۷۴ در فِرِه دادن شنیده در کُمون حِکْمَتِ لَوْلا رِجالٌ مُوْمِنون
۴۵۷۵ دستْ‌کوتاهی زِ کُفّارِ لَعین فَرض شُد بَهرِ خَلاصِ مؤمنین
۴۵۷۶ قِصّهٔ عَهْدِ حُدیبیّه بِخوان کَفَّ اَیْدیکُمْ تَمامَت زان بِدان
۴۵۷۷ نیز اَنْدَر غالِبی هم خویش را دید او مَغْلوبِ دامِ کِبْریا
۴۵۷۸ زان نمی‌خندم من از زَنجیرَتان که بِکَردم ناگهان شَبْگیرَتان
۴۵۷۹ زان هَمی‌خَندَم که با زَنجیر و غُلّ می‌کَشَمْتان سویِ سَروِسْتان و گُل
۴۵۸۰ ای عَجَب کَزْ آتش بی‌زینهار بَسته می‌آریمَتان تا سَبزه‌زار
۴۵۸۱ از سویِ دوزخ به زَنجیرِ گِران می‌کَشَمْتان تا بهشتِ جاودان
۴۵۸۲ هر مُقَلِّد را دَرین رَهْ نیک و بَد هم چُنان بَسته به حَضرت می‌کَشَد
۴۵۸۳ جُمله در زَنجیرِ بیم و اِبْتِلا می‌رَوَند این رَهْ به غیرِ اَوْلیا
۴۵۸۴ می‌کَشَند این راه را بیگارْوار جُز کسانی واقِف از اَسْرارِ کار
۴۵۸۵ جَهْد کُن تا نورِ تو رَخْشان شود تا سُلوک و خِدمَتَت آسان شود
۴۵۸۶ کودکان را می‌بَری مَکْتَب به زور زان که هستند از فَوایِد چَشمْ‌کور
۴۵۸۷ چون شود واقِف به مَکْتَب می‌دَوَد جانْش از رفتن شِکُفته می‌شود
۴۵۸۸ می‌رَوَد کودک به مَکْتَب پیچْ پیچ چون نَدید از مُزدِ کارِ خویشْ هیچ
۴۵۸۹ چون کُند در کیسه دانگی دست‌مُزد آن گَهان بی‌خواب گردد شَبْ چو دُزد
۴۵۹۰ جَهْد کُن تا مُزدِ طاعَت دَر رَسَد بر مُطیعان آن گَهَت آید حَسَد
۴۵۹۱ اِئْتیا کَرْهًا مُقَلِّد گشته را اِئْتیا طَوْعًا صَفا بِسْرِشته را
۴۵۹۲ این مُحِبِّ حَقْ زِ بَهرِ عِلَّتی وان دِگَر را بی‌غَرَض خود خُلَّتی
۴۵۹۳ این مُحِبِّ دایه لیک از بَهرِ شیر وان دِگَر دل داده بَهرِ این سَتیر
۴۵۹۴ طِفْل را از حُسنِ او آگاه نه غیرِ شیرْ او را ازو دِلْخواه نه
۴۵۹۵ وان دِگَر خود عاشقِ دایه بُوَد بی‌غَرَض در عشقْ یک‌رایه بُوَد
۴۵۹۶ پس مُحِبِّ حَقْ به اومید و به تَرس دَفترِ تَقْلید می‌خوانَد به درس
۴۵۹۷ و آن مُحِبِّ حَقْ زِ بَهرِ حَق کجاست که زِ اَغْراض و زِ عِلَّت‌ها جُداست؟
۴۵۹۸ گَر چُنین و گَر چُنان چون طالِب است جَذْبِ حَقْ او را سویِ حَق جاذب است
۴۵۹۹ گَر مُحِبِّ حَق بُوَد لِغَیْرِهِ کَی یَنالَ دائمًا مِنْ خَیْرِه
۴۶۰۰ یا مُحِبِّ حَق بُوَد لِعَیْنِهِ لاسِواهُ خائِفًا مِنْ بَیْنِهِ
۴۶۰۱ هر دو را این جُست و جوها زان سَری‌ست این گرفتاریِّ دلْ زان دِلْبَری‌ست

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *