رسالۀ سپهسالار – قِسم دوّم – فصل سوّم – در ذکرِ مناقبِ حضرتِ خداوندگار، قَدَّسَ سِرَّهُ العَزیز

ای ذاتت افتخارِ همه خلقِ کاینات
قولِ تو هست حجّتِ و برهانِ معجزات

روح‌القدس ز عزتِ صدر جلالت
گردد به گردِ قطبِ کمالِ تو چون بنات

از غیرتِ لطافتِ حُسن کلامِ تو
در غرقِ خجلت است همه چشمۀ حیات

ای جامعِ مکارمِ اخلاقِ احمدی
وی کاشفِ حقایقِ آیاتِ بینات[۱]
*
یفنَی الْکَلامُ وَلا یحیطُ بِوَصفِهِ
الخیطُ ما یفنی بِما لا ینفَدُ[۲]
حضرتِ خداوندگارِ ما، سلطان الاولیاء والمکملین، قطب الاوّلین والآخرین، المُتَحَلّی بِاَنوارِ الاَحَدیة، صاحِبُ اَخلاقِ المُحَمَّدیه.

هزار بار بشستم دهان به مشک و گلاب
هنوز نامِ تو بردن دریغ می‌آید[۳]

عَظَّمَ اللهُ ذِکْرَهُ وَقَدَّسَ الله روحَه را به کدام زبان و بیان ستایش توانم کردن؟

ستایشش به حقیقت ستایشِ خویش است
که آفتابْ سِتا چشمِ خویشتن بستود
[۴]

و از صفتِ کمالاتِ بی‌حد و بی‌پایانش، که بعضی از آن به عین‌الیقین مشاهده کرده و بعضی را به علم الیقین دانسته است، کدامین را توانم به قلمِ بریده‌زبان شرح و بسط کردن، زیرا که نه هرچه دانستنی‌ست دیدنی‌ست، و نه هرچه دیدنی‌ست گفتنی‌ست و نه هرچه گفتنی‌ست نبشتنی‌ست. برهانْ آنکه اولیاء الله، رِضْوانُ اللهِ عَلَیهِمْ اَجمَعین، هریکی به قدرِ مجاهده و ریاضاتی که مشاهده کرده و آیینۀ ضمیرِ خود را از زنگِ ما سِوَی الله[۵] زدوده، قابلِ نقوشِ کبریا گشته و موصوف به صفاتِ حق تعالی شده‌اند.‌

هرکه صیقل بیش کرد او بیش دید
بیش تر گشته بر او عینی پدید
[۶]

کَما قالَ نَّبی الله عَلَیهِ السَّلام: مَنْ اَرادَ اَنْ یجْلِسَ مَعَ اللهِ فَلْیجْلِسْ مَعَ اَهْلِ التَّصَوَّف[۷]. و قالَ شَیخی رَضی اللهُ عَنْه:

هر که خواهد هم‌نشینی با خدا
تا نشیند در حُضورِ اولیا
[۸]

چون این طایفه به کلّی از صفاتِ بشری محو گشته‌اند و به او زنده و به او گویا و به او شنوا شده‌اند،‌ چنان‌که خواجۀ کاینات عَلَیهِ السَّلام، در حدیثِ قدسی خبر می‌دهد که: قالَ اللهُ تَعالی: اِذا اَحبَبْتُ عَبْداً کُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَبَصَراً وَیداً وَلِساناً، فَبی یسمَعُ وَ بی یبْصِرُ وَ بی یبطُشُ وَ بی یتَکَلَّم[۹].

آنها که ربودۀ الست‌اند
از عهدِ الست باز مست‌اند
در منزل درد بسته پایند
در دادنِ جان گشاده دسته‌اند
فانی ز خود و به دوست باقی
این طرفه که نیستند و هستند
این طایفه‌اند اهلِ توحید
باقی همه خویشتن پرست‌اند
[۱۰]

و حلاج الاسرار، حسین بنِ منصور[۱۱] قَدّسَ اللهُ رُوحه العَزیز، که از جملۀ عُلمای اهلِ توحید بود، این کلمه می‌فرماید و از صفاتِ این مقام خبر می‌دهد که:

اَ اَنْتَ اَمْ اَنَا هذَا الْعَینُ فِی الْعَینِ
حاشاکَ حاشای مِنْ اِثْباتِ اِثنَینِ[۱۲]

و شیخ اوحدالدّینِ کرمانی، رَحمُةُ اللهِ عَلَیه در این مقام می‌فرماید:

تا ظن نبری که هست این رشته دو تو
یک توست خود اصل و فرع، بنگر تو نکو
این اوست همه، ولیک پیداست به من
شک نیست که این جمله منم، لیک به او[۱۳]

و حضرتِ خداوندگار می‌فرماید قَدَّسَ الله سِرَّهُ[۱۴]:

ای اولیای حق را از حق جدا شِمرده
گر ظنِّ نیک داری بر اولیا چه باشد؟
[۱۵]

پس معلوم و محقّق گشت که اولیاء الله مظاهرِ صفتِ حق‌اند،‌ اگر کسی ایشان را به دیدۀ ظاهر نتواند دیدن روا بُوَد، چنان‌که کلامِ مجید خبر می‌دهد: وَتَرَاهُمْ ینْظُرُونَ اِلَیکَ وَهُمْ لَا یبْصِرُون[۱۶] الآیه[۱۷]. و حضرتِ خداوندگارِ ما می‌فرماید:

در تو کجا رسد کسی تا نرود به پای تو
مرغِ تو کی شود دلی تا نپرد به بالِ تو[۱۸]

و قال رَضی اللهُ عَنْه فی المُوضعِ الاخر:
دیدن روی تو بسی نادر است
ای خُنُک آن گوش که نامت شنید
[۱۹]

دیدۀ بینا می‌باید حاصل کردن به جمالِ ایشان، بعد از آن نظر کردن در جمالِ ایشان. و نیز چون بینایی حاصل شود هم کی توان دیدن، تا ایشان خویش را ننمایند؟ چنان‌که حضرتِ خداوندگار می‌فرماید:

او نماید هم به دل‌ها خویش را
او بدوزد خرقۀ درویش را
[۲۰]

در عالم چندین اولیااند کامل و واصل و بینا، و اولیای دیگرند که ایشان مستورانِ حق‌اند و جز حق کسی را بر ایشان اطلاعی نیست. این اولیا از حق خواهان‌اند که: بار خدایا از آن مستورانِ خود یکی را به ما بنما، و بعضی را میسر می‌شود[۲۱].

#حکایات_رسالۀ_سپهسالار
چنان‌که نقل است از شیخ ابوبکرِ کتّانی، رَحمَةُ اللهِ عَلَیه رَحمَةً واسِعَة، که روزی در زیرِ ناودانِ کعبه نشسته بود[۲۲]، پیری از بابِ بنی‌شَیبه درآمد باشکوه، به نزدیکِ او آمد و گفت: ای شیخ چرا آنجا نروی که مقامِ ابراهیم است عَلَیْهِ السَّلام و آنجا مردان نشسته‌اند و استماعِ حدیث می‌کنند، تا تو نیز بشنوی، که پیری آمده است و روایاتِ درست و اسانیدِ عالی دارد. ابوبکر گفت: ای شیخ، او اسانید دراز دارد، هرچه آنجا به اسناد می‌گوید من اینجا بی‌اسناد می‌شنوم. گفت: از که شنوی؟ گفت: حَدَّثَنی قَلْبی عَنْ رَبّی[۲۳]. گفت: بر این چه دلیل داری؟ گفت: دلیل آن است که تو خضری. خضر گفت: تا این وقت می‌پنداشتم که خدای را هیچ ولی نباشد که من او را نشناسم، چون ابوبکر را دیدم یقین شد که خدای را بندگان‌اند که من ایشان را نشناسم و ایشان مرا شناسند. و فی‌الجمله اگر به دیدۀ معنی و توحید توان دیدن، به زبان و بیان آوردن به تعریض خواهد بود.

بارها گفته‌ام که فاش کنم
هرچه اندر زمانه اسرار است

لیک از زخمِ چشم و بیم جفا
بر زبانم نهاده مسمار است [۲۴]

حضرتِ خداوندگار می‌فرماید:

هرکه را اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
[۲۵]

و اگر به زبانِ حال گفتن، نوشتن تصریح و تلویح خواهد بود.

زبان که طوطی گویاست با هزار بیان
ز صد یکی نکند سرِّ حالِ دل تقریر

قلم که چوب‌زبان است و بسته بند و ببند
چگونه سرِّ دلِ عاشقان کند تحریر[۲۶]

پس هر چند در بیانِ صفتِ این طایفه مبالغه رود به نسبتِ کمالاتِ ایشان عینِ تقصیری خواهد بود.
امّا بباید دانست، وَفَّقَکَ اللهُ فِی الدّارَین، که هر یکی از اولیاء الله مخصوص‌اند به مشربی، چنان‌که انبیاء عَلَیهِمُ السَّلام، بعضی را مشربِ علمِ لَدُنّی[۲۷] است، چنان‌که آدمِ صفی را عَلَیهِ السَّلام، و بدین نسبت بعضی را مشربِ تکلم و تقرب است، چنان‌که موسی کلیم الله را صَلَواتُ اللهِ عَلَیه، و بعضی را مشربِ روحی است، چنان‌که عیسی روح الله را عَلَیهِ التَّحیة، و بعضی راهمه مشارب مسلّم است و بر تمامتِ اسمای حُسنی عبور شده، چنان‌که افضلِ اوّلین و آخرین را صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم. و حضرتِ خداوندگار رَضی اللهُ عَنْه به نسبت از این مشارب در دایرۀ ولایت بهره از فیضِ مشربِ نبوی دارد، کما قالَ رَضی اللهُ عَنْه:

بگشادند خزینه همه خِلعت پوشید
مصطفی باز بیامد، همه ایمان آرید
[۲۸]

————————————

[۱] شاعر این ابیات یافت نشد.

[۲] شاعر این بیت یافت نشد. آنچه در حیطۀ سخن و گفتار است تمام می‌شود، و هنوز او نرسیده است. آیا می‌شود چیزی که فانی است و تمام می‌شود، بر چیز باقی و غیر قابل فنا گردد؟

[۳] شاعر این بیت یافت نشد.

[۴] بیتی از غزل ۹۴۰ مولانا

[۵] آنچه سوای ذات باری‌تعالی باشد.

[۶] با اختلافات بیت ۲۹۰۹ دفتر چهارم مثنوی معنوی مولانا.

[۷] هر که همنشینی با خدا خواهد، با صوفیان همنشینی کند. حواشی استاد فروزانفر در فیه ما فیه: صوفیه جزو احادیث می‌شمارند و سیوطی در الآلی المصنوعة،ج ۲،ص ۲۶۴ با اختلافی در تعبیر بدین صورت: من سرّه ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل الصّوف – آن را از موضوعات می‌پندارد.

[۸] بیت ۲۱۶۵ دفتر دوم مثنوی معنوی مولانا

[۹] حدیث از پیامبر اکرم: چون بنده‌ای را دوست بدارم، گوش و چشم و دست و زبان او می‌شوم. او به واسطه من می‌شنود و می‌بیند و سخن می‌گوید.

[۱۰] ابیاتی از مجالس سبعه مولانا، مجلس چهارم.

[۱۱] بخشی از حواشی استاد نفیسی: مراد حسین بن منصور حلاج عارف بسیار مشهور ایرانی است، ابوالمغیث حسین ابن منصور بن محمد بیضاوی که در حدود ۲۲۴ در طور نزدیک شهر کنونی بیضا در خاک فارس ولادت یافته پدربزرگش زردشتی بود و بیهوده او را از بازماندگان ایوب صحابی دانسته‌‎اند، از ۲۶۰ تا ۲۸۴ خلوت و ریاضت داشت و از اصحاب تستری و عمرو مکی و جنید مشیاخ معروف تصوف در قرن سوم بود. معتزلیان نسبت دروغ‌زنی به او دادند و حتی امامیان و ظاهریان او را کافر خواندند و مأمورین خلفای عباسی دو بار او را دستگیر کردند، سپس او را به محاکمه نزد ابن عیسی وزیر بردند و چون محکومش کردند در ملاء عام به شکنجه کشیدند و در سال ۳۰۱ هشت ماه در زندان بغداد نگاهش داشتند و چون شغب مادر مقتدر خلیفه و نصر حاجب از او پشتیبانی می‌کردند حامد وزیر خلیفه کینۀ او را در گرفت و پس از هفت ماه محاکمه به فتوای ابو عمر قاضی مالکیان در روز سه شنبۀ ۲۴ ذیقعدۀ ۳۰۹ در صفۀ زندان جدید بغداد در ساحل راست دجله روبروی باب الطاق نخست او را به تازیانه بستند سپس دست و پای او را بریدند و پس به دار افکندند و پس از آن سرش را بریدند و پیکرش را سوختند.

[۱۲] بیتی از دیوان حلاج. این که چشم در چشم است تویی یا من؟ حاشا از من حاشا از تو، که از دویی دم زنیم.

[۱۳] رباعی از اوحدالدّین کرمانی.

[۱۴] خداوند روانش را مطهر دارد

[۱۵] بیتی از غزل ۸۴۴ مولانا

[۱۶] بخشی از آیۀ ۱۹۸ سورۀ اعراف: و می‌نگریشان که به سوی تو می‌نگرند ولی نمی‌بینند.

[۱۷] الا انتهای آیه.

[۱۸] شاعر این بیت یافت نشد. در رساله این بیت به مولانا نسبت داده شده.

[۱۹] بیت ۲۴ ترجیع بند شماره ۱۰ مولانا.

[۲۰] بیت ۶۹۰ دفتر اول بخش ۳۳ مثنوی معنوی مولانا.

[۲۱] این متن در فیه ما فیه مولانا متن ۱۲۴ آمده است.

[۲۲] بخشی از حواشی استاد نفیسی: این مطلب را ظاهراً از تذکرة الاولیای عطار گرفته است و در آنجا (چاپ لیدن ج ۲ ص ۱۲۱).

[۲۳] حدیث از پیامبر اکرم: دل من از خدایم روایت می‌کند.

[۲۴] از مصنفات شیخ اشراق.

[۲۵] بیت ۲۲۴۰ بخش ۸۸ دفتر پنجم مثنوی مولانا.

[۲۶] شاعر این بیت یافت نشد. در مناقب العارفین افلاکی به مولانا نسبت داده شده.

[۲۷] علمی که از طریق کشف و الهام بدست می‌آید.

[۲۸] بیت ۳۳ ترجیع بند شماره ۴ مولانا.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *