شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۹۴ – در معنیِ این حَدیث که اِغْتَنِموا بَرْدَ الرَّبیعِ اِلی آخِرِهِ
گفت پیغمبر ز سرمای بهار | تن مپوشانید یاران زینهار | |
ز آن که با جان شما آن میکند | کان بهاران با درختان میکند | |
لیک بگریزید از سرد خزان | کان کند کاو کرد با باغ و رزان | |
سرد خزان: صفت است به معنی اسم مصدر یعنی سردی خزان، نظیر آن را در شرح مثنوی شریف، ج ۲، ذیل: ب (۹۴۳- ۹۴۰) ذکر کردهام، این شواهد را بر آن میافزایم:
آلوده: به معنی آلودگی:
گفت آب این شرم بیمن کی رود | بیمن این آلوده زایل کی شود | |
مثنوی، ج ۲، ب ۱۳۶۷ آگه: بهجای آگهی:
چون دو ناطق را ز حال یکدگر | نیست آگه چون بود دیوار و در | |
ج ۳، ب ۱۴۹۹ پشیمان: در معنی پشیمانی:
چندگاهی او بپوشاند که تا | آیدت زان بد پشیمان و حیا | |
ج ۴، ب ۱۶۶ یاوه تاز: به معنی یاوه تازی:
گفت آن درویش ای دانای راز | از پی این گنج کردم یاوهتاز | |
ج ۶، ب ۲۲۸۸ احتمال میرود که اصل چنین بوده است: «سردی خزان» به حذف کسرهی اضافه از یاء سردی که ناسخ بنا بر معمول قدما (ی) را در کتابت نیاورده چنانکه گاهی کسرهی اضافه را به صورت (ی) مینوشتهاند و این هر دو شیوه در کتابت معمول بوده است.
از امیر مومنان علی (ع) نقل میکنند: توقوا البرد فی اوله و تلقوه فی آخره فانه یفعل فی الابدان کفعله فی الاشجار، اوله یحرق و آخره یورق. (از سرمای خزانی که در اول میرسد بپرهیزید و سرمای بهاری را که در آخر سال آغاز میشود پیش باز روید و بپذیرید زیرا سرما در هر دو حالت آن میکند که با درختان میکند، در اول میسوزاند و در آخر برگ و بار میدهد.) احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۲۱٫
این روایت را منسوب به حضرت رسول اکرم (صم) تا کنون نیافتهام. مضمون حدیث را مولانا در مورد دیگر چنین بیان کرده است:
سینه بگشا چو درختان بهسوی باد بهار | ز آنک زهرست تو را باد روی پاییزی | |
دیوان، ب ۳۰۳۹۳
راویان این را به ظاهر بردهاند | هم بر آن صورت قناعت کردهاند | |
بیخبر بودند از جان آن گروه | کوه را دیده ندیده کان بکوه | |
آن خزان نزد خدا نفس و هواست | عقل و جان عین بهار است و بقاست | |
مر تو را عقل است جزوی در نهان | کامل العقلی بجو اندر جهان | |
جزو تو از کل او کلی شود | عقل کل بر نفس چون غلی شود | |
عقل به معنی نیروی ادراک یا قوهای که حق را از باطل باز تواند شناخت یا صفتی غریزی در انسان که بهشرط سلامت اعضا و رفع موانع، لازم آن، علم به امور ضروری است، نخست در آدمی به حال استعداد و آمادگی وجود دارد و سپس بهواسطهی ممارست بر علوم و حرف و وجوه معیشت، فعلیتی متناسب با آن مقدمات، حاصل میکند پس اگر سالک بخواهد که به عالم غیب متصل شود باید که ادراک خود را با آن عالم، سازش دهد و چون عالم غیب مجرد است، سالک بهناچار باید خویش را از لوازم ماده و پیروی نفس و هوی بهدور دارد و غلبهی بر نفس و هوی نزد صوفیان جز بمتابعت پیران میسر نمیگردد بنابراین تربیت عقل که در اول جزوی و به حالت استعداد است، به مردی که در عقل و ادراک درست به کمال رسیده باشد، نیازمند است.
و چون عقل به کمال یقین رسد چنانکه تشخیص مصلحت از مفسده و زیبایی از زشتی، صورت وجودی و ملکهی او شود طبیعی است که از بندگی هوای نفسانی آزاد میگردد و بیش معصیت و نافرمانی نمیکند مثل آنکه هیچکس به اختیار انگشت در دهان مار نمینهد و زهر کشنده نمیخورد هرگاه که ضرر مار و زهر را شناخته باشد زیرا خوف و اجتناب از ضرر، طبیعی انسان است همانگونه که جلب منفعت و خوشی، حالت طبیعی اوست.
و برخلاف این، هرگاه انسان در پی هوای نفسانی گیرد و روزگار در تحصیل شهوت صرف کند و از تربیت صحیح دور ماند، بیگمان از پیشرفت و ترقی معنوی محروم میگردد و ادراک معنوی او که به حال استعداد است به مرتبهی ادراک و حس حیوانی متنزل میشود پس میتوان گفت که تربیت راستین و صحبت مرد کامل مانند بهار است که ادراک را پرورش میدهد و پیروی نفس و هوی همانند باد سرد خزانی است از آن جهت که برگ و بار خرد را فرومیریزد.
برای معنی عقل، جع: تعریفات جرجانی، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: عقل.
اضافه میکنیم که عقل در این مورد آن نیست که حکما میگویند زیرا عقل مطابق تعریف آنها جوهری است مجرد و به گفتهی ایشان مجردات واجد کمالات خود هستند و احتیاجی به استکمال ندارند.
پس به تأویل این بود کانفاس پاک | چون بهار است و حیات برگ و تاک | |
از حدیث اولیا نرم و درشت | تن مپوشان ز آنکه دینت راست پشت | |
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر | تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر | |
گرم و سردش نو بهار زندگی است | مایهی صدق و یقین و بندگی است | |
ز آنکه زو بستان جانها زنده است | این جواهر بحر دل آگنده است | |
بر دل عاقل هزاران غم بود | گر ز باغ دل خلالی کم شود | |
سعیر: آتش و زبانه آن، یکی از درکات دوزخ.
خلال: چوبی نازک که دندان را بدان پاک میکنند.
پیران از سر هوای نفس سخن نمیگویند، گفتارشان منبعث از الهام است و به عقیدهی صوفیان پیر «امین الهام» است چنانکه نبی و رسول «امین وحی» است و بدین جهت در شرایط شیخی و پیشوایی ذکر کردهاند که شیخ نباید کلمهای با مرید بر زبان آرد مگر آنکه دلش ناظر به حق باشد و در آن حال باید از خدا بخواهد که سخنش باعث هدایت و رهایی مرید شود و قصد او در گفتار نباید که خودنمایی باشد سخن با مرید آنگاه گوید که دلش به تمامی پاک و صافی باشد، مولانا بدین سبب از سخن و تأثیر اولیا به «انفاس پاک» تعبیر میفرماید.
ارادت مستلزم اطاعت و فرمانبری محض است، این، شرطی است که مشایخ تصوف هنگام قبول مرید و بیعت ولوی به تاکید تمام، مرید را بدان متعهد میسازند، مرید را به بیمار و شیخ را به طبیب مثل میزنند از آن رو که مرید هر وظیفهای که شیخ معین کند خواه موافق طبع یا مخالف نهادش، باید بپذیرد و امر شیخ را گردن نهد بیآن که در باطنش کراهت و بی میلی و یا شکایت و رنجشی پدید آید همچنانکه بیمار مطیع فرمان طبیب است و داروی تلخ را مانند حلوا و دیگر انواع شیرینی فرومیخورد و چون مرید از سر تسلیم، قدم در راه نهد از برکات صحبت شیخ برخوردار میشود و هر روز بلکه دم بدم در درون خود نوری و فری نوآیین و تابناک میبیند و هر آنی درخت وجودش برگی نو و شاخی تازه برمیرویاند، تمثیل بهار و درخت بنابراین اصل درویشانه است.
جع: عوارف المعارف، در حاشیهی احیاء العلوم، طبع مصر، ج ۴، ص ۱۱۸- ۷۸، اوراد الاحباب، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۷۷٫
از دگرسو، مرید همیشه مراقب وارد است که مهمان الهی است و به مدد وارد و ذوقی که از آن بر دل میتابد، عقبات سلوک را در هم میسپرد و بنابراین، احتفاظ و نگهبانی سر بههنگام ورود وارد قلبی شرط سلوک است و هرگاه عنایت پیر کاسته شود، به عقیدهی صوفیان، باطن مرید از لذت وارد، محروم میماند پس اطاعت و تسلیم شرط اصلی است زیرا این دو، جالب و جاذب عنایت پیراند که وارد، اثر عنایت اوست بدین جهت مولانا میگوید که سالک عاقل در غیبت وارد و گسستن از حال قلبی هرچند که ضعیف و از نوع بوارق و لوائح و مانند خلال باشد هزاران غم بر دل خود احساس میکند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!