فیه ما فیه مولانا – فصل ۲۴

فصل بیست و چهارم

هرکسی این عمارت را به نیّتی می‌کند یا برای اظهارِ کرَمی یا برای نامی یا برای ثوابی و حق تعالی را مقصود رفعِ مرتبۀ اولیا و تعظیم تُرَب[۱] و مَقابِر[۲] ایشان است؛ ایشان به تعظیمِ خود محتاج نیستند و در نَفْسِ خود مُعظَّمند، چراغ اگر می‌خواهد که او را بر بلندی نَهند برای دیگران می‌خواهد و برای خود نمی‌خواهد؛ او را چه زیر چه بالا هر کجا که هست چراغ منوَّر است، اِلّا می‌خواهد که نورِ او به دیگران برسد؛ این آفتاب که بر بالای آسمان است اگر زیر باشد هَمان آفتاب است الّا عالَم تاریک مانَد؛ پس او بالا برای خود نیست، برای دیگران است؛ حاصل، ایشان از بالا و زیر و از تعظیمِ خَلق منزَّهند و فارغند، تو را که ذَرّه‌ای ذوق و لمحه‌ای[۳] لطفِ آن عالَم روی می‌نماید آن لَحظه از بالا و زیر و از خواجگی و ریاست و از خویشتن نیز که از همه به تو نزدیک‌تر است بیزار می‌شوی و یادَت نمی‌آید؛ ایشان که کان و مَعدن و اَصلِ آن نور و ذوقَند، ایشان مقیَّدِ زیر و بالا کی باشند؟ و مُفاخرتِ ایشان به حق است و حق از زیر و بالا مُستَغنی است، این زیر و بالا ماراست که پا و سَر داریم؛ مُصطَفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فرمود لَا تُفَضِّلُوْنِیْ عَلَی یُوْنُسِ بْنِ مَتَّیَ بِاَنْ کَانَ عُرُوْجُهُ فِی بَطْنِ الْحُوْتِ وَ عُرُوْجِیُ کَانَ فِی السَّمَاءِ عَلَی الْعَرْشِ[۴] یعنی مَرا اگر تَفضیل نهید بر او از این‌رو منهید که او را عُروج در بَطنِ حُوت بود و مَرا بالا بر آسمان که حق تعالی نه زیر است و نه بالا؛ تَجلّیِ او بر بالا همان باشد و در زیر همان و در بطنِ حُوت همان؛ او از بالا و زیر منزَّه است و همه بَرِ او یکی است؛ بسیار کسان هستند که کارها می‌کنند، غرض‌شان چیزی دیگر و مقصودِ حق چیز دیگر؛ چون خواست که دین مُحمّد معظَّم باشد و پیدا گردد و تا ابدالدَّهر بماند؛ بنگَر که برای قرآن چند تفسیر ساخته‌اند، دَه‌دَه مجلَّد و هشت‌هشت مجلَّد و چارچار مجلَّد؛ غرض‌شان اظهارِ فضلِ خویشتن؛ کشّاف[۵] را زَمخشری[۶] به چندین دقایق نَحو و لغت و عبارتِ فصیح استعمال کرده است برای اظهارِ فضلِ خود تا مقصُود حاصل می‌شود و آن تعظیمِ دین محمّد است؛ پس همه خَلق نیز کارِ حق می‌کنند و از غرضِ حق غافل و ایشان را مقصودِ دیگر؛ حق می‌خواهد که عالَم بماند، ایشان به شهوات مشغول می‌شوند، به زَنی شهوت می‌رانند برای لذَّتِ خود، از آن‌جا فرزندی پیدا می‌شود و همچنین کاری می‌کنند برای خوشی و لذّتِ خود، آن خود سببِ قوامِ عالَم می‌گردد؛ پس به حقیقت بندگیِ حق بجا می‌آورند، الّا ایشان به آن نیَّت نمی‌کنند و همچنین مساجد می‌سازند، چندین خرج‌ها می‌کنند در دَر و دیوار و سقفِ آن، الّا اعتبار قبله راست و مقصود و معظَّم قبله است و تعظیمِ آن افزون می‌شود، هرچند که ایشان را مقصود آن نبود، این بزرگیِ اولیا از روی صورت نیست؛ ای وَالله ایشان را بالایی و بزرگی هست اما بی‌چون و بی‌چگونه؛ آخِر این درم[۷] بالای پُول[۸] است، بالایی او از روی صورت نیست، تقدیراً[۹] اگر درهم را بر بام نهی و زَر را زیر قطعاً زَر بالا باشد عَلی کُلِ حالٍ[۱۰] و دُرّ و لعل بالای زَر است، خواه زیر، خواه بالا و همچون سَبُوس بالای غربیل است و آرد زیر مانده است، بالا که باشد؟ قطعاً آرد باشد اگرچه زیر است؛ پس بالایی از روی صورت نیست در عالَمِ معانی، چون آن گوهر در اوست عَلی کل حالٍ او بالاست.


دکلمه فیه ما فیه مولانا

[۱]  خاک‌ها، گورها.

[۲]  مقبره.

[۳]  یک بار و یک لحظه.

[۴]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی و نصّ آن مطابق نقل مسلم چنین است: ما ینبغی لعبد ان یقول انا خیر من یونس بن متّی- صحیح مسلم ج ۷، ص ۱۰۱و۱۰۲ و ثعلبی و حافظ ابونعیم با تفاوت (لا ینبغی لا حد) این حدیث را روایت می‌کنند، عرائس المجالس معروف به قصص الانبیاء چاپ مصر ۱۳۵۶ ص ۳۴۴، حلیلةالاولیاء ج ۵،ص ۵۷ طبع مصر و در کنوزالحقایق ص ۱۳۱و در مثنوی این حدیث در (دفتر سوم بخش ۲۱۹ بیت ۴۵۱۳- ۴۵۱۶) آمده.

[۵]  حواشی استاد فروزانفر: تفسیر قرآن که زمخشری آن را در سفر دوم خود به مکه ظاهراً سنۀ ۵۲۵ به خواهش علی بن حمزة بن وهاس از سادات حسنی مقیم مکه در محرم ۵۲۶ آغاز کرده و روز دوشنبه ۲۳ ربیع الآخر سال ۵۲۸ آن را به اتمام رسانیده است و شهرت آن ما را از بحث دربارۀ اهمیت متن و شروح و حواشی که بر آن کتاب نوشته‌اند مستغنی می‌دارد.

[۶]  ابوالقاسم محمود بن عمر بن محمد زمخشری خوارزمی (۴۶۷ – ۵۳۸ ق) که بعدها به جارالله زمخشری ملقب شد.

[۷]  دِرَم و دِرهَم و دِرهام: مقیاسی برای پول.

[۸] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: مسکوک مسی که صد و بیست عدد آن مساوی با یک درهم بوده است. در زمان مولانا چنانکه افلاکی گوید: و آن زمان صد وبیست پول به درمی بود و یکتاگرده لطیف سپید به پولی می‌دادند.

[۹]  حواشی استاد فروزانفر: به معنی بالفرض و به فرض آن‌که و فرضاً در متن حاضر مستعمل است و تقدیر گرفتن مرادف فرض کردن می‌آید مانند: تقدیر گیر که روح کسی دیگر در بند دوستی تو باشد، معارف بهاءولد.

[۱۰]  به هر حال، به هر جهت، در هر حال.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *