فیه ما فیه مولانا – فصل ۷۰
فصل هفتادم
این میگویند که در نَفسِ آدمی شرّی هست که در حیوانات و سبَاع[۱] نیست، نه از آن روست که آدمی از ایشان بدتر است، از آن روست که آن خویِ بد و شرِ نَفس و شومیهایی که در آدمی است برحسبِ گوهرِ خفی است که در اوست، که این اخلاق و شومیها و شرّ، حجاب آن گوهر شدهاند، چندانکه گوهر نفیستر و عظیمتر و شریفتر، حجابِ او بیشتر، پس شومی شرّ و اخلاقِ بدِ آدمی سببِ حجابِ آن گوهر بوده است و رفعِ این حجاب ممکن نشود الّا به مجاهداتِ بسیار، و مجاهدهها به انواع است و اعظمِ مجاهدات، آمیختن است با یارانی که روی به حق آوردهاند و از این عالم اِعراض کردهاند، هیچ مجاهده از این سختتر نیست که با یارانِ صالحِ نشیند که دیدنِ ایشان گدازش و اِفنای[۲] آن نفس است و آن تن است که میگویند چون مار چهل سال آدمی نبیند اژدها شود، یعنی کسی را نمیبیند که سببِ گدازشِ شرّ و شومی او شود، هرجا که قفلِ بزرگ نهند، دالّ بر آن است که آنجا چیزی نفیس و ثمین[۳] هست و اینکه هرجا حجابِ بزرگ، گوهر بهتر، چنانکه مار بر سرِ گنج است، تو زشتیِ مار را مبین، نفایسِ گنج را ببین.
——
[۱] درندگان، ددان.
[۲] نیست کردن، نابود کردن.
[۳] گرانبها، پربها.
دکلمه فیه ما فیه مولانا
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!