رسالۀ سپهسالار – قِسم دوّم – فصل دوّم – در ذکرِ اسانیدِ خرقه و تلقین و اصحابِ صحبت

امّا اسنادِ خرقه و تلقینِ حضرتِ خداوندگارِ ما، قَدَّسَ الله سِرَّه الْعَزیز به پدرش حضرتِ سلطان العلماء بهاءالدّین الولد رَضی اللهُ عَنْه، مُفَیض[۱] تا حضرتِ رسول صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم، چنان‌که پیش از این ذکر رفته است.
و امّا صحبت از اوایلِ طفولیت تا اواسطِ حال به حضرتِ سیدالاقطاب، فخرالاولیاء و الکاملین، تاج المخدومین، سید برهان‌الدّین محقّقِ ترمذی قَدَّسَ رُوحه العَزیز[۲] بوده است و بعد از تحصیلِ علومِ رسمی[۳] و فضایلِ اصطلاحی از لغت و عربیت و دیگر اقسامِ علوم که انگشت‌نمای عالمی شده بود، حضرت سید، حقایق و معارف و علومِ لَدُنّی[۴] را که از شیخش سلطان العلماء بهاءالدّین الولد رَضی اللهُ عَنْه کشف کرده بودند، بدیشان تعلیم و تلقین داد.
چون ذاتِ بی‌همالِ او را علومِ لَدنّی منکشف و به ریاضات و مجاهداتْ خود را به اعلای مقاماتِ ولایت بازرسانید و قابلِ اسرارِ احدی و مَحرمِ کُنوزِ صمدی گشت، خَلیفَةُ اللهِ فِی الاَرض، خضر، عَلَیهِ السَّلام به کرّاتِ مختلف جمالِ زیبای با بَهای خود را به حضرتِ خداوندگارِ ما باز نمود و در وقتی که حضرتِ خداوندگارِ ما را مشکلی از اسرارِ بی‌چون پیش آمدی، حضرتِ ایشان مصوّر شدندی و کشف‌شان فرمودی و به صحبت نشسته، به اسرارِ رموز مشغول گشتندی. کما قال قَدَّسَ الله سِرَّه الْعَزیز:

اوّل از خضرم بد جمله علم لدن را یافتم
ماندم به جا آن را دگر از کس چرا زیاده کنم[۵]

روزی سلطان المحبوبین، دیباجۀ وجوهِ الاولیاء، مولانا بهاء الملة والدِین قَدّسَ اللهُ رُوحه العَزیز که فرزندِ مِهینِ خداوندگار بود، در اوایلِ جوانی که محبوبِ همۀ جهان و در حُسن و لطف یوسفِ عهد بود، دستاری می‌پیچید، مگر عقده راست نمی‌آمد، خراب می‌کرد و مکرّر می‌فرمود پیچیدن، و حضرتِ خداوندگار از دور مشاهده می‌فرمود، به هیبتِ تمام فرمود: بهاءالدّین، مکرّر مپیچ و در بندِ رُعونت[۶] و تکلف مباش که من نیز در جوانی یک بار دستار مکرّر پیچیدم، مدّتی از صحبتِ خضر عَلَیهِ السَّلام، محروم ماندم.
وقتی که خداوندگارِ ما در دمشق بود در مدرسۀ برّانیه در حجره‌ای که متمکن بودند بارها جمعی از عزیزان خضر را عَلَیهِ السَّلام، آنجا ملاحظه کرده‌اند و آن حجره تا غایت منسوب است به خضر عَلَیهِ السَّلام، خلایق به زیارت روند و حاجات خواهند، به محلِّ اجابت مقرون می‌افتد.
دیگر به حضرتِ سلطان الاولیاء والاقطاب، تاج المعشوقین، محبوبِ حضرتِ ربَّ العالمین، مولانا شمس الحقِّ والدّین التبریزی[۷]، عَظَّمَ اللهُ ذِکرَه، صحبتی بسیار فرمودند و طریقۀ سماع و فَرَجی[۸] و وضعِ دستار بدیشان موافقت کردند. چون سیرتِ پاک و مقامِ حضرتش مفصل ذکر خواهد رفت، در این محل بدین مقدار اختصار افتاد.
دیگر وقتی که خداوندگارِ ما در محروسۀ دمشق بود چند مدّت با مَلِکُ العارفین موحّدِ مدقق، کاملِ مُکمّل، صاحب الحال و القال شیخ محیی الدّین عربی[۹] و سیّد المشایخ و المحقّقین الشیخ سعدالدّین حَمَوی[۱۰] و از سیّدالمشایخ شیخ عثمان الرومی[۱۱] و موحّدِ و مدقق عارفِ کامل فقیرِ ربانی شیخ اوحدالدّین الکرمانی[۱۲] و مَلِکُ المشایخ والمحدثین شیخ صدرالدّین القونوی[۱۳] صحبت فرموده‌اند و حقایقی که تقریرِ آن طولی دارد به همدیگر بیان کرده، رِضوانُ اللهِ عَلَیهِمْ اَجمَعین.
—————–

[۱] حواشی استاد نفیسی: ظاهرا در اصل “متصل است” بوده.

[۲] سیّد بُرهان الدّین مُحقّق تِرمَذی معروف به سیّد سردان، (متولد ۵۶۱ ه ق، وفات ۶۳۷ ه ق) از مریدان خاص بهاءالدّین ولد (پدر مولانا) بود و بعد از وفات بهاءالدّین ولد وظیفه راهنمایی و ارشاد مولانای جوان را که در آن زمان حدود ۲۵ سال داشت را بر عهده گرفت

[۳] علمی که در مدارس می‌آموزند.

[۴] علمی که از طریق کشف و الهام بدست می‌آید.

[۵] شاعر این بیت یافت نشد.

[۶] خودآرایی

[۷] محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمس‎‌الدّین یا شمس تبریزی. در شهر تبریز چشم گشود امّا از تاریخ تولد، علّت وفات و محلّ تدفین ایشان اطلاع دقیقی در دست نیست. شمس تبریزی دوست و یار، پیر و مراد، رفیق گرمابه و گلستان و… مولانا بود. غریب آمد، غریب زیست، غریب رفت.

[۸] جامۀ ردامانندی که بر روی جامه‌های دیگر بر تن می‌کنند.

[۹] حواشی استاد نفیسی: محیی الدّین ابوبکر عربی یکی از بزرگان متصوفۀ اسلام که نسبت او را به حاتم طائی رسانده‌اند. در ۷ رمضان ۵۶۰ در شهر مرسیه در اسپانیا ولادت یافت و سفرهای بسیار در شرق و غرب قلمرو اسلام کرده است و در ربیع الثانی ۶۳۸ در دمشق درگذشت. محیی الدّین عربی نخست در سال ۶۲۷ چندی در دمشق مانده و سپس در پایان زندگی هم به دمشق رفته و آنجا رحلت کرده است. پس این واقعه مربوط به سالهای ۶۲۷ یا ۶۳۸ است که ابن عربی در دمشق بوده.

[۱۰] بخشی از حواشی استاد نفیسی: سعدالدّین محمد بن مؤید بن ابوبکر حسن بن محمد بن حموی جوینی از بزرگان صوفیۀ ایران در قرن ششم بوده و اینکه او را حموی گویند به مناسبت نام جدش بوده که حمویه نام داشته. چنانکه گفتیم سعدالدّین حموی در جوانی به دمشق رفته و چندی آنجا مانده است ولی اقامت او در دمشق با زمان جلال الدّین محمد وفق نمی‌دهد زیرا به تصریح خود مؤلف جلال الدّین محمد در ۶۰۴ ولادت یافته و سعدالدّین حموی یک سال بعد از آن در ۶۰۵ درگذشته است و اقامت وی در دمشق مدتها پیش از ولادت جلال الدّین محمد بوده است.

[۱۱] حواشی استاد نفیسی: در میان عرفای قرن هفتم کسی را که عثمان نام باشد نیافتم به جز عثمان الخطاب که از مشایخ مصر بوده و در زمانی که به زیارت بیت المقدس رفته است در آنجا پس از سال ۸۰۰ درگذشته است و در این صورت ممکن است که اوایل زندگی او با زمان جلال الدّین محمد مصادف بوده باشد.

[۱۲] بخشی از حواشی استاد نفیسی: اوحدالدّین حامد بن ابوالفخر کرمانی نیز از بزرگان عرفان قرن هفتم بوده از احوال او اطلاع درستی نیست جز آنکه گویند مرید شیخ رکن الدّین سنجاسی و او مرید قطب الدّین ابهری و او مرید ابو النجیب سهروردی بوده است و با شیخ محیی الدّین ابن العربی دیدار کرده و از رسالۀ اقبالیه تالیف رکن الدّین علاء الدولۀ سمنانی آورده‌اند که شیخ شهاب الدّین سهرودی او را مبتدع می‌دانسته است و شمس الدّین تبریزی را از مریدان او دانسته‌اند و نیز گفته‌اند که جلال الدّین محمد و شمس الدّین تبریزی گفته‌اند که وی شاهدباز اما پاکباز بوده است و در دمشق با شمس الدّین تبریزی ملاقات کرده است. متولد ۵۳۶ وفات ۶۳۶٫

[۱۳] بخشی از حواشی استاد نفیسی: صدالدّین ابوالمعالی محمد بن اسحق بن محمد قونوی یا قونیوی از بزگان عرفان قرن هفتم ایران و معروف‌ترین شاگرد محیی الدّین ابن عربی بود و به جز تصوف در همۀ علوم زمان خویش دست داشت و با خواجه نصیرالدّین طوسی مفاوضات داشته و علامه قطب شیرازی از شاگردان او بوده. و با جلال الدّین محمد مولوی هم‌صحبت و هم‌نشینی بسیار داشته و هم در دمشق و هم در قونیه با یکدیگر معاشرت کرده‌اند. درگذشت ۶۷۲٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *