مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: تحقیق در صفت علم الهی و دیگر صفات ثبوتی جمالی
پرواضح است که ساحت اعلای حقتعالی و عقول مجردۀ قدسیه که در لسان شریعت، ملائکۀ مقربین و مقسمات و مدبرات امر نامیده شدهاند، از نوع فکر منطقی و دیگر افکار بشری بکلی پاک و منزه است؛ و آنچه ما به پیروی از ائمۀ دین و حکما و علمای راسخین معتقد شدهایم این است که صفات ثبوتی حقیقی، اعم از حقیقی محض، یا حقیقی ذات الاضافه[۱] عین ذات واجب الوجود است، نه زاید بر ذات چنانکه گروه اشاعره گفتهاند؛ و نه به طور نفی صفات و نیابت ذات از صفات چنانکه طایفۀ معتزله بر آن رفتهاند.
و در خصوص صفت «علم» که از صفات ثبوتیۀ جمالیه است معتقدیم که علم باریتعالی علم حضوری و عین ذات اوست که در مرتبۀ احدیت نورانی که مقام تجلی ذاتی یعنی تجلی ذات للذات، و عالم بینامونشان است؛ و در اصطلاح عرفا با سامی «کنز مخفی» و «حقیقة الحقائق» و «لاهوت اعلی» و «عنقاء مغرب» و «هو هویت ذات» و «غیب مطلق» و «غیب الغیوب» نیز میگویند؛ با بساطت و وجوب ذاتی، بر سبیل جمع الجمع و اندماج کثرت در وحدت، مستجمع جمیع صفات کمالیۀ جمالیه است.
و به عبارت دیگر جمیع حقایق اشیاء در مرتبۀ ذات واجب الوجود به وجود بحت و عقل بسیط؛ و به طور انطواء معلول در علت؛ همه به یک وجود بسیط اجمالی موجود است؛ و در مقام تفصیل که مرتبۀ خلق و ظهور همان اشیاء است در کسوت کثرت به طور اضافۀ اشراقیه؛ صفحات اعیان موجودات نسبت به مبدأ ایجاد تعالی شأنه و تقدس، در حکم صفحات اذهان است نسبت به نفس ناطقۀ انسانی در تصور ذهنی ماهیات اشیاء به علم حصولی انفعالی.
و چون ذات واجبالوجود، علت موجودات است؛ و علم به علت مستلزم؛ بلکه به نظر دقیق، عین علم به معلوم است؛ پس علم حضوری حقتعالی به ذات خود، مستلزم یا عین علم به موجودات خواهد بود، و موجودات درواقع عین علم تفصیلی واجبالوجود باشند.
اما فرقۀ اشعریان معتقدند که صفت علم و دیگر صفات ثبوتی جمالی زائد بر ذات حقتعالی است؛ یعنی هیچکدام از آن صفات در مرتبۀ بساطت ذات واجب، راه ندارند؛ و به سبب همین اعتقاد است که در مباحث فلسفی و کلامی التزام قول به «قدمای ثمانیه» را[۲] بر گردن اشاعره بار کردهاند!
و در مقابل اشعریان، فرقۀ معتزله معتقد به ماهیات متقررۀ ازلی شده؛ و همان را صفت علم واجب تعالی شمردهاند؛ به طوری که صفات از ذات حقتعالی به کلی نفیشده باشد.
حکمای اشراقی؛ برآنند که نفس ذات حقتعالی علم اجمالی مقدم بر علم تفصیلی است؛ و علم تفصیلی او عین موجودات خارجی است.
و درصورتیکه نفس ذات را به همان معنی عینیت صفات ثبوتی با ذات اراده کرده باشند عقیدۀ آنها با آنچه در اول گفتیم یکی است.
شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی و اتباع وی، و گروهی دیگر از صوفیه گفتهاند که علم حقتعالی، «اعیان ثابته» است که لازم اسماء و صفات الهی باشند؛ در مرتبۀ واحدیت و تجلی ذات واجب در مجالی اسماء و صفات که نخستین جلوه یا تعین ذات است؛ و آن را فیض اقدس نیز میگویند، که بعد از آن مرتبۀ تعین ثانی و رحمت واسعه است یعنی مقام تجلی و ظهور حق در مرایا و مظاهر موجودات؛ که آن را در اصطلاح وجود منبسط و تجلی فعلی و فیض مقدس گویند.
ما عین آنچه را که در عینیت صفت علم با ذات حقتعالی گفتیم در سایر صفات ثبوتی حقیقی حقتعالی نیز معتقدیم؛ یعنی مثلاً میگوییم که صفت «قدرت» هم عین ذات، و صفت «اراده» نیز عین ذات حقتعالی است؛ و تعلق صفات او به غیر ذات، از باب اضافۀ اشراقیه است؛ برای آنکه هرچه هست متعلق ایجاد و انشاء اوست.
توضیحاً چون دانستیم که وجود، اصیل و تنها هم اوست که منشأ جمیع آثار است؛ و نیز دانستیم که حیات و علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و کلام؛ هرکدام جزوی و حصهیی، و به تعبیر معروف نحوهای از وجودند؛ و ذات باریتعالی عالیترین و کاملترین مراتب هستی است «فوق ما لایتناهی بما لایتناهی عدة و مدة و شدة»؛ و به وجود خاص وجوبی وجود وجودات و نور انوار؛ و در مرتبۀ به شرط لای وجود، و در عین وحدت حقۀ حقیقۀ، حاوی جمیع کمالات مادون است؛ و جمیع موجودات ظل وجود و متعلق القوام به ذات قیومی اویاند تعالی و تقدس؛ تصور معیت و عینیت صفات کمالیۀ جمالیه با ذات واجب الوجود، کاملاً سهل و آسان میشود؛ و از بن دندان خواهیم گفت «هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِیُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی یسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ: سورۀ حشر ۵۹».
[۱] عمدۀ صفات ثبوتی حقیقی که عموم مسلمانان باید اعتقاد داشته باشند هفت صفت است (حیات، علم، قدرت، اراده، بینایی، شنوایی، کلام).
صفت حقیقی محض آن است که در مفهوم و مصداقش نسبت و تعلق بغیر مأخوذ نباشد مثل صفت «حیات»؛ و صفتی را که مفهوم نسبت و تعلق بغیر در آن مندرج باشد «حقیقی ذات الاضافه» میگویند، مانند «علم» و «قدرت» در مقایسه با امر«معلوم» و «مقدور» اما اضافه در مورد حقتعالی به معنی اضافۀ مقولی نیست بلکه اضافۀ اشراقیه است، برای اینکه چیزی نیست غیر از اشراق و نورپاشی مبدأ نور الانوار در مقام ظهور و تجلی فعلی و افاضۀ هستی به ماهیات. در مقابل صفت ثبوتی حقیقی، صفت ثبوتی اضافی است مانند «قادریت» و«رازقیت» و«خالقیت» و امثال آنکه به اتفاق همۀ فرق اسلامی این نوع صفات زاید بر ذات حقتعالی است. و در مقابل صفت ثبوتی، صفات سلبیه است؛ چنانکه میگوییم خداوند جسم نیست، جوهر نیست، عرض نیست و امثال آن. صفات ثبوتی را صفات جمالیه، و صفات سلبی را صفات جلالیه نیز میگویند.
[۲] یعنی ذات باریتعالی بانضمام هفت صفت ثبوتی حقیقی که در حاشیۀ قبل گفته شد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!