شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۳۴ – کبودی زدن قزوینی بر شانگاه صورت شیر و پشیمان شدن او بهسبب زخم سوزن
این حکایت بشنو از صاحب بیان | در طریق و عادت قزوینیان | |
بر تن و دست و کتفها بیگزند | از سر سوزن کبودیها زنند | |
سوی دلاکی بشد قزوینیی | که کبودم زن بکن شیرینیی | |
گفت چه صورت زنم ای پهلوان | گفت بر زن صورت شیر ژیان | |
طالعم شیر است نقش شیر زن | جهد کن رنگ کبودی سیر زن | |
گفت بر چه موضعت صورت زنم | گفت بر شانهگهم زن آن رقم | |
چون که او سوزن فروبردن گرفت | درد آن در شانگه مسکن گرفت | |
پهلوان در ناله آمد کای سنی | مر مرا کشتی چه صورت میزنی | |
گفت آخر شیر فرمودی مرا | گفت از چه عضو کردی ابتدا | |
گفت از دمگاه آغازیدهام | گفت دم بگذار ای دو دیدهام | |
از دم و دمگاه شیرم دم گرفت | دمگه او دمگهم محکم گرفت | |
شیر بیدم باش گو ای شیر ساز | که دلم سستی گرفت از زخم گاز | |
جانب دیگر گرفت آن شخص زخم | بیمحابا بیمواسا بیز رحم | |
بانگ کرد او کاین چه اندام است از او | گفت این گوش است ای مرد نکو | |
گفت تا گوشش نباشد ای حکیم | گوش را بگذار و کوته کن گلیم | |
جانب دیگر خلش آغاز کرد | باز قزوینی فغان را ساز کرد | |
کاین سوم جانب چه اندام است نیز | گفت این است اشکم شیر ای عزیز | |
گفت تا اشکم نباشد شیر را | چه شکم باید نگار سیر را | |
خیره شد دلاک و بس حیران بماند | تا به دیر انگشت در دندان بماند | |
بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد | گفت در عالم کسی را این فتاد | |
شیر بیدم و سر و اشکم که دید | این چنین شیری خدا خود نافرید | |
صاحب بیان: قصه پرداز، قصه گو.
کبودی زدن: رسم خالکوبی است که هم اکنون نیز معمول است و بعضی کسان بر ساعد و یا سینه و یا شانه و پشت، صورت حیوانات یا کسی را که دوست دارند خالکوبی میکنند بدین گونه که با سر سوزن پوست را میخلند و بهجای آن، سرمه یا نیل یا مرکب کتابت میافشانند و ز ان پس خالی سیاه یا سبز و کبود و یا صورت حیوان یا محبوب بر آن موضع نمایان میگردد، این عمل را به زبان عربی (وشم) میگویند و کسی را که خواهان خالکوبی است (مستوشم) و استاد خال کوب را (واشم) مینامند، این کار در اسلام مذموم است و در حدیث آوردهاند: لعن اللَّه الواشمة و المستوشمة. نهایه ابن اثیر، در ذیل:
وشم، شرح معلقات سبع، ذیل: بیت اول از قصیدهی طرفه بن العبد.
مأخذ این حکایت ظریف را بهدست نیاوردم و دلیل آن که مولانا خالکوبی را راه و رسم مردم قزوین میشمارد، هم نمیدانم، ظاهراً همانگونه که از قصه گویان شنیده، به نظم آورده است.
دلاک: کیسهکش حمام که همو اندام مشتری را در سر بینه مالش میداد، در روزگار پیشین وظیفهی دلاک و یا قائم حمام، منحصر به کیسه کشیدن و مالش دادن اندام نبود، او وظایف بسیار بر عهده داشت، در بشرویه بهوقت طفلی من، دلاکی بود به نام (استا باقر) این استاد عمامهای از برک زیرهای به سر مینهاد و قبا و عبا میپوشید، سرکتاب باز میکرد، فال میگرفت، نزله بندی میکرد، باطل السحر میخواند، افسون بسیاری از امراض را از بر داشت، رگ میزد، ختنه میکرد، گوش را پاکی (تیغ و استره) میزد، دندان میکشید، مساله میگفت و بهعلاوه روضهخوان هم بود.
شیرینی کردن: مجازاً، کاری بظرافت کردن، لطف بهکار بردن.
شانه گه: موضع کتف و شانه در بدن.
سنی: روشن، بلند، مجازاً نامور و بلند پایه.
دمگاه، دمگه: جای دم در جسم حیوان.
دمگاه: جای آمد شد نفس، گلو، خشک نای.
کوته کردن گلیم: مجازاً، مختصر کردن.
خلش: حالت فروبردن چیزی سر تیز مانند سوزن و خار در تن.
ای برادر صبر کن بر درد نیش | تا رهی از نیش نفس گبر خویش | |
کان گروهی که رهیدند از وجود | چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود | |
هرکه مرد اندر تن او نفس گبر | مر و را فرمان برد خورشید و ابر | |
چون دلش آموخت شمع افروختن | آفتاب او را نیارد سوختن | |
انواع ریاضت را تشبیه کرده است به نیشتر که برای شکافتن دمل و بیرون آوردن چرک آن، بهکار میبرند، نفس را کافر و گبر مینامند از آن جهت که فرمان خدا را اطاعت نمیکند و گویی منکر هستی حق و بعثت پیامبران است و کفر دینی دارد و یا بهسبب آن که خودبینی ملازم ذات اوست، به کفر شهودی میگراید، نیش در مصراع دوم و در مورد نفس به معنی متداول آن (نیش کژدم و مار و نظایر آنها) مناسبتر مینماید، باقی ابیات، آثار مجاهدت را بیان میکند بدان گونه که صوفیان معتقد هستند و شواهد آن را از معجزات انبیا و کرامات اولیا نقل میکنند.
گفت حق در آفتاب منتجم | ذکر تزاور کذا عن کهفهم | |
خار جمله لطف چون گل میشود | پیش جزوی کاو سوی کل میرود | |
منتجم: نادیر پای و گذران، دارای طلوع و غروب منظم، از (نجم) به معنی وقت مقرر.
اشاره است به آیهی شریفه: وَ تَرَی الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ کهْفِهِمْ ذاتَ الْیمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ. (و بینی آفتاب را چون بر آید که در گردد از سر غار ایشان بهسوی دست راست و چون فروشود و ابرد از ایشان و در گردد بهسوی چپ.) الکهف، آیهی ۱۷٫
این آیه را بعضی از قاریان (اتزور) بتشدید را و بعضی (تزاور) بتشدید زا (حرف دوم کلمه) و عاصم و کسایی و حمزه (تزاور) به تخفیف زا خواندهاند، مولانا قرائت میانین را برگزیده است.
اکثر مفسران گفتهاند که در این غار بهسوی شمال و رو یا روی بنات النعش بوده است و آفتاب بدین گونه میتافت تا شعاع آن به درون غار نیفتد و اجساد جوانمردان کهف را نسوزاند، قول دیگر آن است که خدای تعالی حرارت آفتاب را از این غار باز میداشت تا جوانمردان در آن اشکفت آسوده خسبند، بهخاطر داشته باشید که قصهی اصحاب کهف یکی از دلایل اشعریان و صوفیان است در اثبات کرامات اولیا. جع: تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۱۵، ص ۱۳۱- ۱۲۹، کشف الاسرار، انتشارات دانشگاه طهران، ج ۵، ص ۶۵۹، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۵، ص ۶۹۶، تفسیر بیضاوی، طبع ایران، ص ۲۴۵٫
چیست تعظیم خدا افراشتن؟ | خویشتن را خوار و خاکی داشتن | |
چیست توحید خدا آموختن | خویشتن را پیش واحد سوختن | |
گر همیخواهی که بفروزی چو روز | هستی همچون شب خود را بسوز | |
هستیات در هست آن هستی نواز | همچو مس در کیمیا اندر گداز | |
در من و ما سخت کردهستی دو دست | هست این جملهی خرابی از دو هست | |
تعظیم و بزرگداشت ایزد تعالی جده نزد عامه به الفاظ و عبارات است از قبیل: جل جلاله، خدا بزرگ است- ولی حقیقت آن نزد مولانا رهایی از خودستایی و خودبینی است که نتیجهی آن فروتنی و تواضع است نسبت به حقتعالی و عموم مظاهر وجود و نیز، دیدن عجز و ناتوانی خود در برابر قدرت مطلق و ترک اعتراض و خردهگیری بر مجاری قضا و آنچه در تصرف و قبضهی قدرت است یعنی همهی آفرینش و خاصه نوع انسان که خردهگیری آدمی بر آنها بهعلت حسد ناشی از قرب جنسیت، بیشتر و صعبتر است.
توحید، خدا را به یگانگی شناختن است، عامه به زبان اعتراف میکنند و بدل باور دارند، این گونه توحید را (تصدیقی) و یا (توحید عام) مینامند.
حکما و متکلمین از هر مذهبی، مطابق اصول خود برای وحدت خدا دلیلها میآورند و برهانها برمیشمارند، این توحید را (توحید خاص) میگویند، توحیدی که در حقیقت، مباین توحید است زیرا متضمن اخبار است از حق به آن که او یگانه است و در این حالت به ضرورت، خبر و مخبر و مخبر عنه فرض میشود و آن با یگانگی منافات دارد.
صوفیان، توحید را عبارت از اسقاط اضافات یعنی تمام موجودات گرفتهاند بهلحاظ آن که وجود متعین و امکانی جز نیستی و اضافه و اعتباری نتواند بود، بنابراین تعریف، توحید از مقولهی فنا و نیستی است یا در مرتبهی فعل که معنی آن، سلب تأثیر و فاعلیت است از غیر خدا و آن (توحید افعالی) است و یا در مرتبهی صفت که مفاد آن بازگرداندن و شهود تمام اوصاف است از خدا و به خدا که آن را (توحید صفات) میخوانند.
مرتبهی سوم، توحید ذات است یعنی شهود حقتعالی و نادیدن غیر او. این سه مرتبه از توحید را (توحید عینی وجدانی) نیز میگویند. کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: توحید.
مولانا هم بر این عقیده رفته و بدین سبب، توحید را به خود سوختن تعبیر فرموده است.
دو هست، در بیت اخیر به معنی دو موجود است یعنی عبد و حق، این بیت زمینه را برای حکایت شیر و گرگ و روباه آماده میسازد، شرح آن را به خواست خدا در ضمن این حکایت باز خواهیم گفت.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!