شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۴۸- ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر | کاین سخن را در نیابد گوش خر | |
گوش خر: گوشی است که به محسوس قناعت کند و سخن غیب نشنود و یا گوشی که از علوم نقلی و از تقلید نگذشته باشد. در توضیح آن به بیت ذیل توجه فرمایید:
راه حس راه خران است ای سوار | ای خران را تو مزاحم شرم دار | |
مثنوی، ج ۲، ب ۴۸
رو تو روبهبازی خرگوش بین | مکر و شیراندازی خرگوش بین | |
روبه بازی: مکاری و حیلهگری. نظیر:
همچو آن روبه کم اشکم کنید | پیش او روباه بازی کم کنید | |
مثنوی، ج ۱، ب ۳۱۳۷ نیز، جع: فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات، ضمیمهی مجلد هفتم دیوان کبیر مولانا، انتشارات دانشگاه طهران، در ذیل: روباه شانگی، روبه عیاری.
خاتم ملک سلیمان است علم | جمله عالم صورت و جان است علم | |
خاتم سلیمان: انگشتری سلیمان که مطابق روایات، پادشاهی و شوکت و قدرت او بدان باز بسته بود و بهسبب تأثیر آن، جن و انس و دیو و پری و مرغان و دد و دام به فرمان وی بودند. جع: قصص الانبیاء ثعلبی، چاپ مصر، ص ۲۷۳، قصص الانبیاء، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۲۸۹، ۳۰۵٫
آدمی را زین هنر بیچاره گشت | خلق دریاها و خلق کوه و دشت | |
نزدیک است به گفتهی ناصر خسرو:
بدین سخن شدهی تو رئیس جانوران | بدین فتادند ایشان به زیر بیع و شری | |
دیوان ناصر خسرو، طهران، ص ۴۵۳
زو پری و دیو ساحلها گرفت | هریکی در جای پنهان جا گرفت | |
ظاهراً ناظر است به روایت طبری: فاول من سکن الارض الجن فافسدوا فیها و سفکوا الدماء و قتل بعضهم بعضا قال فبعث اللَّه إلیهم ابلیس فی جند من الملائکة فهم هذا الحی الذی یقال لهم الجن فقاتلهم ابلیس و من معه حتی ألحقهم بجزائر البحور و اطراف الجبال. تاریخ طبری، چاپ مصر، ج ۱، ص ۴۲٫
خلق پنهان زشتشان و خوبشان | میزند در دل بهر دم کوبشان | |
کوب: بر خورد و تأثیر، اسم مصدر است از کوفتن.
بحث است دربارهی خطرات و وساوس که در نظر صوفیه یکی از مسائل مهم سلوک است و مراقبه، متوجه به رعایت خاطر و وسواسی است که در دل پدید میآید و میتوانیم در توضیح آن بگوییم که قلب بهمنزلهی آینهای است که صور ادراکات حسی یا آثار محرکات درونی از قبیل خیال و شهوت و غضب و سایر اخلاق انسانی در وی منعکس میگردد و این صور، گاه بتازگی و بهنحو تجدد در قلب ظاهر میشود که آن را فکر میگویند و گاه به صورت تذکر و ذکر و یادآوری آنچه پیشتر در قلب منعکس شده است که بدین اعتبار آن را تذکر و ذکر مینامند اما تذکر در وقتی است که قلب از ادراک امور خارجی منصرف و به داخل متوجه گردیده باشد، مجموع فکر و ذکر موسوم بهخاطر است و اهمیت خاطر از آن جهت است که مبداء افعال و اعمال انسانی است بدین گونه که چون چیزی بر دل گذرد رغبت و میل را تحریک میکند و پس از آن، عزم و نیت متوجه عمل میگردد و فعل، بهواسطهی حرکت اعضا بهحصول میپیوندد، و چون خاطر گاه محرک به خیر و چیزی است که عاقبت آن نیک است و گاه داعی بشر و امری است که فرجام بد دارد از این رو خاطر بدو نوع تقسیم میشود یکی خاطر خیر که آن را الهام میگویند و دیگر خاطر شر که آن را وسواس مینامند، از نظر دیگر چون خاطر و وسواس هریک حادث و نیز مختلف است بهناچار هریک سببی جداگانه دارد بدین جهت سبب خاطر نیک را ملک و سبب خاطر بد را شیطان فرض کردهاند که در حدیث نبوی «لمه ملک» و «لمهی شیطان» تعبیر شده است پس خاطر به اعتبار عاقبت تقسیم میشود به خاطر خیر و یا الهام و به خاطر شر و یا وسواس و وسوسه و بهلحاظ مبداء و محرک منقسم میگردد به خاطر و یا لمهی ملک و خاطر و یا لمهی شیطان. بنابراین میتوان گفت که «خلق پنهان» در گفتهی مولانا اشارت است بداعی خیر و ملک و داعی شر و شیطان و «کوب» آثاری است که از حدوث خاطر در قلب و باطن انسان بهحسب تعاقب به ظهور میرسد.
بعضی از صوفیه خاطر را بهچهار قسم کردهاند:
۱- خاطر ربانی یا حقانی و آن علمی است که حقتعالی بیواسطه در دل سالک افکند.
۲- خاطر ملکی که بر طاعت انگیزد و از معصیت باز دارد که آن را «الهام» نیز گویند.
۳- خاطر نفسانی یا وسواس که بر حظ و مراد عاجل تحریض کند و آن را «هاجس» نیز نامند.
۴- خاطر شیطانی که داعی بشرور و ارتکاب معاصی است و آن را «خاطر العدو» نیز گفتهاند.
جع: رسالهی قشیریه، چاپ مصر، ص ۴۴- ۴۳، اللمع، چاپ لیدن ص ۳۴۲، کشف المحجوب هجویری، طبع لنینگراد، ص ۵۰۲، شرح شطحیات روزبهان بغلی شیرازی، چاپ طهران، ص ۵۴۹، ۶۳۴، تعریفات جرجانی، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: خاطر. احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۳، ص ۳۶- ۲۰ که بحثی بسیار شیوا و دقیق دربارهی خواطر کرده و روایات و احادیث مختلف را دراینباره نقل نموده است.
این تفسیر بنابرآن است که «خلق» را با اضافه بخوانیم (مطابق نسخهی قونیه و چاپ لیدن) و اگر آن را موقوف و بدون اضافه بخوانیم چنانکه ولیمحمد اکبرآبادی و بحرالعلوم احتمال دادهاند آنگاه توجیه آن بدین صورت ممکن است که: مردم نیک و بد در درون انسان تأثیری میگذارند خارج از قصد و ارادهی خود یا کسانی که با آنها بر خورد میکنند زیرا بدون شک از دیدار و بر خورد ما با دیگران تاثر و انفعالی قهری که غالباً ما خود بدان توجه نداریم حاصل میگردد و بر باطن و روان ما اثر میگذارد و بسا که این آثار در کیفیت فکر و نحوهی تصمیم ما مؤثر میافتد از آن جهت که عزم و نیت با فعلیات و اوصاف نفسانی بستگی دارد و تشخیص و رد قبول انسان بر همین فعلیات و اوصاف مبتنی است و سوابق ذهنی در نوع قضاوت و نفی و اثبات امور از سوی او، از عوامل اصلی است و دلیل اختلاف قضاوت نسبت بامر واحد، فعلیات نفسانی و سوابق ذهنی است.
بهر غسل ار در روی در جویبار | بر تو آسیبی زند در آب خار | |
گرچه پنهان خار در آب است پست | چون که در تو میخلد دانی که هست | |
مثالی است برای توضیح تأثیر ملک و شیطان یا نوع مردم در حدوث فکر و خیالات انسانی از آن جهت که انسان میداند که هیچ حادثی بدون سبب و علتی نیست و وقتی در آب فرومیرود و غسل میکند و سوزشی در پای خود مییابد به ضرورت فرض میکند که گیاهی خاردار در آب وجود دارد پس بر این قیاس وقتی ما با کسی ملاقات میکنیم و از دیدار او نوعی از افکار در ذهن ما صورت میبندد یا آنکه تنها نشستهایم و اندیشهی نیک یا بد بر دل ما میگذرد باید متوجه شویم که این اندیشهی تازه و فکر نو بهسببی و علتی حادث شده است که آن یا داعی خیر و شر است که در درون ما وجود دارد و یا اثری است که از بر خورد ما با انسان دیگر قهرا از باطن ما سر زده است.
این تمثیل را مولانا در دیوان کبیر نیز آورده است:
منم غرقه درون جوی باری | نهانم میخلد در آب خاری | |
اگرچه خار را من مینبینم | نیم خالی ز زخم خار، باری | |
ندانم تا چه خارست اندرین جوی | که خالی نیست جان از خار خاری | |
ب ۲۸۵۱۳ به بعد
خار خار وحیها و وسوسه | از هزاران کس بود نی یک کسه | |
خار خار: خارش متعاقب و پیاپی در پوست، مجازاً، دغدغه و اضطراب، حالتی که از تأثیر عوامل بیرونی و درونی در باطن پدید میشود.
مقصود آن است که هر نوع خیال و اندیشهای که بر دل میگذرد، حدوث آن مسبوق است به اسباب و علل بسیار و مختلف که در طول عمر و مدت زندگی از مسموعات و مشاهدات و آنچه انسان خوانده و بدان مصادف شده به یکدیگر پیوسته و زمینه را برای قبول تاثر از سبب اخیر که بر خورد و یا شنیدن و دیدن و یا تذکر امر ذهنی است فراهم ساخته است و بنابراین وحی قلب و اندیشهی نیک و وسوسه یا خیال زشت و پلید، بهمنزلهی ظهور نتیجهی آن اسباب و علل اعدادی است که به مرور زمان مانند حلقههای زنجیر در هم افتاده و اتصال یافته است هرچند که بهحسب ظاهر ما سبب اخیر را ممکن است دریابیم و از اسباب گذشته و دور غافل مانده باشیم.
باش تا حسهای تو مبدل شود | تا ببینیشان و مشکل حل شود | |
تا سخنهای کیان رد کردهای | تا کیان را سرور خود کردهای | |
حواس و ادراکات سالک مادام که در تصرف هوی و شهوت نفسانی است، حقیقت را مشاهده و دریافت نتواند کرد زیرا غلبهی نفس، احوال انسانی را از اعتدال بیرون میبرد و بهسوی افراط یا تفریط میکشاند و در چنین حالتی حق را به صورت باطل و باطل را در کسوت حق میبیند. ولی پس از آنکه سالک بر اثر ریاضت و مجاهدت هوی و آرزو را مقهور گردانید و سلطان حقیقت و حالت استوا و استقامت بر ولایت دل مستولی گشت و سرچشمهی ادراک صافی و منزه شد آنگاه احکام حس بدل میگردد و چشم و گوش و سایر حواس به حکم حقیقت در کار میآید و هرچیز را چنانکه هست و بدون تمایل بهسوی افراط یا تفریط مشاهده و ادراک میکند و ندای فرشته را از تسویل شیطان باز میشناسد و داعی خیر و داعی شر را میبیند و تمیز میدهد و بدین نتیجه میرسد که در روزگار غفلت، فرمان فرشته را رد کرده و گفتار دیو را به جان پذیرفته است. این حالت موقوف است بر موت اختیاری و یا موت اضطراری و اجل طبیعی و بنابراین آن را بر قیامت و یا عالم برزخ نیز تطبیق توان کرد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!