معارف محقق ترمدی – تصحیح استاد فروزانفر – متن ۳۹

قاسم[۱] می‌گوید: «علما را بر چهار قسم یافتم بعضی مترو کند همچون اسب افسارگسسته در بیابان سرگردان می‌دود هرکه را در چشم غباری بود پندارد که بر آن اسب‌سواری است که می‌دواند در پی مقصودی در عقب او روان شود در بیابان و هرکه را دیده از غبار و ظلمت پاک شد داند که آن اسب افسار گسسته است پی او نرود و نشان پای او نگیرد و قسم دوم از علما آنهااند که دربند آنند که افسار بگسلد طبع را تیز می‌کنند و دانش می‌ورزند به نیت آنکه سر خویش گیرند و سرکشی کنند و قسم سیم آنهااند که همچو اشتر مست خبر ندارند از افسار و افسار گسستن مستند در لذت عبادت خدا ایشان را جذب کرده و ربوده شدند و به خود مشغول گردانید قسم چهارم سخت غریبند واقفند بر احوال عالم که افسارگسسته کیست و مست کیست و هشیار کیست و آن مصطفی است علیه السلام و آنها که ایشان را برادر خواند که وا شوقاه‌ الی لقاء اخوانی» پس لاجرم فرمود که: «فاعلم» تو بدان یگانگی مرا کی این دانستن غیر تو را نیست و این دانش به تحصیل حاصل نشود بلکه به سبب خلعت‌های ما و کرامات ما پس چنان‌که خلعت‌های ما دریایی بی‌پایان است این علم تو هم دریای بی‌پایان است حارث محاسبی[۲] می‌گوید: «اول علم توحید گفتن لا اله الا الله به زبان باشد و دوم آن باشد که چون بپرسند که خالق چون غیر او نیست پس بدی را و کفر را او آفریده باشد و از او باشد چون به نیت او می‌رود می‌کوش تا بیفزایی» جعفر[۳] گفت که: «فاعلم انه لا اله الا الله قطع علت‌هاست و اسباب از سوی ما هست و از سوی حق تعالی هیچ سببی نه» یعنی قادر است که بی‌نان سیر کند و بی‌آب زمین را زنده کند و اگر خواهد به نان سیری ندهد و همچنین باقی سبب‌ها که فاعلم انه لا اله الا الله و بعضی گویند که: «لا، نفی ادراک است که هیچ عقلی و هیچ فهمی محیط نشود به خدای تعالی زیرا آنچه محیط شوند[۴] نهایت دارد جنید فرمود[۵]: «علم از معرفت بلندتر است و اگرنه فرمودی فَاعرِف انه لا اله الا هو و خدا [را] عالم گویند و عارف نگویند و ابراهیم را خطاب کرد[۶] که‌ اَسْلِمْ[۷] یعنی گردن بنه فرمان مرا گردن نهادن صفت بندگی است لاجرم مبتلا کردند ابراهیم [را] به ذبح فرزند و در آتش افتادن تا دعوی او که‌ اَسْلَمْتُ[۸] بر عالمیان محقق شود که مجازی نیست و مصطفی را فرمود فَاعلمْ بدان و دانش صفت خدایی است بس تفضیل مصطفی علیه السلام باشد این آیت» بعضی گفتند که: «علم حجت است پس به همه کس[۹] برسد به کافر و مؤمن که اگر حجت بدو نرسد او کافر نباشد کافر آن باشد که از حجت رو بگرداند و اما معرفت حالی است که عارف را فروگیرد مغلوب کند نتوان نشان آن دادن الا اندکی با محرمی» حسین[۱۰] می‌گوید که: «مصطفی علیه السلام معدن علم بود چنین نگویند چنین دانایی را که بدان الا معنیش این است که آنچه می‌دانی به گفت آر که ایشان ناگفته فهم نمی‌کنند» و گویند: «این بیست [و] نه حرف در لام الف پنهان است و الف در لام الف پنهان است و نقطه در الف پنهان است و معرفت دل نهان است همچنین می‌رو تا به علم اول آنکه معرفت دل فهم کرد نقطه حاجت نیست آنکه نقطه فهم کرد الف حاجت نیست آنکه الف فهم کرد لام الف حاجت نیست و آنکه به حرف لا فهم کرد که چیست نفی کردن باقی حروف حاجت نیست هرچند مستمع عجمی‌تر سخن بیشتر می‌افزاید چنان‌که حکیم فرمود[۱۱]: (هان که آمد خام دیگر دیک دیگر برنهید).[۱۲]

قاسم گفت[۱۳] که: «اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِک دلیل می‌کند که مراد از این فَاعْلَمْ علمی است که استغفار بار آورد و بندگی و زاری نه علمی که تکبر آورد و سرکشی» گویی می‌فرماید که: «هیچ دیدی غیر من که هست کند و نیست کند و فانی کند و باقی کند و زیان کند و سود کند و یاد دهد و بیدار کند چون ندیدی غیر من بدانکه منم که این‌ها می‌کنم زیرا هیچ‌چیز به خود فانی و باقی نشود» و گوید: «معنیش این است که آنچه[۱۴] می‌دانی به خبر کردن و تقلید بدان به یقین و معاینه» بعضی گویند: «می‌دانی چیزها را به علم خود، از خود و از علم خود فانی شو به علم من بدان وَ استغفر لذنبک یعنی از علم خود استغفار کن و از آثار عبودیت که نشان فناست استغفار کن محو شدن و معنی محو شدن از خود و از بندگی خود آن باشد که دریایی که اگر بندگی من می‌خواهی سفر کن با من بیا و در من درآی آن شخص از آن مقام روان شود می‌آید، آن آمدن بندگی است چون آمد به لب دریا گوید: «دیگر چه کنم» گوید: «قدم درنه، قدم در نهاد تا آنجا که پای او در زمین است هم بندگی است زیرا به فعل خود می‌رود و به قوّت خود و چون دریا او را برداشت او محو شد و فعل او محو شد و قدرت او محو شد چه معنی محو شد یعنی گشتن او بعد از این به خود نیست به فعل خود و به قوت خود نیست این تحقیق لا حول و لا قوة الا بالله [است‌] الحول از حالی به حالی گشتن و تحویل کردن، از فانی هست شدن به باقی و از گفتن این کلمۀ توحید استغفار کن[۱۵] زیرا تا اکنون به خود می‌گفتی اکنون منت در گفت می‌آورم» و گویند: «قوله فاعلم یعنی بمیر از حیات جهل ظلمانی زنده شو به حیات علم نورانی».[۱۶]

——

[۱] ظاهرا مقصود ابوالعباس قاسم بن قاسم بن مهدى سیارى است که شاگرد ابوبکر واسطى بود و علوم طریقت از وى آموخت و مردى فقیه و عالم و راوى حدیث بود. وفاتش ۳۴۲ طبقات الصوفیة ص ۴۴۷- ۴۴۰٫ و این سخن که در متن حاضر بدو منسوب است در حقائق سلمى نقل شده است بدین‌گونه: قال القاسم العلماء اربعة عالم متروک و عالم موصول و عالم مجذوب و عالم متمکن فالعالم المتروک هم العامة و العالم الموصول هم الذین یطلبون المقالة و العالم المجذوب هم الذین جذب سرائرهم الى سره و العالم المتمکن محمد (ص) وجد القرآن فى محل المشاهدة و الخطاب لذلک خوطب بقوله فاعلم انه لا إله الا الله.

[۲] ابوعبد الله حارث بن اسد محاسبى از مشایخ بزرگ تصوف است و به خصوص در ابواب وساوس و خطرات و دقائق مکاید نفس خبرت و بصیرت تمام داشت و سخنان او در این معنى مستند صوفیان است و تصانیف او از مراجع مهم طریقت به شمار مى‌رود. وفاتش ۲۴۳٫ طبقات الصوفیة، ص ۶۰- ۵۶٫ و عبارت متن اختصار سخن حارث است که در حقائق سلمى آمده است: قال حارث المحاسبى اول علم التوحید قوله تعالى‌ فاعلم أنه لا إله إلا الله‌ و الثانى ان لا یضیف الا ما اضاف الى نفسه و الثالث علم امره و نهیه و وعده و وعیده و الرابع علم ما عرف من علم التوحید فلم (ظ: فلا) یخالف علمه معرفته.

[۳] سابق احتمال دادیم که مقصود جعفر حذاء است و اکنون گوییم که جعفر خلدى نیز مراد تواند بود. ابومحمد جعفر بن محمد بن نصیر خلدى از یاران جنید و ابوالحسین نورى است و از علما و اکابر صوفیان است. وفاتش ۳۴۸، در حقائق سلمى چنین نقل شده است: قال جعفر فى قوله فاعلم انه لا إله الا الله قال ازال العلل عن الربوبیة و نزه الحق عن الدرک.

[۴] ظاهرا کلمه‌اى افتاده و اصل چنین بوده است: زیرا آنچه بدان محیط شوند.

[۵] خلاصه این سخن است. قال الجنید العلم ارفع من المعرفة و اتم و اشمل و اکمل لذلک یسمى الله تعالى بالعلم و لم یتسم بالمعرفة و قال و الذین اوتوا العلم درجات ثم خاطب النبى (ص) باتم الاوصاف و اکملها و اشملها للخیرات فقال فاعلم انه لا إله الا الله و لم یقل فاعرف لان الانسان قد یعرف الشى‌ء و لا یحیط به علما. حقائق سلمى.

[۶] ظاهرا در اینجا چند جمله افتاده یا آنکه مصنف گفته جنید را به سخن ابوبکر واسطى درهم آمیخته زیرا در حقائق سلمى پس از ختام گفتار جنید و نقل قولى از ابن عطا چنین مى‌بینیم: قال الواسطى هما دعوتان دعا ابراهیم علیه السلام الى قوله اسلم و دعا محمدا الى قوله فاعلم دعا احدهما الى العلم و الآخر الى الاسلام و اعلاهما العلم و هو مرتبة الاجلة و الاسلام هو الانقیاد و الانقیاد اظهار العبودیة و العلم اظهار الربانیة لاجرم ابتلى حین قال اسلمت بالنار و ذبح الولد و غیرهما.

[۷] قرآن کریم، البقرة ۱۳۱٫

[۸] قرآن کریم، البقرة ۱۳۱٫

[۹] این سخن از ابوبکر واسطى منقول است: قال الواسطى العلم حجة و المعرفة غلبة و الغلبة غیر محکوم بها. حقائق سلمى.‌

[۱۰] بى‌شک مقصود ابوالمغیث حسین بن منصور حلاج است از مشاهیر صوفیه. مقتول سه‌شنبه ۲۴ ذى‌القعده ۳۰۹- طبقات الصوفیة، ص ۳۱۱- ۳۰۷ ولى بى‌شک مصنف را در اینجا سهوى افتاده است چه ابوعبد الرحمن سلمى این مطلب را بدین‌گونه روایت مى‌کند: سمعت عبد الله الرازى یقول سمعت [ابا] عثمان یقول فى هذه الآیة قال اذا قیل للعالم اعلم یراد به اذکر لان کل مؤمن عالم ان لا إله الا هو و رسول الله (ص) سید العلماء فانما یراد به اذکر انه لا إله الا الله و ازدد ذکر ان لا إله الا هو. حقائق سلمى.

[۱۱] مقصود سنایى غزنوى است چنان‌که در مثنوى شریف و تعبیرات مولویه متداول است و تمامت بیت در دیوان حکیم سنایى (طبع طهران ۱۳۲۰ ص ۱۶۸) چنین است: مجلس آزادگان را از گرانان چاره نیست/ هین که آمد خام طبعى دیک دیگر برنهید

[۱۲] این سخن از حسین بن منصور است و بنا بر روایت متن که مطلب سابق بدو نسبت داده شده است به احتمال قوى اصل چنین بوده است: و گوید این بیست و نه حرف. و اینک گفته حسین بن منصور مطابق نقل سلمى: قال الحسین العلم الذى دعا الیه المصطفى (ص) هو علم الحروف و علم الحروف فى لام الف و علم لام الف فى الالف و علم الالف فى النقطة و علم النقطة فى المعرفة الاصلیة و علم المعرفة الاصلیة فى علم الازل و علم الازل فى المشیة اى المعلوم و علم المشیة فى غیب الهو و هو الذى دعا الله تعالى الیه بقوله فاعلم انه و الهاء راجع الى غیب الهویة. حقائق سلمى.

[۱۳] در حقائق سلمى بدین صورت مى‌خوانیم: قال القاسم فى قوله فاعلم ان بیانه فیما اردت من الاستغفار فقال و استغفر لذنبک هل رأیت من دونى باقى بشی‌ء (کذا) او یوجد او یفقد او یفنى او یبقى او یضر او ینفع کأنه یقول فاعلم انه لا إله یوجد المکونات و یفقدها الا الله تعالى.

[۱۴] مصنف در اینجا دو قول مختلف را به هم آمیخته است و اصل آن در حقائق سلمى بدین‌گونه است: و قال بعضهم ما علمت خبرا فاعلمه یقینا قال بعضهم فاعلم انه لا إله الا الله و استغفر لذنبک من علمک لان کل حقیقة لا تمحو آثار العبد فلیس بحقیقة.

[۱۵] اصل آن چنین است: و قیل معنى قوله فاعلم اى اعلم ان الحقیقة انطقتک. حقائق سلمى.

[۱۶] مقتبس است از این سخن: قال بعضهم العلم نور و ضیاء و قلوب العلماء له وعاء فکلما ازداد علما ازداد خشوعا و تواضعا و خشیة فاذا تحقق فى العلم فتح علیه ابواب التوحید کما خاطب الله نبیه علیه السلام بقوله فاعلم انه لا إله الا الله فاذا دخل مقام التوحید استغرق فى الانوار فاضاءت الانوار على شاهده و اثرت على جوارحه منه مزینة بزینة من انوار العلوم و هذا من المقامات الشریفة. حقائق سلمى‌.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *