مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۳۲ – تخلیه و تحلیه؛ یا پیراستن و آراستن

هدف اهل سیر و سلوک در درجۀ اوّل دو چیز است: پیراستن و آراستن.

۱- مقصود از «پیراستن» و «پیرایش» تهذیب نفس است به زدودن و پاک کردن تیرگی‌های زنگ رذایل اخلاقی و شهوات بهیمی و سبعی از روح؛ و صیقلی کردن و صفا دادن باطن به نور ایمان؛ به طوری که آمادۀ زیور فضائل نفسانی، و نقش‌پذیر صور علمی و معارف ربّانی باشد.

و این امر، یا این مرحله از مراحل سیر و سلوک را در اصطلاح عرفا تخلیه با خاء معجمه به معنی خالی کردن و تهی ساختن؛ و تجلیه با جیم منقوطه به معنی جلا دادن و صیقلی کردن می‌گویند که نتیجه و حاصل مصدرش تخلی و تجلی است؛ و مناسبت معنی لغوی با اصطلاحی واضح و روشن است.

۲- منظور از «آراستن» و «آرایش»، تحصیل کمالات و فضائل روحانی و تکمیل قوای نفسانی به ملکات فاضله و محاسن اخلاقی است؛ و این مرحله را در اصطلاح تحلیه با حاء بی‌نقطه می‌گویند که در اصل لغت نیز به معنی آراستن و زیور بستن است؛ و نتیجه و حاصل مصدرش تحلّی است.

این سه اصطلاح (تخلیه، تجلیه، تحلیه) یا (تخلّی، تجلّی، تحلّی) به یک اعتبار حاکی از سه درجه یا سه مقام، و به یک اعتبار دو درجه و دو مقام از مقامات و منازل سیر و سلوک است؛ و پس از آن‌که این مراحل پیموده شد، نوبت به مقام و مرحلۀ فناء فی الله و بقاء بالله می‌رسد؛ که عبارت است از سلب همۀ تعینات و تشخّصات امکانی، و نیست شدن حصۀ وجود مقید جزئی با حذف قیود، در هستی لا بشرط مطلق؛ یا پیوستن قطرۀ وجود شخصی به دریای بی‌کرانۀ احدیت واجب سرمدی.

و این مرحله را که مقام توحید حقیقی و اتّصال به حقّ است به سه درجه ۱- محو ۲- طمس ۳- محق تقسیم کرده‌اند؛ که جمعی از عرفا و حکمای الهی آن را بترتیب ۱- توحید افعال ۲- توحید صفات ۳- توحید ذات تفسیر می‌کنند؛ که در هر سه مرتبه مراد توحید حالی است نه توحید لفظی و مقالی.

واضح است که مرتبۀ «تحلیه» و آراستن نفس به فضایل اخلاقی و معنوی؛ بعد از «تخلیه» و پیراستن باطن از رذایل است؛ امّا در تقدیم و تأخیر «تخلیه» و «تجلیه» بر یکدیگر، جهات نظر و اعتبارات فرق می‌کند؛ کلمات عرفا نیز در این‌باره مختلف است؛ تا این حدّ که بعضی «تجلیه» با جیم را اوّلین مقام قبل از «تخلیه» و «تحلیه»؛ و بعضی آن را آخرین درجه بعد از «تخلیه» و «تحلیه» شمرده‌اند.

و نیز جمعی پای «شریعت» را نیز به میان آورده و «تجلیه» را پیش از دو مرحلۀ دیگر به وادی شریعت و امتثال اوامر و نواهی شرعی اختصاص داده‌اند؛ و گروهی هر سه اصطلاح را مقصور بر مراتب و منازل طریقت و سیر و سلوک نموده‌اند.

آنچه از همۀ احتمالات بیشتر به ذهن می‌نشیند؛ و از کلمات بسیاری از عرفا و صوفیه استنباط می‌شود، این است که اوّلاً هر سه اصطلاح مخصوص طریقت است؛ و سرمنزل «شریعت» بر همۀ این مراحل و مقامات تقدّم مرتبتی دارد؛ و ثانیاً «تخلیه» با خاء بر «تجلیه» با جیم مقدّم است؛ و ثالثاً این‌که این دو امر در واقع متمّم و مکمّل یکدیگرند؛ نه این‌که نظیر «تخلیه» و «تحلیه» دو مقام و دو درجۀ کاملاً جدا و ممتاز از یکدیگر باشند.

از حکمای الهی متأخر حاجی سبزواری رحمة الله علیه جزو آن گروه است که «تجلیه» را به معنی مرحلۀ «شریعت» تفسیر کرده و آن را بر دو مرتبۀ دیگر مقدم داشته است

تجلیة تخلیة و تحلیة/ ثمّ فنا مراتب مرتقیة

محو و طمس محق ادر العملا/ تجلیة للشرع ان یمتثلا

تخلیة تهذیب باطن یعدّ/ عن سوء الاخلاق کبخل و حسد

تحلیة ان صار للقلب الخلی/ عن الرذائل الفضائل الحلی

امّا برحسب ظاهر عقیدۀ مشهور که اشاره کردیم، تجلیه دنباله و مکمّل تخلیه می‌شود؛ و شاید از همین جهت است که پاره‌ای از صوفیه فقط به یکی از این دو اصطلاح اکتفا کرده؛ پیرایش و آرایش سیر و سلوک را در دو کلمۀ «تجلیه و تحلیه»؛ یا «تخلیه و تحلیه» خلاصه نموده‌اند.

و بنابراین چون هر سه اصطلاح را با یکدیگر ردیف کنیم، در تمثیل چنان است که «تخلیه» به‌منزلۀ شستن چرک و سیاهی از صفحۀ کاغذ، و زدودن زنگ است از آهن؛ و «تجلیه» به‌منزلۀ مهره کردن و مالیده و هموار ساختن کاغذ، و پرداخت کردن و صیقل زدن آهن است، تا قلم بر آن روان؛ و خط و نقش در آن چشم‌گیر و خوش‌نما باشد؛ و «تحلیه» همچون خط نوشتن و نقش و نگار بستن بر صفحۀ کاغذ و آهن است.

و نیز به اعتبار دیگر ممکن است «تخلیه» با خاء معجمه را به پیراستن دل از جمیع ما سوی الله تفسیر کنیم؛ که جنبۀ منفی حقیقت ذکر نفی و اثبات یعنی مقام تحقّق «لا إله» است.

و «تحلیه» با حاء بی‌نقطه را به معنی اثبات ذات یگانۀ حق‌تعالی بگیریم؛ که مقام تحقّق روحانی است به مفهوم «الا الله» و «الاّ هو»، و در رتبه طبعاً بعد از نفی تخلیه است.

و این هر دو مقام مربوط به توحید افعال و صفات و ذات می‌شود؛ یعنی هر سه مرتبۀ توحید مندرج در حقیقت ذکر نفی و اثبات «لا إله الا هو» است. اما «تجلیه» با جیم نقطه‌دار در مرتبۀ سوم قرار می‌گیرد که آخرین منزل فناء و اتصال سالک است به حق؛ و تجلی و ظهور حق در مظاهر بشری، که جلوۀ ظاهر در مظهر می‌گویند.

علاوه می‌کنم که عبدالرزاق کاشی در مصطلحات الصوفیة و شمس الدین محمد لاهیجی در شرح گلشن راز اصطلاحات فوق را تفسیر کرده‌اند؛ به طوری که از بعضی جهات دریافت ما با آنها کاملاً موافقت ندارد؛ و از بعضی جهات اتّفاق داریم.

***

هرچه هست بیشتر این اختلافات که اشاره شد لفظی است؛ در روح معانی و مقاصد معنوی عرفانی تأثیر ندارد؛ پایه و اساس مطلب همان است که در اول این مبحث گفتم؛ اکنون به شرح عقیده و مسلک تصوّف مولوی نسبت به مقام تجلیه و تحلیه یا تجلّی و تحلّی می‌پردازم.

مولوی در طریقۀ تصوّف و استکمال نفس و طی مدارج روحانی به «تجلیه» و «تخلیه»، بیشتر اهمیت می‌دهد تا به «تحلیه».

مولوی معتقد است که اساس کار و هدف عمدۀ صوفی واقعی همان «پیراستن» است؛ او می‌گوید چون رنگ رذایل از نفس انسان شسته و زنگ ناپاکی‌ها سترده شد، و روح صافی و مهذّب گردید؛ خودبه‌خود مستعد و آمادۀ فیض آسمانی و حصول کمالات و فضائل نفسانی؛ و نگارخانۀ نقوش و صور علوم و معارف باطنی جاودانی می‌گردد.

به عبارت دیگر مولوی معتقد است که پیش از آن‌که سالک در خط تحصیل فضائل بیفتد و به نقش و نگار لوح وجود خود بپردازد؛ باید صفحۀ باطن را صیقلی کند؛ و تیرگی‌های افکار و اوهام فاسد بیهوده را از ذهن بشوید؛ و آلایش‌های اخلاق زشت و خوهای ناپسند حیوانی را از درون خود بزداید؛ تا روح او آیینه‌یی صافی و پاک گردد.

و در این صورت است که قلب عارف صاحب‌دل، و ضمیر سالک واصل، مشرق انوار، و تجلی‌گاه اسرار، و روشنگر آیات و آثار الهی می‌شود؛ و نقوش و صور غیبی؛ و جمال شاهد معنوی در آن به خوبی نقش می‌بندد.

و در این حال جان سالک در شهود و مکاشفۀ حقایق امور و اشیاء، مدد از باطن می‌گیرد، و رازهای مکتوم حال و آینده بر وی پیدا و آشکار می‌گردد.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *