مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: اولیای مستور و رویپوشیدگان درگاه قدس الهی
چون در مبحث قبل نامی از اولیای مستور و رویپوشیدگان پردۀ قدس و عصمت الهی برده شد مناسب دیدم که عقیده و گفتار مولوی را در اینباره با توضیحی مختصر به سمع طالبان این حدیث برسانم.
مولوی تحت عنوان «در بیان آنکه رسول علیه السلام فرمود ان لله اولیاء اخفیاء» میگوید:
قوم دیگر سخت پنهان میروند/ شهرۀ خلقان ظاهر کی شوند
این همه دارند و چشم هیچکس/ برنیفتد بر کیاشان یک نفس
هم کرامتشان هم ایشان در حرم/ نامشان را نشنوند ابدال هم
حدیثی نبوی به این صورت در احیاء العلوم امام محمد غزالی نقل شده است:
«ان الله یحب الابرار الاتقیاء الاخفیاء الذین ان غابوا لم یفتقدوا و ان حضروا لم یعرفوا؛ قلوبهم مصابیح الهدی یخرجون من کل غبراء مظلمة».
اما احتمال میرود روایتی دیگر هم به صورتی که مولوی عنوان بحث قرار داده است «ان لله اولیاء اخفیاء» در کتب حدیث باشد؛ باید تصفح و جستوجوی کامل کرد.
باز گفتۀ مولوی است دربارۀ اولیای مستور:
صد هزاران پادشاهان و مهان/ سرفرازانند ز آن سوی جهان
نامشان از رشک خود پنهان بماند/ هر گدایی نامشان را برنخواند
رحمت و رضوان حق در هر زمان/ باد بر جان و روان پاکشان
در دفتر سوم مثنوی تحت عنوان «جمع و توفیق میان نفی و اثبات یک چیز از روی نسبت و اختلاف جهت» باز بهآن طایفه از اولیاء، و حدیث قدسی معروف «اولیائی تحت قبابی لا یعرفهم غیری» اشاره کرده است
یَعرِفُونَ الاَنبیا اَضدادُهُم[۱]/ مِثلَ ما لا یَشتَبِه اَولادُهُم
همچو فرزندان خود دانندشان[۲]/ منکران با صد دلیل و صد نشان
لیک از رشک و حسد پنهان کنند/ خویشتن را بر ندانم، میزنند
پس چو یَعرِف گفت، چون جای دگر/ گفت لا یَعرفُهُم غَیری فَذَر
اِنَهُم تَحتَ قِبابی کامِنون/ جز که یزدانشان نداند آزمون
توضیحاً اولیای مستور یعنی رویپوشیدگان و پردهنشینان حرم قدس الهی؛ و به قول حافظ «ساکنان حرم ستر عفاف ملکوت»[۳]، آن دسته از اولیای خدا و مردان حقند که از انظار خلایق پنهانند؛ و بر فرض که در میان خلق باشند و خدمت به خلق کنند، کسی ایشان را نمیشناسد و به مقام و ریاست باطنی ایشان پی نمیبرد؛ مگر آنکه به ندرت اتفاق بیفتد که به خواست خودشان و برای مصلحت الهی نه خودنمایی و فضلفروشی گوشهیی از حجاب عزت و عظمت را بالا بزنند و جزوی از جواهر اسرار الهی را که در گنجینه درون ایشان نهفته است به کسی که محرم راز باشد نشان بدهند؛ اما اکثر اشخاص حتی انبیا و اقطاب و مشایخ هدایت نیز طاقت تحمل اسرار آن طایفه را ندارند.
نمونهاش همان عبد صالح است که در سورۀ کهف در داستان موسی و خضر علیهما السلام میخوانیم «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً: سورۀ کهف ج ۱۵ آیه ۶۵»؛ و میدانیم که حضرت موسی علیه السلام نیز با مقام عالی نبوت و رسالتش در مقابل اعمال ظاهری او طاقت نیاورد و دست آخر «أ لَمْ أَقُلْ لَک إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْراً: کهف آیۀ ۷۵» و «هذا فِراقُ بَینِی وَ بَینِک: آیۀ ۷۸» از آن بندۀ خاص الهی شنید.
این طایفه گاه در مکتوم داشتن احوال درونی خود چندان مبالغت میورزند که با فرقۀ ملامتیان مشتبه میشوند؛ اما در اصل با آن فرقه فرق فاحش دارند.
ملامتیان در ظاهر نعل وارونه میزنند؛ و با آنکه در باطن از هر تهمتی مبرا هستند سعی میکنند که خود را در میان خلق به فسق و فجور و دزدی و بدنامی و رسوایی شهرت بدهند؛ اما اولیای مستور از حد هر نوع شهرت و معروفیتی بالاترند؛ فقط به کار و حال خود مشغولند؛ و به محض اینکه در محلی شناخته شدند جای خود را به محلی خامل و گمنام تغییر میدهند؛ و در هر محل و ناحیهیی که این جماعت باشند وجود ایشان برای مردم آن ناحیت مایۀ خیر و برکت و رحمت است؛ گاهوبیگاه هم بدون اسم و رسم و نام و نشان فیض به مستحقان میرسانند.
این دسته از اولیا از طرف حقتعالی مأموریت اظهار دعوت و هدایت و ارشاد علنی عمومی ندارند؛ این وظیفه بر عهدۀ اولیای ظاهر است؛ شبیه آنچه شیعۀ اسماعیلیه در امام ساکت و امام ناطق گفتهاند؛ که تبلیغ احکام و دعوت خلق به اطاعت امام وظیفۀ امام ناطق است.
خلاصه اینکه بندگان خاص مخلص مستور الهی جز خدا از همه کس و همه چیز بینیازند؛ چنانکه توان گفت که روح مضمون دعای ذیل در شخصیت وجود ایشان صورت ملکوتی و فعلیت نهائی گرفته؛ و به حقیقت این دعا متحقق شدهاند:
«اللهمّ اغننی بحلالک عن حرامک و بطاعتک عن معصیتک و بفضلک عمّن سواک».
خوشا به حال کسی که مشمول عنایت این طایفه واقع شده؛ و پرتو مهر و رحمتشان بر وی افتاده باشد.
مولوی از قول دقوقی دعا میکند، من نیز با وی همصدا میشوم و میگویم:
یا رب آنها را که بشناسد دلم/ بندۀ بسته میان و مقبلم
وآنکه نشناسد، تو ای یزدان جان/ بر من محجوبشان کن مهربان
در بیت دوم همان اولیای مستور اراده شده است؛ علاوه میکنم:
عارفان که جام حق نوشیدهاند/ رازها دانسته و پوشیدهاند
هرکه را اسرار حق آموختند/ مُهر کردند و دهانش دوختند
[۱] جملۀ «یعرفون اضدادهم» بر حسب ترکیب نحوی فعل و فاعل است و قاعدۀ شایع این است که در اینگونه موارد که فاعل صیغۀ جمع باشد فعل را مفرد بیاورند؛ اما آوردن فعل جمع نیز از موارد جائز کماستعمال باشد نظیر «اکلونی البراغیث» و حدیث شریف «یتعاقبون فیکم ملائکة باللیل و ملائکة بالنهار» و قاعدۀ جامعش در الفیۀ ابن مالک است. و جرد الفعل اذا ما اسندا/ لاثنین او جمع کفاز الشهداء/ و قد یقال سعدا و سعدوا/ و الفعل للظاهر بعد مسند
[۲] اشاره است به آیۀ شریفه «الَّذِینَ آتَیناهُمُ الْکتابَ یعْرِفُونَهُ کما یعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیکتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یعْلَمُونَ: بقره ج ۲ آیه ۱۴۶».
[۳] مصراع بعدش این است «با من راهنشین بادۀ مستانه زدند»؛ که در بعضی نسخ «ساغر» به جای «باده» است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!