فیه ما فیه مولانا – فصل ۶۲

فصل شصت و دوم

 بعضی گفته‌اند که محبّت موجبِ خدمت است و این چنین نیست، بلکه میلِ محبوب مقتضیِ خدمت است و اگر محبوب خواهد که محبّ به خدمت مشغول باشد از محبّ همه خدمت آید و اگر محبوب خدمت نخواهد از او ترکِ خدمت آید، ترکِ خدمت منافیِ محبّت نیست، آخِر اگر او خدمت نکند آن محبّت در او خدمت می‌کند، بلکه اصل محبّت است و خدمتْ فرعِ محبّت است، اگر آستین بجنبد، آن از جنبیدنِ دست باشد الّا لازم نیست که اگر دست بجنبد آستین نیز بجنبد، مثلاً یکی جُبّه‌ای بزرگ دارد چنان‌که در جبّه می‌غلتد و جبّه نمی‌جنبد شاید[۱]، الّا ممکن نیست که جبّه بجنبد بی‌جنبیدنِ شخص، بعضی خودِ جبّه را شخص پنداشته‌اند و آستین را دست انگاشته‌اند، موزه[۲] و پاچۀ شلوار را پایْ گمان برده‌اند، این دست و پا، آستین و موزِه، دست و پایی دیگر است، می‌گویند که فلان زیردستِ فلان است و فلان را دست به چندین می‌رسد و فلان را سحر دست می‌دهد، قطعاً غرض از آن دست و پا این دست و پا نیست.

آن امیر آمد و ما را گِرد کرد و خود رفت، همچنان‌که زنبور موم را با عسل جمع کرد و خود رفتْ پرّید، زیرا وجودِ او شرط بود، آخِر بقای او شرط نیست، مادران و پدرانِ ما مثلِ آن زنبورانند که طالبی را با مطلوبی جمع می‌کنند و عاشقی را با معشوقی گِرد می‌آورند و ایشان ناگاه می‌پرّند، حق تعالی ایشان را واسطه کرده است در جمع آوردنِ موم و عسل [و ایشان می‌پرند، موم و عسل][۳] می‌ماند و باغبان، خود ایشان از باغ بیرون نمی‌روند و این آن‌چنان باغی نیست که از این‌جا توان بیرون رفتن الّا از گوشۀ باغ به گوشۀ باغِ می‌روند، تنِ ما مانندِ کندویی است و در آن‌جا موم و عسلْ عشقِ حق است، زنبورانْ مادران و پدران، اگرچه واسطه‌اند الّا تربیت همه از باغبان می‌یابند و کندو را باغبان می‌سازد، آن زنبوران را حق تعالی صورتی دیگر داد، آن وقت که این کار می‌کردند جامۀ دیگر داشتند به حسبِ آن کار، چون در آن عالم رفتند لباس گردانیدند زیرا آن‌جا از ایشان کاری دیگر می‌آید الّا شخص همان است که اوّل بود، چنان‌که مثلاً یکی در رَزم رفت، جامۀ رَزم پوشید و سِلاح بست و خود بر سر نهاد، زیرا وقتِ جنگ بود اما چون در بَزم آید آن جامه‌ها را بیرون آورد زیرا به کاری دیگر مشغول خواهد شدن الّا شخص همان باشد الّا چون تو او را در آن لباس دیده باشی، هر وقت که او را یادآوری در آن شکلش و آن لباس خواهی تصوّر کردن و اگرچه صد لباس گردانیده باشد؛ یکی انگشتریی در موضعی گم کرد، اگرچه آن را از آن‌جا بردند، او گردِ آن‌جا می‌گردد یعنی من این‌جا گم کرده‌ام، چنان‌که صاحبِ تعزیت گردِ گور می‌گردد و پیرامنِ[۴] خاک بی‌خبر طواف می‌کند و می‌بوسد، یعنی آن انگشتری را این‌جا گم کرده‌ام، او را آن‌جا کی گذارند؟

حق تعالی چندین صنعت کرد[۵] و اظهارِ قدرت فرمود تا روزی دو روح را با کالبد تألیف داد برای حکمت الهی، آدمی با کالبد اگر لحظه‌ای در لحد[۶] بنشیند، بیم آن است که دیوانه شود، فکیف[۷] که از دامِ صورت و کندۀ[۸] قالب بجهد، کی آن‌جا ماند؟ حق تعالی آن را برای تخویفِ[۹] دل‌ها و تجدیدِ تخویف، نشانی ساخت تا مردم را دل از وحشتِ گور و خاکِ تیره ترسی در دل پیدا شود، همچنان‌که در راه، چون کاروان را در موضعی می‌زنند ایشان دو سه سنگ بر هم می‌نهند جهتِ نشان، یعنی این‌جا موضعِ خطر است، این گورها نیز همچنین نشانی است محسوس برای محلِ خطر، آن خوف در ایشان اثرها می‌کند، لازم نیست که به عمل آید؛ مثلاً اگر گویند که فلان کس از تو می‌ترسد بی‌آن که از او فعلی صادر شود تو را در حقّ او مهری ظاهر می‌شود قطعاً و اگر به عکسِ این گویند که فلان هیچ از تو نمی‌ترسد و تو را در دلِ او هیبتی نیست، به مجرّدِ این در دل خشمی سوی او پیدا می‌گردد.

این دویدن اثرِ خوف است، جمله عالم می‌دوند الّا دویدنِ هر یکی مناسبِ حالِ او باشد، از آنِ آدمی نوعی دیگر و از آنِ نبات نوعی دیگر و از آنِ روح نوعی دیگر، دویدنِ روح بی‌گام و نشان باشد؛ آخِر غوره را بنگر که چند دوید تا به سوادِ انگوری رسید، همین که شیرین شد فی‌الحال بدان منزلت برسید الّا آن دویدن در نظر نمی‌آید و حسّی نیست الّا چون به آن مقام برسد معلوم شود که بسیاری دویده است تا این‌جا رسید، همچنان‌که کسی در آب می‌رفت و کسی رفتنِ او نمی‌دید، چون ناگاه سر از آب برآورد معلوم شد که او در آب می‌رفت که این‌جا رسید.

—–

[۱]  سزاوار است.

[۲]  چکمه.

[۳]  جمله داخل[ ] از تصحیح استاد فروزانفر استفاده شده.

[۴]  پیرامون.

[۵]  ظاهرسازی کردن، حیله کردن.

[۶]  گور.

[۷]  معنی ترکیبی پس چگونه.

[۸]  تنۀ درخت که شاخه‌های آن بریده شده باشد.

[۹]  ارعاب، ترسانیدن.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *