مکتوبات مولانا – مکتوب ۷۴ – به خواجۀ جهان از رجال قونیه، نامهیی تشکّرآمیز و مسجّع
روح مبارک خواجۀ جهان، گریزان از این جهان و آرزومند و مشتاق آن جهان، به جانبِ بیجانب، منزّه از جوانب و ارکان، هر ساعت نگران و مناجات کنندۀ پنهان از میانِ دل و جان که ما را به خود راه نمای از این بیابان و به ساحل خلاصی رسان از موجهای این طوفان، و حق جواب میفرماید که پیوسته خلاص جهانیان در هر روزگاری بازبسته بوده است به یکی از خواصّ بندگان، تا خلق در آن باشند نگران، ننگرند به آسمان که دَرِ آسمان باز نشود به هر خیرهنگری حیران، بلکه رضای ولیّ خدا بجو و فارغ باش از کیوان که میفرماید رسول صادق، سلطان صادقان علیه صلوات الرّحمان چو درمانید ای امّتِ مؤمنان در آخرالزمان، حیران و سرگردان، رضای من بجویید از بندۀ خاصّ من که برید بر او گمان، به گمانِ روشن، نی چون گمانِ تاریکان، چنانکه در طوفانِ نوح علیه السّلام هیچ پناهی نبود، الّا روی آوردن به نوح، خنک جانِ نوحیان، و رسول میفرماید علیه السّلام که: ای امّت، به هر روزگاری طوفانی است و نوحی و قطبِ آن زمان که خلیفۀ وقت است، کشتی نوح است در آن زمان. هر که گرفت او را دامان، رست از طوفان. و این کلماتْ بیان است و نشان به خواجۀ جهان ادام اللهُ عُلوَّهُ علی مرّ الزّمان، جزای آن احسانهای وافر که فرمود آن ولیُّ الاحسان که کریم مطلق هرگز ضایع نکند احسانِ محسنان که: هَلْ جَزَاءُ الْاِحسَانِ اِلَّا الْاِحسَانُ[۱].
ای فخرِ نیکوکاران، بشنو گواهی بیغرضان و بر خوان نامۀ بیعلّتان و آب را چون میرانی روان، مران در شورستان و در زمینِ سنگستان، بلکه آن خدمت را بکن با زندهدلان که میفرماید در شأنِ ایشان: وَالْبَلَدُ الطَّیَّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِاِذْنِ رَبَّهِ[۲]، و ایشان را بشناس از بیخبران، اگرچه باشند با خرقه و طیلسان، ندارند نورِ جان و حکمت لسان، بسی خرقه و دستار و طیلسان که چون به چشم معنی نگری در میانِ آتش دوزخ است سوزان، اِنَّ اللهَ لاَ یَنْظُرُ اِلَی صُوَرِکُم[۳] گویان. آخر کافران در هر دوری ناجوامردی میکردند در حقِّ پیغامبران و جوامردی میکردند در حقِّ بیگانگان. سنگ را در کنار دستارچه میبستند و گوهر را به سنگ میشکستند، دور از دوستان شما، لاجرم قبول نیامد صدقههای ایشان. وَ مَا مَنَعَهُمْ اَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ اِلَّا اَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللهِ وَ بِرَسُولِهِ[۴]، و آنها را که چشمْ روشن گردانید که اگر به گرگ و سگ استخوان اندازند، دانند که به گرگ و سگ میدهند و اگر به یوسفِ صدّیق ولیّ حق نواله دهند، دانند که به یوسف میدهند، اگرچه هر دو در کار است ولیکن تمییز دارند.
نخواستم که زحمت دهم در این خیر، از غایتِ خجالت ابرامهای سابق، باز حق تعالی چون میخواهد که این خیر خطیر به معاونت و جدّ و جهد زبان و ضمیر و قدم و دمِ قفلگشای همایون رأی عالمآرای شما باشد که: الطَّیَّبَاتُ لِلطَّیَّبِینَ[۵]، بدان آورد که زحمت باز به خدمتِ شما آریم که مرسوم و معهود و مألوف زحمتهای سابق ما بودهایت.
قد رجع الحقّ الی اهله والحمدللهِ علی فضلِه.[۶]
اتمام چنین خیرات کار شماست. اکنون داعی چه گوید که ضمیر و درونِ مبارکِ شما خود از جانبِ داعی میگوید و میشنود. امّا چون نیّتِ نیکو کردی، مگردان. نانی که به چنین درویش دادی باز مستان، دو نیم مکن که آن درویش نان بسیار یابد ولیکن تو چنان درویش نیابی تا سببِ دوامِ دولتِ سلطان ما، سلطانِ صافی جان، فخر سلطانان، مهدی آخر زمان، صاحبِ طالعِ عنایتِ یزدان و نظرِ مردان، ضاعف الله دولته گردد. اِنْ شاءَ الله تعالی.
————————–
[۱] آیۀ ۶۰ سورۀ رحمن: آیا جزای نیکوکاری، جز نیکوکاری است؟.
[۲] بخشی از آیۀ ۵۸ سورۀ اعراف: و زمین پاک گیاهش به اذن پروردگارش میروید.
[۳] بخشی از حدیث نبوی: به درستی که خدای تعالی نظر نمیکند به صورتها.
[۴] بخشی از آیۀ ۵۴ سورۀ توبه: و هیچ چیز آنان را از پذیرفته شدن نفقاتشان باز نداشت، مگر آنکه به خداوند و پیامبر او کفرورزیده.
[۵] بخشی از آیۀ ۲۶ سورۀ نور: و زنان پاک برای مردان پاکند.
[۶] حق به اهلش رسیده و به سبب این احسان خدای را شاکرم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!