فیه ما فیه مولانا – فصل ۶۳
فصل شصت و سوم
دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود، نی به خفتن و نه به گشتن و نه به خوردن الّا به دیدارِ دوست که لِقاءُ الْخَلِیْلِ شِفَاءُ العَلِیْلِ[۱] تا حدّی که اگر منافقی میانِ مؤمنان بنشیند از تأثیرِ ایشان آن لحظه مؤمن میشود که قوله تعالی وَ إِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا[۲]، فَکَیفَ[۳] که مؤمن با مؤمن نِشیند، چون در منافق این عمل میکند، نگر که در مؤمن چه منفعتها کند، بنگر که این پشم از مجاورتِ عاقلی چنین بساطِ منقّش شد و این خاک به مجاورتِ عاقل چنین سرای خوب شد، صحبتِ عاقل در جمادات چنین اثر کرد، بنگر که صحبتِ مؤمن در مؤمن چه اثر کند؟ از صحبتِ نفسِ جزوی و عقلِ مختصر، جمادات به این مرتبه رسیدند و این جمله سایۀ عقلِ جزوی است، از سایهْ شخص را توان قیاس کردن، اکنون از اینجا قیاس کن که چه عقل و چه فرهنگ میباید که از آن، این آسمانها و ماه و آفتاب و هفت[۴] طبقۀ زمین پیدا شود، [و آنچه در مابین ارض و سما است][۵] این جملۀ موجودات سایۀ عقلِ کلّی است، سایۀ عقلِ جزوی مناسبِ شخصش و سایۀ عقلِ کلّی که موجودات است مناسبِ اوست و اولیای حق غیرِ این آسمانها، آسمانهای دیگر مشاهده کردهاند که این آسمانها در چشمشان نمیآید، این حقیر مینماید پیشِ ایشان و پای بر این نهادهاند و گذشتهاند
[آسمانهاست در ولایت جان/ کارفرمای آسمان جهان][۶]
و چه عجب میآید که آدمیی از میانِ آدمیان این خصوصیّت یابد که پا بر کیوان[۷] نهد؟ نه ما جنسِ خاک بودیم؟ حق تعالی در ما قوّتی نهاد که ما از جنسِ خود بدان قوّت ممتاز شدیم و متصرِّفِ آن گشتیم و آن متصرفِ ما شد تا در وی تصرُف میکنیم به هر نوعی که میخواهیم، گاهی بالاش میبریم، گاه زیرش مینهیم، گاه شرابش میسازیم، گاه کاسه و کوزهاش میکنیم، گاه درازش میکنیم و گاه کوتاهش میکنیم، اگر ما اوّل همان خاک بودیم و جنسِ او بودیم حق تعالی ما را بدان قوّت ممتاز کرد، همچنین از میانِ ما که یک جنسیم، چه عجب است که اگر حق تعالی بعضی را ممتاز کند که ما به نسبت به وی چون جماد باشیم و او در ما تصرف کند و ما از او بیخبر باشیم و او از ما باخبر؟
این که میگوییم بیخبر، بیخبریِ محض نمیخواهیم بلکه هر خبری در چیزی بیخبری است از خبری دیگر، خاک نیز به آن جمادی از آنچه خدا او را داده است باخبر است[۸] که اگر بیخبر بودی آب را کی پذیرا شدی و هر دانهای را به حسبِ آن کی دایگی کردی و پروردی؟ شخصی چون در کاری مُجدّ باشد و ملازم باشد آن کار را، بیداریش در آن کار بیخبری است از غیرِ آن، ما از این غفلت، غفلتِ کلّی نمیخواهیم.
گربهای را میخواستند که بگیرند هیچ ممکن نمیشد، روزی آن گربه به صیدِ مرغی مشغول شد و همگی خود را بدان داده بود، در آن حالت که او مشغول بود به صیدِ مرغ، غافِل شد او را بگرفتند.
پس نمیباید که در کارِ دنیا به کلّی مشغول شدن، سهل باید گرفتن و در بندِ آن نباید بودن که نَبادا این برنجد و آن برنجد، میباید که گنج نرنجد، اگر اینان برنجند او شاد بگرداند، اما اگر او برنجد نعوذُ بالله او را که گرداند؟ اگر تو را مثلاً قماشات[۹] باشد از هر نوعی، به وقتِ غرق شدن، عجبْ چنگ در کدام زنی؟ اگرچه همه دربایست[۱۰] است، یقین است که در تنگِ خزینه دست زنی که به یک گوهر و به یک پاره لَعل هزار تجمّل توان ساخت.
از درختی میوۀ شیرین ظاهر میشود اگرچه آن میوه جزوِ او بود، حق تعالی آن جزو را بر کل گزید و ممتاز کرد که در وی حلاوتی نهاد که در آن باقی ننهاد که به واسطۀ آن، آن جزو بر آن کلّ رُجحان یافت و لُباب[۱۱] و مقصودِ درخت شد، که قوله تعالی، بَلْ عَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ[۱۲].
شخصی میگفت که مرا حالتی هست که محمّد و ملک مقرَّب آنجا نمیگنجد، شیخ فرمود که عجب، بندهای را حالتی باشد که محمّد در وی نگنجد، محمّد را حالتی نباشد که چون تو گَندهبَغل[۱۳] نگنجد؟
مسخرهای[۱۴] میخواست[۱۵] که پادشاه را به طبع آورد و هر کسی به وی چیزی پذرفتند که پادشاه عظیم رنجیده بود، بر لبِ جوی پادشاه سَیران[۱۶] میکرد خشمگین، مسخره از طرفی دیگر پهلوی پادشاه سَیران میکرد، به هیچ وجه پادشاه در مسخره نظر نمیکرد، در آب نظر میکرد؛ مسخره عاجز شد گفت ای پادشاه در آن آب چه میبینی که چندین نظر میکنی؟ گفت قلتبانی[۱۷] را میبینم، گفت بنده نیز کور نیست؛ اکنون چون تو را وقتی باشد که محمّد نگنجد، عجبْ محمّد را آن حالت نباشد که چون او گَندهبغلی درنگنجد؟ آخِر اینقدر حالتی که یافتهای از برکتِ اوست و تأثیرِ اوست، زیرا اوّل جمله عطاها را بر وی ریزند، آنگه از او به دیگران بخش شود، سنّتِ حق چنین است، حق تعالی میفرمود که اَلسَّلَامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْنَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ جمله نثار بر تو ریختیم، او گفت که وَعَلی عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِیْنَ.
راهِ حق سخت مخوف و بسته بود و پربرف، اوّل جانبازی او کرد و اسپ را در راند و راه را بشکافت، هر که رود در این راه از هدایت و عنایتِ او باشد، چون راهْ او پیدا کرد و هر جایی نشانی نهاد و چوبها استانید که اینسو مروید و آنسو مروید و اگر آنسو روید هلاک شوید چنانکه قومِ عاد[۱۸] و ثمود[۱۹] و اگر اینسو روید خلاص یابید چنانکه مؤمنان؛ همۀ قرآن در بیانِ این است که فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ[۲۰]، یعنی در این راهها نشانیها بدادهایم و اگر کسی قصد کند که از این چوبها چوبی بشکند همه قصدِ او میکنند که راهِ ما راه ویران میکنی و دربندِ هلاکتِ ما میکوشی، مگر تو رَهزنی؟ اکنون پیشرو محمّد است، تا اوّل بر محمّد نیاید به ما نرسد، همچنانکه چون خواهی که جایی روی اوّل رهبری، عقل میکند که فلان جای میباید رفتن، مصلحت است، بعد از آن چشم پیشوایی کند، بعد از آن اعضا در جنبش آیند، بدین مراتب، اگرچه اعضا را از چشم خبر نیست و چشم را از عقل.
آدمی اگرچه غافل است الّا از او دیگران غافل نیستند، پس کارِ دنیا را قوی نباید گرفتن، سست باید گرفتن که نَبادا چون در کارِ دنیا قوی مجد باشی از حقیقتِ کار غافل شوی، رضای حق باید طلبیدن نه رضای خلق که آن رضا و محبّت و شفقت در خلق مستعار است، حق نهاده است، اگر نخواهد هیچ جمعیّت و ذوق ندهد، به وجودِ اسباب نعمت و نان و تنعُّمات، همه رنج و محنت شود، پس همه اسباب همچون قلمی است در دستِ قدرتِ حق، محرِک و محرِر[۲۱]، حق است تا او نخواهد قلم نجنبد[۲۲]، اکنون تو در قلم نظر میکنی میگویی این قلم را دستی باید، قلم را میبینی، دست را نمیبینی، قلم را میبینی، دست را یاد میآوری، کو آنکه میبینی و آنکه میگویی؟ اما ایشان همیشه دست را میبینند میگویند که قلمی نیز میباید، بلکه از مطالعۀ خوبیِ دست پروای مطالعۀ قلم ندارند و میگویند که این چنین دست بیقلم نباشد، جایی که تو را از حلاوتِ مطالعۀ قلم پروای دست نیست ایشان را از حلاوتِ مطالعه آن دست چگونه پروای قلم باشد؟ چون تو را در نانِ جو حلاوتی هست که یادِ نانِ گندمین نمیکنی، ایشان را به وجودِ نان گندمین، یادِ نانِ جو کی کنند؟ چون تو را بر زمین ذوقی بخشید که آسمان را نمیخواهی که خود محلِّ ذوق، آسمان است و زمین از آسمان حیات دارد، اهلِ آسمان از زمین کی یاد آورند؟ اکنون خوشیها را از اسباب مبین و آن معانی در اسباب مستعار است که هُوَ الضَّارُّ وَ النّافِعُ چون ضرر و نفع از اوست تو بر اسباب چه چفسیدهای[۲۳]؟
خَیْرُ الْکَلَامِ مَا قَلَّ وَ دَلَّ[۲۴] بهترین سخنها آن است که مفید باشد نه که بسیار، قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ[۲۵] اگرچه اندک است به صورت اما بر البقرة[۲۶] اگرچه مُطوَّل[۲۷] است رجحان دارد از روی افادت، نوح[۲۸] هزار سال دعوت کرد چهل کس به او گرویدند؛ مُصطَفی را صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خود زمانِ دعوت پیداست که چهقدر بود، چندین اقالیم به وی ایمان آوردند و چندین اولیا و اوتاد از او پیدا شدند، پس اعتبار بسیاری را و اندکی را نیست، غرض افادت است، بعضی را شاید که سخنِ اندک مفیدتر باشد از بسیاری، چنانکه تنوری را چون آتش به غایت باشد از او منفعت نتوانی گرفتن و نزدیکِ او نتوانی رفتن و از چراغی ضعیف فایده گیری، پس مقصود فایده است، بعضی را خود مفید آن است که سخن نشنوند، همین ببینند بس باشد و نافع آن باشد و اگر سخن بشنود زیانش دارد.
شیخی از هندستان قصدِ بزرگی کرد، چون به تبریز رسید بر درِ زاویۀ[۲۹] شیخ رسید، آواز آمد که بازگرد، در حق توقیع این است که بر این در رسیدی اگر شیخ را ببینی تو را زیان دارد، سخنِ اندک و مفید همچنان است که چراغی افروخته چراغی ناافروخته را بوسهای داد و برفت، آن در حقِّ او بس است و او به مقصود رسید.
نبی، آخِر آن صورت نیست، صورتِ او اسپِ نبی است، نبی آن عشق است و محبّت و آن باقی است همیشه، همچنانکه ناقۀ[۳۰] صالح، صورتش ناقه است، نبی آن عشق و محبّت است و آن جاوید است.
یکی گفت که بر مناره خدا را چرا تنها ثنا نمیگویند و محمّد را یاد میآورند؟ گفتندش که آخِر ثنای محمّد ثنای حق است، مثالش همچنانکه یکی بگوید که خدا پادشاه را عمری دراز دهاد و آن کس را که مرا به پادشاه راه نمود یا نامِ پادشاه را به من گفت، ثنای او به حقیقت ثنای پادشاه باشد؛ این نبی میگوید که به من چیزی دهید، من محتاجم، یا جُبّۀ[۳۱] خود را به من دِه یا جامۀ خود را، او جبّه و مال را چه کند؟ میخواهد که لباسِ تو را سبک کند تا گرمی آفتاب به تو رسد که اَقْرِضُوا اللهَ قَرْضاً حَسَناً[۳۲]، مال و جبّه تنها نمیخواهد، به تو بسیار چیزها داده است غیرِ مال، علم و فکر و دانش و نظر، یعنی لحظهای نظر و فکر و تأمل و عقل را به من خرج کن، آخِر مال را به این آلت به دست آوردهای، هم از مرغان و هم از دام صدقه میخواهد، اگر برهنه توانی شدن پیشِ آفتابْ بهتر که این آفتاب سیاه نکند بلکه سپید کند و اگرنه باری جامه را سبکتر کن تا ذوقِ آفتاب را ببینی، مدّتی به ترشی خو کردهای باری شیرینی را نیز بیازما.
[۱] حواشی استاد فروزانفر: مثل است و به پارسی گویند: لقای خلیل شفای علیل است.
[۲] بخش از آیۀ ۱۴ سورۀ بقره: و چون با مؤمنان روبهرو شوند، گویند ایمان آوردهایم.
[۳] معنی ترکیبی پس چگونه.
[۴] این کلمه در نسخۀ ۲۱۱۱ “هفتۀ” آمده است، از تصحیح استاد فروزانفر استفاده شد.
[۵] جمله داخل [ ] در نسخۀ ۲۱۱۱ نیامده، از تصحیح استاد فروزانفر استفاده شد.
[۶] بیت داخل [ ] در نسخه ۲۱۱۱ نیامده است، از تصحیح استاد فروزانفر استفاده شد. حواشی استاد فروزانفر: از حکیم سنایی است، مطابق آنچه در مثنوی، ص ۵۳، تصریح شده و مولانا آن را شرح فرموده است ولی در مثنویات سنایی به نظر نرسید.
[۷] لغتنامه مرحوم دهخدا: زحل، یکی از سیارات منظومۀ شمسی میان برجیس (مشتری) و اورانوس. به عقیدۀ قدما این ستاره در فلک هفتم جای دارد و آن را دورترینِ کواکب گمان میبردهاند.
[۸] حواشی استاد فروزانفر: در مثنوی فرماید: (دفتر سوم بخش ۳۷ ابیات ۱۰۱۱ و ۱۰۱۲).
[۹] جمع قماش = رخت، متاع و اسباب خانه.
[۱۰] لازم، ضرورت.
[۱۱] برگزیده و خالص از هر چیز، مغز چیزی.
[۱۲] بخشی از آیۀ ۲ سورۀ ق: بلکه از این که هشدار دهندهای از خودشان به سوی آنها آمد تعجب کردند.
[۱۳] کسی که عرق زیر بغلش بدبو باشد.
[۱۴] دلقک.
[۱۵] حواشی استاد فروزانفر: این حکایت به عینها در ص ۲۴ گذشت. (فصل ششم).
[۱۶] تماشا، گردش.
[۱۷] بیغیرت و بیناموس.
[۱۸] قومی از نژاد عرب و از فرزندان عاد بن عوص که در جنوب جزیرة العرب ساکن بودند، آنها دارای اندامی درشت و از نعمتهای فراوان برخوردار بودند، حق تعالی از میان آنان حضرت هود (ع) را برای راهنمایی آنها به توحید برگزید، اکثر آنها این دعوت را نپذیرفتند و به عذاب الهی دچار شدند.
[۱۹] قومی مشرک از نژاد عرب که در سنگ تراشی و ساخت بت مهارت داشتند و در خانههایی که با تراشیدن کوهها و سنگها میساختند زندگی میکردند، حق تعالی از میان آنها حضرت صالح (ع) را برای راهنمایی انتخاب کرد، آنها از پیامبر درخواست معجزه کردند و حضرت صالح از شکاف کوه شتر مادهای (ناقه صالح) را بیرون کشید، حضرت هشدار داد که به این شتر هیچ آسیبی نرسانید اما آنها شتر را کشتند و بعد از سه روز دچار عذاب الهی شدند و آن قوم از میان رفت.
[۲۰] بخش از آیۀ ۹۷ سورۀ آل عمران: در آن نشانههای روشنی است.
[۲۱] نویسنده و تحریر کننده.
[۲۲] حواشی استاد فروزانفر: نظیر این تمثیل در احیاء علومالدین،ج ۱،ص ۲۲ و ج ۴،ص ۱۷۵ و کیمیای سعادت، و مثنوی (دفتر چهارم بخش ۱۳۸) توان دید.
[۲۳] چسپیده.
[۲۴] حواشی استاد فروزانفر: مثلی است مشهور.
[۲۵] در نسخه کلمه “احد” نیامده، آیۀ ۱ سورۀ اخلاص. بگو حق این است که خدا یگانه است.
[۲۶] سورۀ بقره به معنی گاو ماده و به داستان گاو بنی اسرائیل اشاره دارد، این سوره دومین و بزرگترین سورۀ قرآن است و ۲۸۶ آیه دارد و در مدینه نازل شده و دربرگیرنده اصول اعتقادی اسلام و احکام و مسائل عبادی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی میباشد.
[۲۷] دراز، طولانی.
[۲۸] اولین پیامبر اولوالعزم و اولین پیامبری که در زمان او عذاب الهی نازل شد، در تورات و انجیل از او به عنوان فرزند لمک، نهمین نسل از نسب آدم (ع)، اولین کشاورز و پرورش دهندۀ تاکستان یاد شده است، حدود ۹۵۰ سال قومش را به یکتا پرستی دعوت کرد اما آنها ایمان نیاوردند، خداوند نوح را به خاطر پرهیزکار بودنش بخشید و به او دستور ساخت یک کشتی بزرگ داد تا همسر و فرزندانش (سام، حام و یافث) و همسران آنها و از هر حیوان یک جفت را داخل آن سوار کند، بعد از آن بارانی عظیم به مدت چهل شبانه روز بر آن قوم باریدن گرفت و همه آن قوم به همراه کنعان فرزند دیگر نوح که نافرمانی کرده بود را در خود غرق و نابود کرد، بعد از مدتی آب فروکش کرد و کشتی نوح بر دامنه کوه جودی (آرارات) به گل نشست و همه مسافرین کشتی از آن پا به خشکی نهادند.
[۲۹] اتاقی در خانقاه برای ذکر گفتن یا نماز خواندن.
[۳۰] شتر ماده، قوم ثمود از حضرت صالح (ع) درخواست معجزه کردند و آن حضرت از شکاف کوه شتر مادهای (ناقه صالح) را بیرون کشید، حضرت هشدار داد که به این شتر هیچ آسیبی نرسانید اما آنها شتر را کشتند و بعد از سه روز دچار عذاب الهی شدند و قوم ثمود از میان رفت.
[۳۱] جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند، عباء.
[۳۲] بخشی از آیۀ ۲۰ سورۀ مزّمّل: و به خدا قرضی نکو دهید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!