شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۹۵ – پُرسیدنِ صِدّیقه رَضِیَاللّهُ عَنْها از مُصْطَفی صَلَّیاللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که سِرِّ بارانِ امروزینه چه بود؟
گفت صدیقه که ای زبدهی وجود | حکمت باران امروزین چه بود | |
این ز بارانهای رحمت بود یا | بهر تهدید است و عدل کبریا | |
این از آن لطف بهاریات بود | یا ز پاییزی پر آفات بود | |
گفت این از بهر تسکین غم است | کز مصیبت بر نژاد آدم است | |
گر بر آن آتش بماندی آدمی | بس خرابی در فتادی و کمی | |
این جهان ویران شدی اندر زمان | حرصها بیرون شدی از مردمان | |
رحمت الهی اقتضای عفو و آمرزش میکند و مقتضای عدل آن است که نیکو کاران پاداش یابند و بدکاران بکیفر اعمال خود، رسند، عایشه از برکت آنکه ردای پیغمبر (صم) بر سر افکنده بود، فیض الهی را که از چشم اهل حس پنهان است، به صورت باران مشاهده کرد، پیشتر مولانا به استناد گفتهی حکیم سنایی بارانها و ابرها را بر انواع شمرد و آن را به روایتی در اختلاف سرمای پاییزی و بهاری تایید نمود و موجه ساخت بنابراین، عایشه مطابق نقل مثنوی از حضرت رسول اکرم (صم) حکمت نزول باران را در روزی که یکی از صحابه در گذشته بود، سؤال کرد و پیامبر (صم) جواب فرمود که نزول این باران فیض، برای تسکین غمی است که از مرگ یاران و خویشان و دیگر مصیبتها عارض دلها میشود و موجب تنبه آنها بناپایداری جهان و توجه به عالم آخرت میگردد و در نتیجه آتش حرصها فرومینشیند و فروغ بیداری مانند زبانهی آتش بالا میگیرد و اگر این حالت دوام یابد و بر دلها مسلط ماند، نظام جهان مادی اختلال میپذیرد و اصول معیشت در هم فرومیریزد و آبادیها روی در ویرانی مینهد پس حقتعالی به مقتضای حکمت بالغهی خود، غفلتی بر دلها میگمارد تا آنچه دیدهاند فراموش کنند و از نظر دور دارند و دیگربار به امور معاش خود قیام نمایند تا حکمت خدایی در آبادی و انتظام عالم حس بر قرار و پایدار ماند. این، پاسخ پرسش نخستین است ولی جواب سؤال دوم از نوع باران، بهحسب ظاهر در این ابیات نیامده است، نظیر این مضمون را میتوانید در کتاب الامتاع و الموانسه (طبع مصر، ج ۱، ص ۲۲۴) ملاحظه کنید، میان گفتهی مولانا و مطالب این کتاب، شباهت کاملی وجود دارد.
ولیمحمد اکبرآبادی معتقد است که جواب سؤال دوم نیز گفته شده است بدین معنی که چون این باران، حرص و آز خفته را بیدار میکند از جنس پاییزی پر آفات است ولی آن نیز متضمن حکمت ربانی است از آن جهت که نظام عالم را برقرار میدارد تا روح انسانی به کمال خود برسد. و بعضی گفتهاند، نظر به مومنان و بیدار دلان از نوع بهاری و نسبت به دنیاپرستان از جنس پاییزی است. (شرح بحرالعلوم).
مضمون این ابیات، نزدیک است به مفاد آیات سورهی تکاثر: أَلْهاکمُ التَّکاثُرُ، حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ. (نازش به بسیاری مال و جاه و فرزندان شما را در غفلت دارد تا آنگاه که بمیرید و تنگنای گور را ببینید یا مگر وقتی که گورستان را میبینید.) سورهی تکاثر، آیهی ۱، ۲٫
بهخصوص هرگاه جواب (لو) حرف شرط را در آیهی پنجم: کلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقِینِ. محذوفی بدانیم که آیهی نخستین بر آن دلالت دارد
چنانکه بعضی از مفسران گفته و چنین تأویل کردهاند: کلا لو تعلمون علم الیقین لم یلهکم تعلمون علم التکاثر. یعنی حقا که اگر از روی یقین یا آنچه را که متیقن است از عذاب گور و قیامت میدانستید، مفاخرت به بسیاری مال و جاه شما را در غفلت نمیافکند. تفسیر ابوالفتوح، طبع طهران، ج ۵، ص ۵۷۶، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۸، ص ۶۷۰٫
استن این عالم ای جان غفلت است | هوشیاری این جهان را آفت است | |
هوشیاری ز آن جهان است و چو آن | غالب آید پست گردد این جهان | |
هوشیاری آفتاب و حرص یخ | هوشیاری آب و این عالم وسخ | |
ز آن جهان اندک ترشح میرسد | تا نغرد در جهان حرص و حسد | |
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب | نی هنر ماند در این عالم نه عیب | |
این ندارد حد سوی آغاز رو | سوی قصهی مرد مطرب باز رو | |
استن: مخفف: استون است که تلفظی است از ستون.
هوشیاری: در این مورد، بیداری دل و اطلاع بر عواقب امور و ناپایداری جهان محسوس است.
وسخ: چرک جامه و ریم.
غفلت و فراموشی از امور گذشته و نسبت بدانچه واقع خواهد شد، نعمتی است بزرگ که بدون آن خوشی و التذاذ، صورت نمیگیرد و روابط انسان با مردم بر قرار نمیماند و کار جهان نظام نمیپذیرد، فرض کنید که آنچه بر انسان گذشته است از مرگ عزیزان و جفای دوستان و پیمان شکنی همنشینان و معاشران، همواره در پیش چشم باشد آنگاه چگونه ممکن است آدمی دست بهکار معیشت زند و با مردم آمیزش کند و به اعتماد مردمی که از اشتباه آنها هزاران بیوفایی و نقض عهد و غرض ورزی و سخن چینی و نظایر آن، در حق خود و دیگران دیده است،
سخنی بر زبان آرد و اسرار خود را در غم و شادی برون ریزد یا در عملی خوض کند به همین سبب است که انسان در ایام جوانی که سرد و گرم روزگار را نچشیده و عواقب لذات را نسنجیده است، بر مردم بیشتر اعتماد دارد و نشاط عملش روز افزون است و از لذایذ زندگانی بهره بیشتر میبرد و به همان اندازه که پا بسن میگذارد و تجربه میاندوزد و یاران را میآزماید، کمتر لذت میبرد و دوست هرچه اندکتر میگیرد تا بدان جا که سرانجام تنها و بیکس میماند و در روزگار پیری که حس آخربینی و عاقبت نگری سخت به نیرو است دیگر کسی را جز بهندرت دوست حقیقی خویش نمیانگارد لیکن این هوشیاری مایهی تنگدلی و ارمان خواری و حسرت و مانع ترقی و پیشرفتی است که بر اثر اعتماد و معاشرت و اقدام به عمل، هر انسانی بدان تواند رسید پس ما حق داریم اگر غفلت را نعمتی گرانمایه فرض کنیم.
همچنین لذت که رکن عمدهی حیات مادی است وقتی بهنحو کمال حاصل میشود که آدمی بههنگام ایفا و برخورداری از آن، در نفس لذت به تمام و کمال مستغرق شود و در مبادی و عواقب آن به هیچ روی اندیشه نکند و در غیر این صورت، بیگمان خوشی راه گریز پیش میگیرد تا بدان حد که شعور به لذت نیز خود یکی از عوامل کاهش آن تواند بود و فیالمثل اگر بههنگام خوردن غذایی لذیذ، انسان باندیشه فرورود که گوسفند یا مرغ را چگونه کشتهاند و چگونه پختهاند و چه کسی آن را پخته و بهچه کیفیتی در ظرف نهاده است و حواشی آن را از انواع سبزی چگونه بهدست آورده و آمادهی خوردن ساخته است و آیا این غذا برای او سودمند یا زیانآور است و وبال اخروی دارد یا ندارد، این چنین کس از غذا لذت کافی یا هیچ لذتی نخواهد برد مثل کسانی که به رعایت احتما مکلفاند یا امراض هاضمه آنها را به احتیاط مجبور دارد که مانند مردم سالم قوی بنیت از روی خوشی و التذاذ غذا نتوانند خورد، دلیلش هم این است که تامل در مبادی و غایات و تحلیل و تجزیهی آنها کار عقل است و ادراک لذتهای مادی، عملی است که حس بر عهده دارد و چون عقل در کار آید حس، در وظیفهی خود ضعیف یا بهکلی معزول میگردد پس بدین معنی هم، غفلت پایه و ستون زندگانی است.
تفصیل این نکته را از مولانا بشنوید:
گاو اگر واقف ز قصابان بدی | کی پی ایشان بدان دکان شدی | |
یا بخوردی از کف ایشان سپوس | یا بدادی شیرشان از چاپلوس | |
ور بخوردی کی علف هضمش شدی | گر ز مقصود علف واقف بدی | |
پس ستون این جهان خود غفلتست | چیست دولت کین دوادو با لتست | |
اولش دو دو به آخر لت بخور | جز در این ویرانه نبود مرگ خر | |
تو بهجد کاری که بگرفتی بهدست | عیبش این دم بر تو پوشیده شدست | |
ز آن همیتانی بدادن تن بکار | که بپوشد از تو عیبش کردگار | |
همچنین هر فکر که گرمی در آن | عیب آن فکرت شدست از تو نهان | |
بر تو گر پیدا شدی زو عیب و شین | زو رمیدی جانت بعد المشرقین | |
حال کاخر زو پشیمان میشوی | گر بود این حالت اول کی دوی | |
پس بپوشید اول آن بر جان ما | تا کنیم آن کار بر وفق قضا | |
چون قضا آورد حکم خود پدید | چشم وا شد تا پشیمانی رسید | |
مثنوی، ج ۴، ب ۱۳۲۷ به بعد اما اگر غفلت استمرار یابد و تامل در عواقب به دل نگذرد حرص و حسد و خشم و شهوت یک بارگی کشور وجود را در تصرف میآورد و در نتیجه پیکار بشر بر سر جذب منافع هرگز به نهایت نمیرسد و بشر، خلق ستوران و ددگان به خود میگیرد و انسانیت روی در حجاب میکشد و آدمی زادگان با سباع و وحوش هم پایه میشوند بدین علت است که حکمت خداوندی بر سبیل تناوب گاه غفلت را بر دلها میگمارد تا مردم پی کسب و کار گیرند و لذات مادی را طلب کنند و باز هوشیاری و بیدار دلی را بر کار میدارد تا یکسره لذت جوی و حرص آور نباشند و در کار جهان و امور معیشت اعتدال و موازنه برقرار ماند، این دو عامل در وجود انسان، سبب نظم و ترتیب معاش و معاد است و غلبهی هوشیاری که آفتاب را ماند از آن جهت که فسردگی و جمود بر حس را میگذارد و برسان آب است که گرد غفلت را میشوید به قانون موازنهی طبیعی دیر نمیپاید وگرنه احکام حس باطل میشود و دیگر دنیایی وجود ندارد و همه آخرت و عقبی است. همچنانکه چیرگی غفلت که محرک حرص و آز است پایدار نیست و بدین ترتیب حکیمانه امور معیشت و معاد، انتظام و قوام میپذیرد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!