شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۴۷ – جواب خرگوشْ نَخچیران را

گفت ای یاران حقم الهام داد مر ضعیفی را قوی‌رایی فتاد
آنچه حق آموخت مر زنبور را آن نباشد شیر را و گور را
خانه‌ها سازد پر از حلوای تر حق بر او آن علم را بگشاد در
آنچه حق آموخت کرم پیله را هیچ پیلی داند آن گون حیله را

حلوا: جنس شیرینی خواه تر یا خشک.

از اینجا به بعد بیان این نکته است که ارزش انسان به شکل و سیما و هیات ظاهری او نیست و هرکسی به اندازه‌ی عقل و دانش و کفایت و خوش‌خویی خود ارزش دارد، این مطلب را از روی شواهد طبیعی مثل زنبور عسل و کرم پیله و سپس به شواهد دینی مانند آدم و ابلیس اثبات و تایید می‌کند و آنگاه از روی این مقدمات نتیجه‌ی کلی می‌گیرد که صورت مناط اعتبار و فضیلت نیست و آنچه انسان بدان قیمت می‌گیرد معانی و اوصاف باطنی است. شارحان مثنوی، آموزش زنبور را اشارت گرفته‌اند به آیه‌ی شریفه:

وَ أَوْحی‌ رَبُّک إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یعْرِشُونَ، ثُمَّ کلِی مِنْ کلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکی سُبُلَ رَبِّک ذُلُلًا یخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذلِک لَآیةً لِقَوْمٍ یتَفَکرُونَ‌. (النحل، آیه ۶۸، ۶۹).

آدم خاکی ز حق آموخت علم‌ تا به هفتم آسمان افروخت علم‌
نام و ناموس ملک را در شکست‌ کوری آن کس که در حق در شک است‌

ناموس: حیثیت و شرف، صیت و آوازه.

در شکست: فعل مرکب است از «شک» و «است» و در مصراع‌ اول فعل بسیط است.

مشهور است که خدا آدم را از خاک. آفرید و اسما را به وی آموخت و فرشتگان آنها را نمی‌دانستند تا آدم بدیشان تعلیم کرد. (البقرة، آیه ۳۱، ۳۲، ۳۳).

دلیل دیگر است بر اینکه امور مادی و صورت جهت امتیاز و فضیلت نیست زیرا فرشتگان مجرد و از نور آفریده شده بودند و آدم از خاک تیره و پست و با این همه او مخصوص به دانش و علم اسما بود و ملایکه که موجودات علوی هستند از آن دانش بی‌نصیب بودند و آن را از آدم خاکی آموختند و فرمان حق دررسید که آدم را سجود برند.

زاهد چندین هزاران ساله را پوزبندی ساخت آن گوساله را
تا نتاند شیر علم دین کشید تا نگردد گرد آن قصر مشید

پوزبند: چیزی مشبک از ریسمان یا شاخه‌های نازک درخت که بر دهان گوساله یا بچه‌ی شتر بندند تا شیر نتواند خورد.

مطابق روایات اسلامی، ابلیس پیش از آنکه سر از فرمان حق در سجده‌ی آدم باز زند یکی از علما و زهاد فرشتگان بود و خدای تعالی کار آسمان دنیا (آسمان اول) را بدو سپرده بود و نگهبان بهشت نیز بود، به گفته‌ی طبری، ابلیس در پرستش خدا و از حیث علم نظیر نداشت. مطابق بعضی از این روایات، او در هر آسمان هشت هزار سال عبادت همی‌کرد و نیز بر زمین، و بنا به روایت دیگر ششصد هزار سال بندگی خدا کرد، بنابراین «زاهد ششصد هزار ساله» ابلیس است که او را به‌سبب جهل و بی‌خبری از حقیقت آدم گوساله نیز خوانده است و آن «پوز بند» که مانع کشیدن شیر علم گشت، کبر و خودبینی ابلیس است که خود را از آدم برتر پنداشت برای آنکه او از آتش و آدم از خاک بود،

جهت استدلال نیز همین است زیرا کبر ابلیس ناشی از این بود که صورت و اصل و نژاد را مناط فضیلت پنداشت و آدم را سجده نکرد تا ملعون ازل و ابد گشت.

اما تعبیر: «شیر علم» به مناسبت آن است که شیر و لبن در تعبیر خواب علم و دانش است و حضرت رسول آن را به علم و دانش تعبیر فرموده است.

(فصوص الحکم، طیع بیروت، ص ۱۵۹) و بی‌گمان «قصر مشید» نیز کاخ دانش و معرفت و یا قرب حق‌تعالی است ولی بحرالعلوم در شرح خود می‌گوید که مقصود آدم است که قصر ظهور خداست و این تأویل با وجود تأثیر وسوسه‌ی ابلیس در آدم و ذریت او که قرآن کریم و روایات اسلامی بر آن دلالت دارد غلط و باطل است.

از معاصرین ما دکتر عبدالرحمن کفافی شرحی بر مجلد اول مثنوی به زبان عربی تالیف کرده و در شرح این ابیات «گوساله» را اشاره به آدم گرفته است بدان مناسبت که ساده‌دل بود و ابلیس وی را فریب داد (طبع صیدا، ص ۴۹۱) این تفسیر هم غلط است و با سیاق گفته‌ی مولانا مباینت دارد.

برای اطلاع از روایات اسلامی درباره‌ی ابلیس، جع: تاریخ طبری، چاپ مصر، ج ۱، ص ۴۵- ۴۱ تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۱ ص ۱۷۳، قصص الانبیاء، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۷- ۶، قصص الانبیاء چاپ لاهور، ص ۷٫

علم‌های اهل حس شد پوزبند تا نگیرد شیر ز آن علم بلند

علم بلند: ترجمه‌ی علم اعلی و یا حکمت متعالیه است که نزد حکماء اسلام حکمت الهی و علم الهی نام دارد، در تعبیر مولانا، علوم الهامی و کشف، مراد است.

علوم ظاهری و حسی از قبیل علوم نقلی و هرچه به تقلید فرا گیرند غالباً انسان را به خود مشغول می‌دارد و گاهی نیز عجب و غرور و خودپسندی را تحریک می‌کند و طوری فضای ادراک را تنگی می‌سازد که گنجایش عقیده‌ی دیگر ندارد و اندیشه‌ی تازه را بر نمی‌تابد، این حالت را در بسیاری از این نوع علما و دانشمندان می‌بینیم، اینان به صورتی در آنچه خوانده و دانسته‌اند متحجر می‌شوند که دیگر ورای آن حقیقتی را قائل نیستند و معتقد هستند که در علم و دانش بر روی دیگران بسته شده است تا بدان حد که مخالفان خود را کافر یا سفیه و بی‌شعور می‌خوانند در صورتی که خاصیت معرفت و علم حقیقتی ایجاد عشق و طلب و پژوهش مطلب تازه و جدید و یا دست کم انصاف است بنابراین مولانا این جنس دانش را به پوز بند گوساله تشبیه می‌کند به مناسبت آنکه گوساله با وجود پوز بند از خوردن شیر و مکیدن پستان محروم است و این علما نیز به‌سبب عجب و غروری که از این علوم قشری در دل و دماغشان پدید می‌آید از کسب حقیقت باز می‌مانند و اکتفا بدین علوم مانند پوزبندی است که بر استعداد و قابلیت آنها بسته باشند.

قطره‌ی دل را یکی گوهر فتاد کان به دریاها و گردونها نداد

تشبیه دل به قطره به مناسبت خردی دل است و ذکر «گوهر» در کنایت از معرفت و یا عشق ظاهراً بدان جهت است که به عقیده‌ی عامه مروارید از باران در درون صدف متولد می‌گردد.

دلیل است بر اینکه کلانی و ضخامت جثه مناط امتیاز و فضیلت نیست چنان‌که دل با همه خردی و کوچکی به معرفت و عشق اختصاص یافت و گردونها و دریاها با همه عظمت و پهناوری از این لطیفه بی‌نصیب ماندند، استعمال قطره‌ی در مورد دل در این بیت نیز دیده می‌شود:

رخ همچو زعفران را چو گل و چو لاله گردان‌ سه چهار قطره خون را دل با بشارتی کن‌

دیوان، ب ۲۰۹۸۴ بعضی از شارحان مثنوی این بیت را اشارت گرفته‌اند به آیه‌ی شریفه‌ی:

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها … وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا. (الاحزاب، آیه ۷۲) و بعضی به حدیث: لا یسعنی ارضی و لا سمائی و یسعنی قلب عبدی المؤمن. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۲۶٫

گوهر را نیز به جامعیت اسماء و صفات الهی توجیه کرده‌اند.

گر به صورت آدمی انسان بُدی‌ احمد و بوجهل خود یکسان بُدی‌

این بیت، قیاسی است استثنایی که استثنا و نتیجه‌ی آن مطوی است و در عبارت نیامده است و تقریر آن بدین گونه است: اگر انسانیت به شکل و صورت بود می‌بایست که احمد و بو جهل یکسان و برابر باشند لیکن آن دو تن برابر و مساوی نبودند پس انسانیت به شکل و صورت نیست.

شرح این بیت را از مثنوی بشنوید:

هست ترکیب محمد لحم و پوست‌ گرچه در ترکیب هر تن جنس اوست‌
گوشت دارد پوست دارد استخوان‌ هیچ این ترکیب را باشد همان‌
کاندر آن ترکیب آمد معجزات‌ که همه ترکیبها گشتند مات‌
همچنان ترکیب حم کتاب‌ هست بس بالا و دیگرها نشیب‌
ز آنک زین ترکیب آید زندگی‌ همچو نفخ صور در درماندگی‌
اژدها گردد شکافد بحر را چون عصا حم از داد خدا
ظاهرش ماند به ظاهرها و لیک‌ قرص نان از قرص مه دورست نیک‌

مثنوی، ج ۵، ب ۱۳۲۳ به بعد

لیک در سیمای آن دُر یتیم‌ دیده‌ام آثار لطفت ای کریم‌
که نمی‌ماند به ما گرچه ز ماست‌ ما همه مسیم و احمد کیمیاست‌

مثنوی، ج ۴، ب ۹۹۰، ۹۹۱ می‌خواهد بگوید که ارزش انسان بفضایل و خواص و آثار نیکی است که در وجود او تعبیه شده است از قبیل صدق و پاکی و معرفت و هدایت خلق نه سیما و شکل و کوتاهی و بلندی و لاغری و کلانی چنان‌که این تفاوت میان حضرت رسول اکرم و ابوجهل عمرو بن هشام وجود داشت هرچند که به‌حسب صورت مساوی و هر دو بنسب از نژاد قریش بودند، این مساله که اعتبار انسان بفضایل روحی و معنوی است نه شکل و رنگ پوست، مطلبی است که چندین بار در مثنوی مطرح شده است و پیشتر در آن باره سخن گفتیم.

شد سر شیران عالم جمله پست‌ چون سگ اصحاب را دادند دست‌
چه زیان استش از آن نقش نفور چون که جانش غرق شد در بحر نور

سگ اصحاب: سگ اصحاب کهف که ببرکت مصاحبت آنها نام او در قرآن کریم یاد شده و جزو اصحاب کهف محسوب گردیده است. (الکهف، آیه‌ی ۱۸، ۲۲).

دست دادن: مجازاً، قدرت و پیروزی دادن، نوبت دادن در قمار.

نفور: نفرت انگیز.

شاهد دیگر است بر اینکه صورت سبب امتیاز نمی‌شود و ترجیح و برتری به اعتبار معانی و اوصاف است زیرا سگ در شریعت ناپاک و مذموم است و صورت انسانی ندارد و با وجود این، سگ اصحاب کهف به‌علت آنکه پی نیکان گرفت و شرف صحبت آنها یافت در شمار اصحاب آمد و حکم مردم گرفت و این مبتنی است بر آیات قرآنی و روایات اسلامی. جع: قصص الانبیاء ثعلبی، چاپ‌

مصر، ص ۳۵۲- ۳۵۱٫

وصف صورت نیست اندر خامه‌ها عالم و عادل بود در نامه‌ها
عالم و عادل همه معنی است بس‌ کش نیابی در مکان و پیش و پس‌
می‌زند بر تن ز سوی لامکان‌ می‌نگنجد در فلک خورشید جان‌

لامکان: عالم غیب، عالم الهی.

زدن بر چیزی: تافتن و تأثیر کردن.

استدلال است از روی عادات و سنن معمول در نامه نگاری از آن رو که در عناوین و القاب، اوصاف و معانی روحی را ذکر می‌کنند مانند عالم و عادل و نیکو کار و خیر خواه و عادت بر این جاری نشده است که کسی را بدرازی قد و یا کلانی جثه و امثال آن وصف کنند و این رسم، شاهد است که مردم به‌حسب فطرت در امتیاز اشخاص بر یکدیگر معانی را معتبر می‌دارند و شکل و صورت را وزنی نمی‌نهند، آنگاه علم و عدل معنی است زیرا مانند جسم متحیز و مکانی نیست و اوصاف روح است که در مکان نمی‌گنجد. مولانا به‌موجب این ابیات از مثنوی سه دلیل بر عقیده‌ی خود در ترجیح معنی بر صورت می‌آورد:

۱- دلیل حسی و آن تفاوت نقش و پیکره‌ی انسانست با انسان خارجی که با وجود اتحاد شکل اختلاف دارد و آن به‌واسطه‌ی داشتن و نداشتن حیات است. ب ۱۰۲۰، ۱۰۲۱٫

۲- دلیل مذهبی و آن تفاوت پیغمبر (ص) است با ابوجهل با وجود اتحاد صورت، و مناسبت سگ اصحاب کهف با آنها در صورتی که شکل او با اصحاب کهف اختلاف داشت.

۳- دلیل عرفی و مستند به عادات و آن اعتبار معانی است در وصف و مدح اشخاص و عدم اعتبار شکل و صورت.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *