مقدمه ولد نامه – چند نکته دقیق دربارۀ مولوی
کسی به این نکات توجه نکرده و حق همین است که توجه نکرده باشد «یهدی لنوره من يشاء» و «من لم يجعل الله له نوراً فماله من نور»
١- اول کسی که مولوی را به اسم «مولانای روم» و «مولوی رومی» خوانده، بابا رکن الدّین بیضاوی فارسی است در شرح «فصوص الحکم» که در اوایل قرن هشتم به سال (۷۴۳-۷۳۹) تألیف کرده و چند جا از مولوی شعر آورده است به نام «مولانای روم» فافهم و اغتنم.
۲- حقیقت مسلک مریدی و مرادی مولوی در اوایل مجلّد ثانی است که سالک ناقص
چگونه میتواند عارف کامل و مرشد واصل را بشناسد و این حقیقت را با بیانی بسیار لطیف در ده بیست بیت گفته است که شرح مفصل میخواهد:
نقش جان خویش میجستم بسی / هیچ میننمود نقشم با کسی. الخ
تا این بیت:
در دو چشم غیر من تو نقش خود / گر ببینی آن خیالی دان و ردّ[۱]
مسأله ظهور الوهیت در مظاهر بشری از قدیم مورد دعوت، و فلسفه اصلی بعض فرق و مذاهب بوده است حکیم عطاء معروف به «مقنّع» که پیروان او را «مبيّضه» یا سپید جامگان میگویند و از دعات و پیروان ابومسلم خراسانی بوده، همین دعوی را داشت وی در سال ۱۵۹ در ماوراء النهر ظهور کرد و غایله ای عظیم راه انداخت که به جنگ با خلفای عباسی کشید، زمان مهدی عباسی و عاقبت در ۱۶۱ با ۱۶۳ کشته یا به دست خود مسموم شد.
شلمغانی و منصور حلّاج هم آن عقیده را داشتند.[۲]
گروهی از باطنیه مخصوصاً پیروان «الحاكم بامرالله» نیز در باطن همان عقیده را داشتند؛ و بالجمله مسأله ظهور الوهیت در مظاهر بشری از قدیم ما بين فرق شیعه و صوفیه سابقه داشت؛ اما تأویل و توجیه این امر به وجوهی مختلف است که بعضی کفر و ضلالت و بعضی عین دین و هدایت است؛ بعضی این امر را فقط به طور مجاز و استعاره میگویند و مقصودشان ظهور کرامات و خرق عادات است که از این معنی به ظهور آثار الهی در بشر تعبیر میکنند؛ بعضی حلول و تناسخ میگویند؛ بعضی آن را از باب وحدت توجیه می کنند؛ هاتف می گوید:
در سه آیینه شاهد ازلی / پرتو از روی تابناك افکند
گروهی آنرا از باب فنای في الله و اتحاد ظاهر و مظهر میگویند. مولوی از همین جماعت
است و شعار او همان «مارمیت اذرمیت و لكن الله رمی» است ولیکن نه بر سبیل مجاز و استعاره بلکه از راه اتّحاد حقیقی که «میوه میروید ز عین این طبق» آن هم نه به طور عموم چنانکه مذهب وحدت وجود است بلکه به طور خصوصی چنانکه مسلك انبیاست. «يختصّ من عباده لعباده من يشاء و يختصّ لعباده من يشاء. الخ.»
۴- بنده شخصاً حدس میزنم که شمس تبریزی همان طور که از بعض تواریخ معلوم میشود با جماعت باطنیه ارتباط داشته بلکه به قول بعضی از نسل کیابزرگ امید بوده و مسألۀ ظهور الوهیت در مظاهر بشری را اصلاً از آن راه گرفته جز اینکه این امر را ترقیق و تلطیف کرده و به صورتی عارف پسند در آورده و همان را به مولوی تلقین کرده است والله العالم
۵- در مقدمه نثر مجلّد پنجم نکته ای عجیب دارد که کمتر متوجّه آن شدهاند وی می گوید شریعت همچون شمعی است که راه مینماید. چون در راه آمدی این رفتن تو طریقت است. چون به مقصود رسیدی این حقیقت است. «لوظَهرتِ الحَقايقَ بَطَلَتِ الشرايع» و «و طلب الدَليل بعد الوصول الى المدلول قبیحٌ» یا شریعت همچون آموختن علم طبّ است و طریقت پرهیز کردن و حقیقت صحّت یافتن؛ چون آدمی از این حیات مرد، شریعت و طریقت هر دو از او منقطع شد. الخ[۳]
———————-
[۱] . مثنوی علاءالدوله: چاپ سنگی ص ۱۰۷ سطر ۳ به بعد: نیکلسون، دفتر دوم، بیت: ۱۰۵-۹۳
[۲] . رجوع شود به ابن اثیر، و آثار الباقیه ابوریحان، و فرق شیعه، و الفرق بين الفرق، و خاندان نوبختی
[۳] . مثنوی علاءالدوله، دیباچۀ دفتر پنجم، ص ۸-۴۲۷
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!