مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۷۱ – عَزم کردنِ شاه چون واقِف شُد بر آن خیانت که بِپوشانَد و عَفو کُند و او را به او دَهَد و دانست که آن فِتْنه جَزایِ او بود و قَصدِ او بود و ظُلمِ او بر صاحِبِ موصِل که وَ مَن اَساءَ فَعَلَیْها و اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرصاد و ترسیدن که اگر اِنَتِقام کَشَد آن انتقام هم بر سَرِ او آید چُنان که این ظُلم و طَمَع بر سَرَش آمد
۳۹۹۶ | شاه با خود آمد اِستِغفار کرد | یادِ جُرم و زَلَّت و اِصْرار کرد | |
۳۹۹۷ | گفت با خود آنچه کردم با کَسان | شُد جَزایِ آن به جانِ من رَسان | |
۳۹۹۸ | قَصدِ جُفتِ دیگران کردم زِ جاه | بر من آمد آن و اُفتادم به چاه | |
۳۹۹۹ | من دَرِ خانهٔ کسی دیگر زَدَم | او دَرِ خانه یْ مرا زد لاجَرَم | |
۴۰۰۰ | هر که با اَهلِ کَسان شُد فِسْقجو | اَهلِ خود را دان که قَوّادست او | |
۴۰۰۱ | زان که مِثلِ آنْ جَزایِ آن شود | چون جَزایِ سَیِّئَه مِثْلَش بُوَد | |
۴۰۰۲ | چون سَبَب کردی کَشیدی سویِ خویش | مِثلِ آن را پَس تو دَیّوثیّ و بیش | |
۴۰۰۳ | غَصْب کردم از شَهِ موصِل کَنیز | غَصْب کردند از من او را زود نیز | |
۴۰۰۴ | او کَامینِ من بُد و لالایِ من | خایِنَش کرد آن خیانتهایِ من | |
۴۰۰۵ | نیست وَقتِ کینگُزاری وِ انْتِقام | من به دستِ خویش کردم کارْ خام | |
۴۰۰۶ | گَر کَشَم کینه بر آن میر و حَرَم | آن تَعَدّی هم بِیایَد بر سَرَم | |
۴۰۰۷ | همچُنانْک این یک بِیامَد در جَزا | آزْمودم باز نَزْمایَم وِرا | |
۴۰۰۸ | دردِ صاحِبْ موصِلَم گَردن شِکَست | من نَیارَم این دِگَر را نیز خَسْت | |
۴۰۰۹ | داد حَقْمان از مُکافات آگهی | گفت اِنْ عُدْتُم بِهِ عُدْنا بِهِ | |
۴۰۱۰ | چون فُزونی کردن این جا سود نیست | غیرِ صَبر و مَرحَمَت مَحْمود نیست | |
۴۰۱۱ | رَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا سَهْو رفت | رَحمَتی کُن ای رحیمی هات زَفْت | |
۴۰۱۲ | عَفْو کردم تو هم از من عَفو کُن | از گناهِ نو زِ زَلّاتِ کُهُن | |
۴۰۱۳ | گفت اکنون ای کَنیزک وا مگو | این سُخَن را که شنیدم من زِ تو | |
۴۰۱۴ | با امیرت جُفت خواهم کرد من | اَللهْ اَللهْ زین حِکایَت دَمْ مَزَن | |
۴۰۱۵ | تا نگردد او زِ رویَم شَرمْسار | کو یکی بَد کرد و نیکی صد هزار | |
۴۰۱۶ | بارها من اِمْتِحانَش کردهام | خوبتَر از تو بِدو بِسْپُردهام | |
۴۰۱۷ | در اَمانَت یافتم او را تمام | این قَضایی بود هم از کَردههام | |
۴۰۱۸ | پس به خود خوانْد آن امیرِ خویش را | کُشت در خود خشمِ قَهْراَنْدیش را | |
۴۰۱۹ | کرد با او یک بَهانه یْ دِلْپَذیر | که شُدَسْتَم زین کَنیزک من نَفیر | |
۴۰۲۰ | زان سَبَب کَزْ غَیْرت و رَشکِ کَنیز | مادرِ فرزند دارد صد اَزیز | |
۴۰۲۱ | مادرِ فرزند را بَسْ حَقّ هاست | او نه دَرخورْدِ چُنین جور و جَفاست | |
۴۰۲۲ | رَشک و غَیْرت میبَرَد خون میخَورَد | زین کَنیزک سختْ تَلْخی میبَرَد | |
۴۰۲۳ | چون کسی را داد خواهم این کَنیز | پَس تورا اولیٰ تَر است این ای عزیز | |
۴۰۲۴ | که تو جانْ بازی نِمودی بَهرِ او | خوش نباشد دادنِ آنْ جُز به تو | |
۴۰۲۵ | عَقد کردش با امیر او را سِپُرد | کرد خشم و حِرص را او خُرد و مُرد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!