مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۷۵ – سَبَبِ جُراتِ ساحِرانِ فرعونْ بر قَطْعِ دست و پا

 

۱۷۲۲ ساحِران را نه که فرعونِ لَعین کرد تَهْدیدِ سیاست بر زمین؟
۱۷۲۳ که بِبُرَّم دست و پاتان از خِلاف پس دَر آویزم نَدارَمْتان مُعاف
۱۷۲۴ او هَمی‌پِنْداشت کایشان در همان وَهْم و تَخْویفَند و وَسواس و گُمان
۱۷۲۵ که بُوَدْشان لَرْزه و تَخْویف و تَرس از تَوَهُّم‌ها و تَهْدیداتِ نَفْس
۱۷۲۶ او نمی‌داست کایشان رَسْته‌اند بر دَریچه‌یْ نورِ دِلْ بِنْشَسته‌اند
۱۷۲۷ این جهانْ خواب است اَنْدَر ظَنْ مَایست گَر رَوَد درخواب دستی باک نیست
۱۷۲۸ گَر به خواب اَنْدَر سَرَت بُبْرید گاز هم سَرَت بَر جاست و هم عُمْرَت دِراز
۱۷۲۹ گَر بِبینی خواب در خود را دو نیم تَنْ‌دُرُستی چون بِخیزی نی سَقیم
۱۷۳۰ حاصِل اَنْدَر خوابْ نُقْصانِ بَدَن نیست باک و نه دوصد پاره شُدن
۱۷۳۱ این جهان را که به صورتْ قایِم است گفت پیغامبر که حُلْمِ نایم است
۱۷۳۲ از رَهِ تَقْلید تو کردی قَبول سالِکان این دیده پیدا بی‌رَسول
۱۷۳۳ روز در خوابی مگو کین خواب نیست سایه فَرع است اَصْلْ جُزْ مَهْتاب نیست
۱۷۳۴ خواب و بیداریْت آن دان ای عَضُد که بِبینَد خُفته کو در خواب شُد
۱۷۳۵ او گُمان بُرده که این دَمْ خُفته‌ام بی‌خَبَر زان کوست درخوابِ دُوَم
۱۷۳۶ هاوَنِ گَردون اگر صد بارَشان خُرد کوبَد اَنْدَرین گِلْزارَشان
۱۷۳۷ اَصْلِ این تَرکیب را چون دیده‌اند از فُروعِ وَهْم کَم تَرسیده‌اند
۱۷۳۸ سایهٔ خود را زِ خود دانسته‌اند چابُک و چُست و گَش و بَر جَسته‌اند
۱۷۳۹ کوزه‌گَر گَر کوزه‌یی را بِشْکَند چون بخواهد باز خود قایم کُند
۱۷۴۰ کور را هر گام باشد تَرسِ چاه با هزارانْ ترس می‌آید به راه
۱۷۴۱ مَردِ بینا دید عَرْضِ راه را پس بِدانَد او مَغاک و چاه را
۱۷۴۲ پا و زانواَش نَلَرْزد هر دَمی رو تُرُش کِی دارد او از هر غَمی؟
۱۷۴۳ خیز فرعونا که ما آن نیستیم که به هر بانگیّ و غولی بیسْتیم
۱۷۴۴ خِرقهٔ ما را بِدَر دوزَنْده هست وَرْنه ما را خودْ بِرِهنه‌تَر بِهْ است
۱۷۴۵ بی‌لباس این خوب را اَنْدَر کِنار خوش دَر آریم ای عَدوِّ نابِکار
۱۷۴۶ خوش‌تَر از تَجْرید از تَنْ وَزْ مِزاج نیست ای فرعون بی‌اِلْهامِ گیج

#دکلمه_مثنوی

3 پاسخ
  1. خواننده
    خواننده گفته:

    وقتى مولانا مى گويد : “اين جهان ، خواب است ، اندر ظنّ مَايست” و يا وقتى عارفان مى گويند : العالَمُ خَيالٌ فى خيال “جهان ، سر به سر خيالى بيش نيست” نمى خواهند بگويند اين جهان حسّى ، وجودى واقعى ندارد و همهء موجودات ، وهم است و خواب و خيال!
    بلكه مى خواهند بگويند كه هستىِ حقيقى و حقيقتِ هستى ، چنان شكوهمند است كه جهان حسّى نسبت بدان، خيالى است مبهم و مِه آلود . گرچه دنيا خود را ثابت نشان مى دهد، ليكن همچون جويى روان ، لحظه به لحظه در گذر و گذار است . يا مانند شعلهء شمع در خيالِ ما ، متصل و بى گُسست مى فروزد ، ولى آن شعله ، زنجيره ايست از قطعات بيشمار روشنايى و تاريكى . اما ذهن ما ، توالى را به دوام ، و گُسست را به پيوست تبديل مى كند ، و در نتيجه ، چنين به نظر مى رسد كه شعلهء شمع ، نورى پيوسته دارد . فيزيك جديد نيز نور را جريانى از بسته هاى ريز انرژى به نام “فوتون” مى داند ، اما سرعت موج نور، سبب مى شود كه ما آن را به صورت خطى ممتد و بى گُسست مشاهده كنيم . چون رفتار نور، موجى و ذره اى است .

    حركت جهان نيز چنان برق آسا صورت مى گيرد كه ما آن را هُويّتى ثابت مى انگاريم و به آن دل مى سپاريم .
    در “اوپانيشاد” مى خوانيم كه دنيا “مايا” است ، يعنى نمودِ بى بود و دروغِ راستْ نما !
    پدديده هاى گيتى همچون عروسك هاى خيمه شب بازى ، رقصْ كُنان به صحنهء نمايش هستى در مى آيند و مدتى عرضِ اندام مى كنند و سپس پرده نشين مى شوند .
    همين نگاه به دنيا بر ادبيات و هنر و موسيقىِ اروپاى سدهء هفدهم اثر گذاشت و شاعران و هنرمندانِ سبك “باروك” ، زندگى را نمايش و يا صحنهء رؤيا دانستند ، و تحت تأثير آموزه هاى عارفانه ، شعارِ “دمْ غنيمت است” را فراوان بكار گرفتند . در نوشته هاى شكسپير ، نيز بسيار ديده مى شود كه زندگى را نوعى تئاتر مى شمارد ، از جمله در نمايشنامهء “مَكبث” مى گويد : ” زندگى ، سايه اى است لغزان كه بر صحنهء نمايش مى خرامد و مى رود” .

    عارفان از مَجازى دانستن دنيا به اين آموزهء اخلاقى مى رسيدند كه دنيا ارزش اين همه حرص و آزمندى و رفتار خشونت بار را ندارد . حقيقت زندگى حضور در هستىِ لايزال و آيِنگىِ ذات سرمدى است . هركس به محضر آن هستى مُشرَّف شود “كِى نَهَد دل بر نقوشِ اين جهان؟!” از اين روست كه اهلِ معرفت ، دَم را غنيمت مى شمارند و پاسِ اَنفاس مى دارند ، كه لحظه اى به غفلت نگذرد . اِ بن الوقت بودنِ صوفى (البته نه مُدّعيانِ دُكاندار) فقط به اين معنى است كه لحظه اى از كسبِ معرفت و فضيلت اخلاقى غافل نباشند .
    صوفى ابن الوقت باشد اى رفيق
    نيست فردا گفتن از شرطِ طريق

    #كريم_زمانى

    پاسخ

تعقیب

  1. […] مولانا مى گوید : “این جهان خواب است، اندر ظنّ مَایست” و یا وقتى عارفان مى گویند: العالَمُ خَیالٌ فى خیال […]

  2. […] والعذول بواد. [۲]  این مطلب را مولانا در مثنوی معنوی (دفتر سوم بخش ۷۵) به نظم آورده است [۳]  بخشی از شرح استاد کریم زمانی: […]

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *