مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۶۸ – حِکایَتِ آن درویش که در کوه خَلْوَت کرده بود و بیانِ حَلاوتِ اِنْقِطاع و خَلْوَت و داخل شُدن دَرین مَنْقَبَت که اَنَا جَلیسُ مَنْ ذَکَرَنی و اَنیسُ مَنْ اِسْتَاْنَسَ بیگَر با همهیی چو بیمَنی بیهمهیی وَرْ بیهمهیی چو با مَنی با همهیی
۱۶۱۵ | بود درویشی به کُهْساری مُقیم | خَلْوَتْ او را بود هم خواب و نَدیم | |
۱۶۱۶ | چون زِ خالِق میرَسید او را شُمول | بود از اَنْفاسِ مَرد و زن مَلول | |
۱۶۱۷ | هم چُنان که سَهْل شُد ما را حَضَر | سَهْل شُد هم قومِ دیگر را سَفَر | |
۱۶۱۸ | آن چُنان که عاشقی بر سَروَری | عاشق است آن خواجه بر آهَنگری | |
۱۶۱۹ | هر کسی را بَهرِ کاری ساختند | مَیْلِ آن را در دِلَش انداختند | |
۱۶۲۰ | دست و پا بیمَیْل جُنْبان کِی شود؟ | خار وخَسْ بیآب و بادی کِی رَوَد؟ | |
۱۶۲۱ | گَر بِبینی مَیْلِ خود سویِ سَما | پَرِّ دولت بَر گُشا هَمچون هُما | |
۱۶۲۲ | وَرْ ببینی مَیْلِ خود سویِ زمین | نوحه میکُن هیچ مَنْشین از حَنین | |
۱۶۲۳ | عاقلانْ خود نوحهها پیشین کُنند | جاهِلانْ آخِر به سَر بَر میزَنَند | |
۱۶۲۴ | زِابْتِدایِ کارْ آخِر را بِبین | تا نباشی تو پَشیمانْ یَوْمِ دین |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!