فیه ما فیه مولانا – فصل ۴۲

این کسانی که تحصیل‌ها کرده‌اند و در تحصیل‌اند، می‌پندارند که اگر این‌جا ملازمت کنند، علم را فراموش کنند و تارک شوند، بلکه چون این‌جا می‌آیند علم‌هاشان همه جان گیرد؛ علم‌ها همه نقش‌اند، چون جان گیرند، همچنان باشد که قالبی بی‌جان، جان پذیرفته باشد؛ اصلِ این‌همه علم‌ها از آن‌جاست؛ از عالمِ بی‌حرف و صوت در عالمِ حرف و صوت نقل کرد، در آن عالَم گفت است بی‌حرف و صوت که وَ کَلَّمَ اللهُ مُوسی تَکْلِیْماً[۱]، حق تعالی با موسی سخن گفت، آخِر با حرف و صوت سخن نگفت و به کام و زبان نگفت، زیرا حرف را کام و لبی باید تا حرف ظاهر شود، تعالی و تقدّس او منزّه است از لب و دهان و کام؛ پس انبیا را در عالمِ بی‌حرف و صوت، گفت و شنود است با حق که اوهامِ این عقولِ جزوی آن‌جا نرسد و نتوانند پی بردن؛ اما انبیا از عالمِ بی‌حرفی در عالمِ حرف در می‌آیند و طفل می‌شوند، برای این طفلان که بُعِثْتُ مُعَلِّمِاً[۲]، اکنون اگرچه این جماعت که در حرف و صوت مانده‌اند به احوالِ او نرسند اما از او قوّت گیرند و نشو و نما یابند و به وی بیارامند، همچنان‌که طفل اگرچه مادر را نمی‌شناسد به تَفصیل، اما به وی می‌آرامد و قوّت می‌گیرد و همچنان میوه بر شاخ می‌آرامد و شیرین می‌شود و می‌رسد و از درخت خبر ندارد، همچنان از آن بزرگ و از حرف و صوت او اگرچه او را ندانند و به وی نرسند اما ایشان از او قوّت گیرند و پرورده شوند.

در جمله نفوس این هست که ورای عقل و حرف و صوت چیزی هست و عالَمی هست عظیم؛ نمی‌بینی که همه خَلق میل می‌کنند به دیوانگان و به زیارت می‌روند و می‌گویند، باشد که این آن باشد؟ راست است، چنین چیزی هست، اما محلْ را غلط کرده‌اند، آن چیز در عقل نگنجد اما نه هر چه که در عقل نگنجد آن باشد، کُلُّ جَوْزٍ مُدَوَّرٌ وَ لَیْسَ کُلُّ مُدَوِّرٍ جَوْز نشانش آن باشد که گفتیم که اگرچه او را حالتی باشد که آن در گفت و ضبطْ نیاید اما از وی عقل و جان قوّت گیرد و پرورده شود و در این دیوانگان که ایشان گرد او می‌گردند این معنی نیست و ز حالِ خویشتن نمی‌گردند و به او آرام نمی‌باشد و اگرچه ایشان پندارند که آرام گرفته‌اند، آن را آرام نگوییم؛ همچون‌که طفلی از مادر جدا شد، لحظه‌ای به دیگری آرام یافت، آن را آرام نگوییم زیرا غلط کرده است؛ طبیبان می‌گویند که هرچه مزاج را خوش آمد و مُشتَهای[۳] اوست، آن او را قوّت دهد و خونِ او را صافی گرداند، اما وقتی که بی‌علتش[۴] خوش آید تقدیراً[۵] اگر گِل‌خواری[۶] را گِل خوش می‌آید، آن را نگوییم که مُصلحِ مزاج است اگرچه خوشش می‌آید و همچنان صفرایی را ترشی خوش می‌آید و شِکر ناخوش می‌آید، آن خوشی را اِعتبار نیست زیرا که بنا بر علّتی است؛ خوشی آن است که اوّل پیش از علّت او را خوش می‌آمد؛ مثلاً دستِ یکی را بریده‌اند، جرّاح آن را راست می‌کند و بر جایِ اوّل می‌نشاند؛ پا شکسته‌اند و آویخته است، کژ شده، او را آن خوش نمی‌آید و دردش می‌کند، آن‌چنان کژش خوش می‌آید، جرّاح می‌گوید تو را اول آن خوش می‌آمد که دستت راست بود و به آن آسوده بودی و چون کژ می‌کردند مُتألِّم می‌شدی و می‌رنجیدی، این ساعت اگر تو را آن کژ خوش می‌آید این خوشی دروغین است، این را اعتبار نباشد.

همچنان ارواح را در عالمِ قدس[۷] خوشی از ذکرِ حق و استغراق در حق بود، همچون ملایکه؛ اگر ایشان به واسطۀ اجسام رنجور و معلول شدند و گِل خوردنِشان خوش می‌آید، نبی و وَلی که طبیب است می‌گوید که تو را این خوش نمی‌آید و این خوشی دروغ است، تو را خوش چیزی دیگر می‌آید، آن را فراموش کرده‌ای؛ خوشیِ مزاجِ اصلی صحیحِ تو آن است که اوّلت خوش می‌آمد، این از علّتْ تو را خوش می‌آید تو می‌پنداری که تو را خوش می‌آید، باور نمی‌کنی.

عارفی[۸] پیشِ نَحویی[۹] نشسته بود، نَحوی گفت سخن بیرون از این سه نیست، یا اسم باشد یا فعل یا حرف؛ عارف جامه بدرّید که واوَیلتاه[۱۰] بیست ساله عمرِ من و سعی من و طلبِ من به باد رفت که من به امیدِ آن‌که بیرون از این سه، سخنی دیگر هست مجاهده‌ها کرده‌ام، تو امیدِ مرا ضایع کردی؛ هرچند که این عارف به آن سخن و مقصود رسیده بود اِلّا نحوی را به این طریق تنبیه می‌کرد.

آورده‌اند که حسن[۱۱] و حسین[۱۲] رَضی اللهُ عَنهما شخصی را دیدند در حالتِ طفلی، که وضویِ کژ می‌ساخت و نامشروع، خواستند که او را به طریقِ احسن وضو تعلیم دهند، آمدند بَرِ او که این مرا می‌گوید که تو وضویِ کژ می‌سازی، هر دو پیشِ تو وضو سازیم، بنگر که از هر دو، وضوی که مشروع است؟ هر دو پیشِ او وضو ساختند، گفت ای فرزندان، وضوی شما سخت مشروع است و راست است و نیکوست، وضوی منِ مسکین کژ بوده است.

چندان که مهمان بیش شود، خانه را بزرگ‌تر کنند و آرایش بیش‌تر شود و طعامش بیش سازند؛ نمی‌بینی که طِفلک را چون قَدکِ او کوچک است اندیشۀ او نیز که مهمان است لایقِ خانۀ قالبِ اوست، غیرِ شیر و دایه نمی‌داند؟ و چون بزرگ‌تر شد مهمانانِ اندیشه‌ها افزون شوند از عقل و ادراک و تمیز و غیره، خانۀ بزرگ‌تر گردد و چون مهمانْ عشق آید، در خانه نگنجد، خانه را ویران کند و از نو عمارت‌ها سازد؛ پرده‌های پادشاه و بُردابُرد[۱۳] پادشاه و لشکر و حَشمِ او در خانۀ او نگنجد و آن پرده‌ها را چون درآویزند لایقِ این درها نباشد، آن‌چنان حَشمِ بی‌حَد را مقامِ بی‌حَد می‌باید و آن پرده‌ها چون درآویزند همه روشنایی‌ها دهد و حجاب‌ها بردارد و پنهان‌ها آشکارا گردد، به خلافِ پرده‌های این عالم که حجاب می‌افزاید، آن پرده‌ها به عکسِ این پرده‌هاست. شعر

اِنِّی لَاَشْکُوْ خُطُوْباً لا اُعَیِّنُهَا/ لِیَجْهَلَ النّاسُ عَنْ عُذْرِیْ وَ عَنْ عَذَلِی

کَالشَمْعِ یَبکْی وَ لَا یُدْری اَعَبْرَتُهُ/ مِنْ صُحْبَةِ النّارِ اَمْ مِنْ فُرْقَةِ العَسَلِ

شخصی گفت که این را قاضی بومنصور هَرَوی[۱۴] گفته است؛ گفت، قاضی منصور پوشیده گوید و تردُّدآمیز باشد و مُتلوِّن[۱۵] باشد، اما منصور[۱۶] برنتافت، پیدا و فاش گفت، همه عالم اسیرِ قضااند و قضا اسیرِ شاهد[۱۷]، شاهد پیدا کند و پنهان ندارد.

گفت، صفحه‌ای از سخنانِ قاضی بخوان، خواند؛ بعد از آن فرمود که خدا را بندگانند که چون زنی را در چادر بینند حکم کنند که نقاب بردار تا روی تو را ببینم که چه کسی و چه چیزی، که چون تو پوشیده بگذری و تو را نبینم مرا تشویش خواهد بودن که این که بود و چه کس بود؟ من آن نیستم که اگر روی تو را ببینم بر تو فتنه شوَم و بَستۀ تو شوم، مَرا خدا دیر است که از شما پاک و فارغ کرده است، از آن ایمنم که شما را اگر ببینم مرا تشویش و فتنه شوید، الّا اگر نبینم در تشویش باشم که چه کس بود؟ به خلافِ طایفۀ دیگر که اهلِ نَفسند، اگر ایشان رویِ شاهدان را باز بینند فتنۀ ایشان شود و مشوش گردند؛ پس در حقِ ایشان آن بِه که رو باز نکنند تا فتنۀ ایشان نگردد و در حقِ اهلِ دل آن بِه که رو باز کنند تا از فتنه بِرهند.

شخصی گفت در خوارزم[۱۸] کسی عاشق نشود زیرا در خوارزم شاهدان[۱۹] بسیارند، چون شاهدی ببینند و دل بر او بندند بعد از او، از او بهتر ببینند، آن بر دل‌شان سرد شود؛ فرمود اگر بر شاهدانِ خوارزم نتوان عاشق شدن آخِر بر خوارزم عاشق باید شدن که در او شاهدان بی‌حدند، آن خوارزمِ فقر است که در او خوبانِ معنوی و صورت‌های روحانی بی‌حَدند که به هر که فروآیی و قرار گیری دیگری رو نماید که آن اول را فراموش کنی الی مالا نهایَة؛ پس بر نفسِ فقر عاشق شویم که در او چنین شاهدانند.

—–

[۱]  بخشی از آیۀ ۱۶۴ سورۀ نساء: و خدا با موسی آشکارا سخن گفت.

[۲]  حواشی استاد فروزانفر: از حدیث نبوی که در احیاء علوم‌الدین نقل شده و تمام آن چنین است: خرج رسول الله صلی الله علیه و سلم ذات یوم فرأی مجلسین احدهما یدعون الله عزّوجلّ و یرغبون الیه والثانی یعلّمون الناس فقال امّا هولاء فیسألون الله تعالی فان شاء اعطاهم و ان شاء منعهم و امّا هولاء فیعلّمون الناس و انّما بعثت معلّما- احیاء علوم‌الدّین،ج ۱،ص ۸، شرح آن موسوم به اتحاف السادة المتقین که مدارک و طرق و وجوه مختلفه روایت را به دست می‌دهد،ج ۱،ص ۱۰۹-۱۱۰٫

[۳]  آرزو، مطلوب.

[۴]  بیماری، ناخوشی.

[۵]  به فرض.

[۶]  کسی که عادت به خوردن گِل دارد.

[۷]  عالَم اسماء و صفات حق است (از کشاف اصطلاحات الفنون). صدرا گوید: عالم قُدس عالَم مجردات و عالَم الهی است.

[۸]  لغت نامه مرحوم دهخدا: آن‌که خدا او را به مرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام به طریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد نه به مجرد علم و معرفت حال . جنید گوید: عارف کسی است که حق از سر او گویا و خود ساکت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص ۹۹۷). ابوتراب نخشبی گوید: عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند و گفته شده است که عارف کسی است که از وجود مجازی خویش محو و فانی گشته باشد. (شرح کلمات باباطاهر ص ۵۰) (لمع صص ۳۵- ۳۹). و گفته شده است که عارف کسی است که عبادت حق را ازآن جهت انجام میدهد که او را مستحق عبادت میداند نه از جهت امید ثواب و خوف از عقاب .(مصباح الهدایة ص ۸۵).و گفته شده است که عارف کسی است که دنیا بر او تنگ باشد.(کشاف اصطلاحات الفنون ص ۹۹۷).

[۹]  کسی که علم نحو می‌داند. نحو = مجموعۀ قواعدی که دربارۀ آرایش کلمات برای ساخت جمله یا عبارت بحث می‌کند.

[۱۰]  واویلا = دریغ، افسوس.

[۱۱]  حسن بن علی المجتبی علیه السلام فرزند اوّل امام علی بن ابی‌طالب (ع) و حضرت فاطمه (س) دختر پیامبر اکرم (ص) امام دوم شیعیان.

[۱۲]  حسین بن علی علیه السلام مشهور به اباعبدالله و سیدالشهداء فرزند امام علی بن ابی‌طالب (ع) و حضرت فاطمه (س) دختر پیامبر اکرم (ص) امام سوم شیعیان.

[۱۳]  هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته می‌شد؛ دورباش، کورباش.

[۱۴]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: بی هیچ‌گونه تردید و شبهه مراد ابواحمد منصوربن ابی منصور محمد ازدی هروی قاضی هرات است که از معاریف کتّاب و شعراءِ خراسان در اوایل قرن پنجم به شمار می‌رود و شرح حال و اشعار او در یتیمة‌الدهر و تتمة الیتیمه ثعالبی و معجم‌الدباء یاقوت حموی ذکر شده است (متوفی ۴۴۰).

[۱۵]  رنگ به رنگ.

[۱۶]  حواشی استاد فروزانفر: مقصود حسین بن منصور حلّاج صوفی معروف است، مقتول ۳۰۹٫

[۱۷]  مرد یا زن خوب‌رو. فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی: حق را به اعتبار ظهور شاهد گویند و گاه مراد از شاهد، معشوق است؛ و گاه چیزی را گویند که در دل انسان حاضر است و آدمی همواره به یاد اوست.

[۱۸]  سرزمینی باستانی و بزرگ در آسیای مرکزی و جزو ازبکستان و ترکمنستان امروزی.

[۱۹]  مرد یا زن خوب‌رو. فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی: حق را به اعتبار ظهور شاهد گویند و گاه مراد از شاهد، معشوق است؛ و گاه چیزی را گویند که در دل انسان حاضر است و آدمی همواره به یاد اوست.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *