مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۸۵ – قِصّهٔ دَقوقی رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ و کَراماتَش

 

۱۹۲۵ آن دَقوقی داشت خوش دیباجه‌یی عاشق و صاحِب کَرامَت خواجه‌یی
۱۹۲۶ در زمین می‌شُد چو مَهْ بر آسْمان شب‌رُوان راگشته زو روشنْ رَوان
۱۹۲۷ در مُقامی مَسْکَنی کَم ساختی کَم دو روز اَنْدَر دِهی اَنْداختی
۱۹۲۸ گفت در یک خانه گَر باشم دو روز عشقِ آن مَسْکَن کُند در من فُروز
۱۹۲۹ غِرَّةُ الْمَسْکَنْ اُحاذِرْهُ اَنا اُنْقُلی یا نَفْسُ سیری لِلْغِنا
۱۹۳۰ لا اُعَوِّدْ خُلْقَ قَلْبی بِالْمَکان کَیْ یَکونَ خالِصًا فِی الْاِمْتِحان
۱۹۳۱ روز اَنْدَر سَیْر بُد شب در نماز چَشم اَنْدَر شاهْ باز او هَمچو باز
۱۹۳۲ مُنْقَطِع از خَلْق نه از بَد خویی مُنْفَرِد از مَرد و زن نه از دویی
۱۹۳۳ مُشْفِقی بر خَلْق و نافِع هَمچو آب خوش شَفعیّ و دُعایَش مُسْتَجاب
۱۹۳۴ نیک و بَد را مِهْربان و مُسْتَقَر بهتر از مادر شَهی‌تَر از پدر
۱۹۳۵ گفت پیغامبر شما را ای مِهان چون پدر هستم شَفیق و مِهْرَبان
۱۹۳۶ زان سَبَب که جُمله اَجْزایِ مَنید جُزو را از کُل چرا بَر می‌کَنید؟
۱۹۳۷ جُزو از کُلْ قَطْع شُد بی‌کار شُد عُضو از تَنْ قَطْع شُد مُردار شُد
۱۹۳۸ تا نَپِیوندَد به کُلّ بارِ دِگَر مُرده باشد نَبْوَدَش از جانْ خَبَر
۱۹۳۹ وَرْ بِجُنبَد نیست آن را خود سَنَد عُضوِ نو بُبْریده هم جُنبِش کُند
۱۹۴۰ جُزو ازین کُل گَر بُرَد یک سو رَوَد این نه آن کُلّ است کو ناقِصْ شود
۱۹۴۱ قَطْع و وَصْلِ او نَیایَد در مَقال چیزِ ناقص گفته شُد بَهرِ مِثال

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ
  1. عاشق مولانا
    عاشق مولانا گفته:

    این داستان دقوقی در مثنوی آن قدر عجیب و خیال گونه است که به نظر بیشتر وصف یک رویا می باشد. شاید هم رویایی باشد که خود مولانا دیده است یا آن را از زبان کسی شنیده است.

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *