مولانا و لقب رومی
((برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید.))
مولانا و لقب رومی
لقب مولانا رومی است نه رُمی. در زمان مولانا روم کلاً امپراطوری بیزانس roman empire میگفتند که همان روم شرقی محسوب میشود. ما در عربی یا فارسی روم میگوییم، در قرآن هم سورهای به نام روم داریم. که منظور همان روم یا بیزانس است یعنی همان جایی که اردن و فلسطین و جاهایی که امروز جزو خاورمیانه است و استانبول و ترکیه امروزی. مولانا چون به قونیه رفت و قونیه آن موقع از فتوحات بیزانس نبود ولی نزدیک آنها و همسایه آنها بود. همچنین رومی به یونانیان هم میگفتند. مولانا خودش در اشعارش میگوید که از خراسانم کشاندی تا بر یونانیان / تا درآمیزم بدیشان تا کنم خوش مذهبی.[۱] اینکه از خراسان پیش یونانیان رفت و پیش رومیها رفت، نام او را جلال الدین رومی گذاشتند، رومی بلخی. ولی امروزه غربیها به او رومی میگویند و ما هم میگوییم. و این به دلیل سکونتش در قونیه است و بیراه هم نیست یعنی سخن بی دلیلی نیست و انحراف و تحریفی هم در آن راه ندارد. حتی در کلمات خود عارفان گذشته و نویسندگان و علمای پیشین ما هم گاهی میگویند عارف رومی. یعنی فکر نکنید این لقب را امروز به او میگویند. گاهی میگویند جلال الدین البلخی ثم رومی، یعنی اول بلخی بوده و بعد رومی. من خودم ترجیح میدهم که جلال الدین بلخی و خراسانی بگویم. مولانا خیلی هم برای بلخ هم نبوده است. در جایی نزدیک بلخ بوده و بعدا از آنجا به بلخ آمده و بعد ۱۲ سالگی آمده بیرون و نه در افغانستان امروزی و نه در ایران هیچ وقت سکونت نداشته. رفته به جایی که امروز قونیه نامیده میشود و از چند شهر ترکیه شامل قیصریه و آقسرا رد شده و نهایتاً در قونیه بار انداخته و مسکن گزیده. برای همین خلاف واقع نیست اگر بگوییم رومی. به ایتالیا هم هیچ ربطی ندارد چون این روم غربی است و آن روم شرقی که به آنwholly roman empire گفته میشد که بیزانس هم جزو آن بود.
حالا چرا مولانا این طور جهانگیر است؟ اول اینکه این پیش بینی خودش بوده. در حکایات مربوط به او هست که در مناقب العارفین نوشته شمس الدین احمد افلاکی است که روزی مولانا به حجرۀ یکی از یاران رفت و یکی از یاران نشسته بود و کتاب مثنوی را پشتش گذاشته بود و گویا به آن تکیه داده بود. مولانا خشمگین میشود و آن را بر میدارد و میگوید این کتاب ما کتابی نیست که آن را پس پشت اندازند، این کتاب جهانگیر خواهد شد. حالا اگر این قصه را هم درست ندانیم، این قصه تقریبا ۸۰ سال پس از مرگ مولانا نوشته شده است. ۸۰ سال پس از مرگ مولانا مثنوی تازه به ایران راه یافته بود. شاید اولین کسی که از مولانا و مثنوی اش یاد میکند کسی است به نام علاء الدوله سمنانی بیابانکی. این آقای علاء الدوله که یکی از عارفان ایرانی است و قبرش نزدیک سمنان است، اولین اشارات به مولانا در آثار اوست و مینویسد که من آثار او را خوانده ام، او خوش مردی بوده است. اما چنان که اطلاع داریم، پیش تر از این و قبل از ایران، آثار مولانا به هند راه یافته بود ولی نه هندگیر بود در آن موقع، یعنی ۸۰ سال پس از مرگش، و نه ایرانگیر و هیچکدام. لذا حتی کسی که کتاب مناقب العارفین را نوشته ولو آن داستان را خودش ساخته باشد، باز هم باید بگوییم که روشنبینی زیادی داشته چون کتاب واقعاً جهانگیر شد و حالا این دیگر از بخت و اقبال مولانا است و هم از قوّت درونی او. هیچکس را شما با تبلیغات نمیتوانید کس کنید. فرض کنید یک شاعر یاوهگو، شما ایراج میرزا را هیچ وقت نمیتوانید جهانی کنید. وحشی بافقی را هیچ وقت نمیتوانید جهانی کنید. درونمایهای که اشعار آنها دارد چنان نیست که دلها را بفریبد و برباید. شعرهای مولانا این درونمایه را دارد. شما میبینید که هگل از او یاد میکند و شما میبینید که بخشی از اشعار او در همان قرن ۱۹ به آلمانی ترجمه شد و جناب هگل هم میخواند. بعداً به زبانهای دیگر و تا در قرن بیستم اقبالی که مولانا مییابد این است که یک شاعر آمریکایی به نام آقای کلمن بارکس که چندین جلد کتاب هم نوشته در ترجمه اشعار مولوی، بدون اینکه فارسی بداند، از روی ترجمههای مثنوی و اشعار مولانا میفهمد که جوهری در کلام این مرد هست و به قول خودش میگوید که کسی به من نامهای نوشت و گفت که این پرندگان را از قفس آزاد کن، یعنی این مفاهیم عالی، این در شاهواری که در صدف و قفس است را آزاد کن و او آن را آمریکایی کرده، یعنی به زبان امروز آمریکاییها نوشته وگرنه نزدیک ۹۰ سال پیش تمام مثنوی توسط آقای نیکلسون که از اساتید دانشگاه کمبریج بود به انگلیسی ترجمه شده بود ولی انگلیسی نسبتا قدیمی و خیلی ادیبانه و خشک است. ایشان یک زبان تر و تازهای را به میان آورد و توانست مثنوی را شاهدِ بازاری کند. و در دسترس عموم قرار بدهد و دانشگاهیان که به جای خود، مردم عادی هم رفتهرفته با او آشنایی پیدا کردند. خیلی جالب است من در آلمان بودم حدود ۷ سال پیش در قطار بودم. داشتم یک متن آلمانی را میخواندم، یک خانمی کنار دست من نشسته بود، یکی از لغتهایش را در نمییافتم و البته خوب اشکال زیاد داشتم ولی به هر حال به این خانم گفتم که معنی این لغت به انگلیسی چه میشود و او هم گفت این میشود. بعد صحبت که پیش رفت این خانم من گفت که شما اهل کجا هستید؟ گفتم من ایرانی هستم. گفت مولوی را میشناسی؟ گفتم بله البته، ما ایرانیها میشناسیم. او گفت من الان از جلسهای میآیم که ما در آن جلسه درس و بحث مولانا داشتیم. اینچنین جهانگیر شده است. و این شهرت را او بدون شایستگی به دست نیاورده است. حافظ هم همینطور و سعدی هم همینطور. به قول خود مولانا: قوّت مِی بشکند اِبریق را. این قوّت مِی، کوزه را شکسته است و اینها پخش شده و عطرش همه جا را گرفته. شما در قرن ۱۹ میبینید یکی از رئیس جمهورهای فرانسه اسمش سعدی است. یکی از دانشمندان و ترمودینامیسیستهای فرانسه سادی کارنو[۲] اسمش سعدی است و امثال اینها. گلستان و بوستان سعدی ترجمه شده به فرانسوی و چه قدر کتابهای گلستان و بوستان در فولکور عامه وارد شده فراوان که اگر بخواهید پیاش را بگیرید اصلاً به عجایبی برخورد میکنید. چون سخنشان چنین نیرویی را داشته است و مثل آن تیری که آرش پرتاب کرد از مَرو به آمل گفت: از آن خوانند آراش را کمانگیر / که از آمل به مرو انداخت یک تیر. در افسانههای ایرانی است که وقتی میخواستند مرز ایران را با توران معین کنند، جناب آرش از آمل به مرو یک تیر افکند. بعد از اینکه این تیر را انداخت خودش افتاد و مرد. گفتند که روحش را در این تیر گذاشته بود که توانست از آمل تا مرو حرکت کند. این بزرگان روحشان را در کلامشان نهاده اند که این چنین زنده مانده است تا امروز و زنده هم خواهد ماند.
سخنرانی دکتر #عبدالکریم_سروش
تبدیل سخنرانی به متن توسط گروه شمس و مولانا. ۱۴۰۰/۰۵/۱۵
[۱] این بیت در اشعار مولانا یافت نشد.
[۲] Sadi Carnot
فایل این سخنرانی را نیز گوش کنید:
مولانا بودن يا رومى بودن يا جلال الدين بودن مهم نيست . همچنين فارس بودن او هم اصلاً مهم نيست.
پيام و محتواى متون و كتب ايشان مهم است.
جوهر و أصل اينست.
هر كس پيام او را درك كند، او متعلق به آن كس است.
چه ايرانى باشد و چه عراقى!چه شرقى باشد و چه غربى. و هر كس پيامش را درك نكند، مصادره كردن ايشان با يك نامگذارى، حماقتى بيش نيست.
با تشكر و احترام فراوان
احسنت👏
گمان مبر که علی در نجف است بیا ببین بلخم بیت الشرف است،خورشید در آسمان نورش ز هر طرف است
از خصوصیات نفس، جداکردن انسان از کیفیت یکپارچگی و اتحاد است. اهمیت دادن به یک لقب و اینگونه مرزبندی ها از کارهای نفس برای ایجاد اختلاف و جداسازی است. انسان اسیر نفس به خاطر اینکه از درون پوچ و بی محتواست؛ با چسباندن خود به یک موضوع خارجی مانند ملیت، مذهب،یک شخص خاص،یک کتاب، یک مکتب، یک ایدئولوژی، یک تیم، یک احساس، یک ارزش و اعتبار اجتماعی، یک جایگاه، یک مد، پول و ثروت، قهرمان بودن، تحصیلات دانشگاهی ، یک سبک زندگی و … میخواهد احساس وجود کند و برای خود محتوایی خیالی متصور شود. لذا اهمیت دادن به این موضوعات از کارهای نفس است و آگاه نبودن به این موضوع باعث قوی تر شدن نفس میشود.
احسنت خیلی با ظرافت موضوع را بیان فرمودی
انصافا دست مریزاد
دوست من این گونه که شما موضوع را تحلیل کردید دو اشکال بر آن وارده، اول اینکه اصولا انسان موجودی اجتماعی آفریده شده که کاملا برعکس درخت که از ریشه و تنه شروع می شود این از سرشاخه آغاز میشه؛ از گروه های کوچک در سر شاخه مثل خانواده دوستان و فامیل و محله و شهر و کشور تا کره خاکی و نهایتا جهان هستی و خود خداوند که اصل و تنه این درخت نظام هستی ست از همین اموری که شما بی اهمیت شمردید نظام و نظم گرفته؛ اگر چنین نبود کدام عامل توانایی به وجود اوردن جمع و اجتماع و قومیت و ملت…تا باور و یگانه پرستی را داشت؟ دوما در زمانی که همسایگان در غفلت مسئوالان فرهنگی ما هر کدام بخشی از خاک و منابع و مفاخر ما را دارن به تاراج میبرن آیا برای نسل های بعد از من و شما که نه خلیج فارس دارن نه دریای خزر، نه اذربایجان و خوزسنان و نه جزایر خلیج فارس و مهمتر از آن نه خیام و شمس دارن نه حافظ و سعدی، نه نفت دارن نه دریاچه ارومیه، نه زاینده رود؛ آیا شما جوابی دارید؟ اگر این موضوع انقدر بی اهمیت است چرا کشورهای دیگه انقدر هزینه میکنن که این بزرگان را کسب کنن
احسنت
ولی بفرمایید دوم یا ثانیا
من هم کاملا با نظر شما موافقم، در ضمن اگر مورخان گذشته از لفظ “رومی” برای مولانا استفاده کردند، این دلیلی برای جواز این کار نمیشود. اگر شکسپیر را فرانسوی خطاب کنند، همه به این اشتباه میخندند ولی ما این اشتباه را تایید کرده و تکرار میکنیم. متاسفم
درود بر شما ، اگر از شعارزدگی بخواهیم دوری کنیم باید به این فرمایشات شما توجه کنیم که درست میفرمایید . عده ایی در این سایت دایما مسلمانی خود را ابراز می کنند اما از ابراز ایرانی بودن مولوی اظهار ناراحتی می کنند. بنظرم این رفتار دوگانه را اصلاح کنید. مولانا ایرانی است و ما به او افتخار می کنیم.
درود
مولانا مرشد و راهنما و دلیل است ؛ رهبری آزاداندیش و آزادمنش است؛ مولانا معنای کامل عرفان نگری است ؛ جغرافیا معنا ندارد که محدودش کنیم. مولانا یاریگر همهی کسانی است که بخواهند از جام شناخت عرفانی او سیراب شوند. مولانا متعلق به قلبهایی است که خدا را با تمامشان می طلبند. نام شاعر عزیز فارسی زبان چه در اروپاباشد چه در امریکا و چه چین و چه استرالیا ، افتخار همهی بشریت است.
زنده باد طریقت مردان و زنان آزاداندیش🤗
من یه مقاله تو سایتم در مورد مولانا نوشتم پیشنهاد میکنم بخونین.
سلام بر شما انسان فرهیخته
در عین حال که فرمایش شما کاملا منطقی و قابل درک است اما فراموش نکنیم که آنچه باعث تفاخر اروپائیان و غرب به جهان سوم شده است علم و عالمانمشان است و از این علم برای تسلط و غارت این ممالک استفاده می کنند هر چند منشاء این علمشان جهان اسلام هم باشد پس باید ما هم بدور از هرگونه شائبه ناسیونالیستی میراث مان را برای خودمان حفظ کنیم و از این داشته ها برای حفظ تعادل و توازن و در نهایت استفاده و بهره گیری از امکانت تمام دنیا استفاده کنیم .
چقدر زیبا و عاشقانه توصیف کردین.. منم عاشق مولانا هستم و دیوانش♥♥♥
درود٫
میخواستم سؤال کنم زادگاه اصلی «مولانا جلالالدین محمد بلخی» کجا است؟
درود به شما. ایشان در بلخ به دنیا آمده اند. برای مطالعه زندگی نامه ایشان اینجا را کلیک کنید.
جناب مولانا میفرمایند: ملت عاشق ز ملتها جداست،و همین افتخار و شرف برای ما پارسی زبانان بس و نباید با تعصب و جهل او را از دیگران دریغ کنیم،و شما در سالگرد مولانا ببینید عاشقان از سرتاسر این جهان به خاطر سپاس از نور عشقی که به واسطه آشنایی با اشعارش در وجودشان شکل گرفته است به کسانی که آشنایی قبلی نداشته اند اما احساس همدلی دارند، این معجزه خداوندگار عشق اسطرلاب خداست، و این بزرگی و عظمت لطف خداییست، و در مثنوی خدایش بهش و جهنم دارد و اگر خطاکار باشی جزا می دهد،اما در دیوان که متعلق به عاشقان است جز لطف نمیبینی،و می گوید،ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است،بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم،با آرزوی دلی شاد و قلبی پاک برای همه یاعلی مدد.
ما نباید پشت این بگردیم که مولانا از کجا بود و کی بود
مولانا خودش یک دین بود چون این دنیا را از نگاه دیگر میدید
در مورد این که چرا مولانا در کشورهای غربی به نام «رومی» مشهور شده دکتر حسن لاهوتی می گوید: «لقب رومی به این علت به این شاعر بزرگ ایرانی داده شد که وی مدتی از عمر خود را در منطقه ای که به روم شرقی معروف و تحت حکومت امپراتوری بیزانس بود، زندگی و در آنجا فوت کرده است. زمانی که مولانا در خراسان پا به جهان گذاشت پدر و مادر وی او را جلال الدین محمد نامیدند که نامی اسلامیِ ایرانی است؛ مثنوی او که ۲۶ هزار بیت است و دیوان بزرگ و حجیم غزلیات او، همه به زبان فارسی است و او مسلمان است. مثل همه ایرانیان، مولانا هموطن ماست همزبان ماست (یعنی فارسی سخن می گوید) و هم کیش ماست (یعنی مسلمان است) و کلمه رومی که به مولانا اطلاق می کنند و به او نسبت می دهند هیچ کدام از این مشخصات را ندارد؛ شما هیچ رومی را پیدا نمی کنید که زاده ایران باشد و اسم او جلال الدین یا احمد باشد یا اسم دیگر ایرانی یا اسلامی داشته باشد. منطقه ای که اکنون ترکیه نام دارد و قونیه در آن واقع است، در زمان مولانا به نام آناتولی و تحت حکومت بیزانس یا روم شرقی بود و ایرانیان به آن روم شرقی می گفتند و پدر مولانا زمانی که او ۱۰ تا ۱۲ ساله بود از بلخ مهاجرت کرد و در قونیه سکنی گزید، بنا بر این جلال الدین محمد در قونیه رشد، نمو و زندگی کرد و در قونیه هم از دنیا رفت و امروز هم مقبره او در آنجاست. از آنجا که این سرزمین را در آن زمان روم شرقی می خواندند اروپایی ها و به طبع آنان همسایگان ترک ما به مولانا لقب رومی دادند و لقب ایرانی و خراسانی او را به فراموشی سپردند.
دکتر لاهوتی با ابراز تاسف از اینکه ما ایرانی ها هم در خیلی موارد مولوی را رومی می خوانیم می گوید: روزگاری وقتی نام مولوی را روی کتاب ها درج می کردند لقب خراسانی او را می نوشتند و پس از آن لقب رومی او را به سبب اینکه در آن منطقه زندگی می کرد، می نوشتند. برای مثال کتاب مثنوی معنوی که نیکلسون اروپایی آن را تصحیح کرده است، این مصحح اگر اسم خراسانی را نگذاشته، نوشته است: “مثنوی معنوی تالیف جلال الدین محمد بن محمد بن حسین بلخی، ثم الرومی” و کلمه بلخی اولین لقبی است که برای مولانا می گذارد؛ بنابر این ما نباید فراموش کنیم که مولانا جلال الدین، بلخی، خراسانی و ایرانی است. ما اگر در مثنوی و دیوان شمس بگردیم شعری پیدا نمی کنیم که در وصف یکی از شهرهای روم باشد در حالی که بارها درباره شهرهای ایران مثل بلخ، سمرقند، سبزوار و کاشان مطلب نوشته است. زبان او هم زبان فارسی است، حتی در نثر او که در فیه مافیه است هم بارها از خراسان و بلخ نام برده شده است. در آثار مولانا هیچ گاه نمی بینیم که درباره آناتولی، استانبول، آنکارا (آنقوره) و حتی قونیه که در آن زندگی می کرده است مطلبی نوشته باشد و همه اینها دلالت بر آن دارد که مولانای ما، ایرانی و خراسانی است و لقب رومی فقط به علت این است که مدتی در آن منطقه زندگی و در آنجا فوت کرده است، همین و بس.»
برگرفته از سایت ایمنا
عالی بود وکامل
احسنت
بحث بسیار خوب و آموزنده ای بود و تجدید خاطره شد از ایامی که در رشته زبان و ادبیات فارسی مشغول تحصیل بودیم .
به قول مهدی اخوان ثالث خراسانی: نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
مولانا میگه
نعره های و هوی من
از در روم تا به بلخ
اصل کجا خطا کند
شمس من خدای من
فقط باید اهل بلخ باشی با فرهنگ وطن دوستی مردمش آشنا باشی و در دیار غربت مهاجر شده. باشی
بعدش شاید حس مولانای بلخی رو به اصل و زادگاه خودش درک کنی.. مولانا از بحران هویتی که در غربت دامن گیرش شد به اینجا رسید که هویت اصلی و اصل انسانی خودش رو پیدا کنه. گرچه مولفه های دیگه هم بود اما غربت تاثیر فراوان داشته.
اینکه به لحاظ وجهه عرفانی مولانا اصالتش رو جهانی میکنند درست نیست. تفکر و روح و آثارش بله متعلق به کل بشریت هست اما هویت فردیش در بعد زندگی شخصی متعلق به بلخ بوده همیشه. درد غربت در اشعارش محسوس هست. کسی که حس تعلق به موطن اصلیش نکنه چطور میتونه غربت رو حس کنه و در اثارش بازتاب پیدا کنه؟
همین درد غربت و جدافتادگی از یار و دیار باعث خلق آثار عظیمش شد.
اگر این رو درک کنیم و تاثیرات هجرت رو بر شکل گیری شخصیت ایشان در نظر بگیریم این نکته مشهوده که فارغ از سرودن اشعاری که خودش رو متعلق به هیج جا نمیدونه و در عین حال متعلق به همه جا هست، دست آخر باز هم برمیگرده به همون بلخ کودکودکیش.. که اون زمان ها زیر حمله و چور و چپاول مغولها بود و غم از دست رفتن وطن بر دلش سنگینی میکرد.
این که مولانا به زبانهای مختلف صحبت میکنه از تاثیر زبان و فرهنگ مادریش چیزی کم نمیکنه. تاثیر دانستن یک زبان ثانویه بر هویت شناسی فرد از خودش مگر چقدر هست؟ اتفاقا گاهی دونستن زبان دوم و سوم و غریبه بودن در جمع کسانی که به زبان مادری تو حرف نمیزنند باعث میشه بیشتر به اصل خودش بازگشت کنی.
این بازگشت به اصل و چیستی “من” وجودیش انقدر ادامه پیدا میکنه تا به جایی میرسه که مولانا از بلخ سرزمین مادریش هم گذر میکنه و به اون اصل و منبع وجود الهیش میرسه.
جلال الدین بلخی چون همیشه بلخی موند و سازگاری با غربت رو نپذیرفت شد عارف شهیر روم.
در واقع بازگشت او به موطنش نه فیزیکی بلکه بازگشت روحانی بود.
به نظر من هیچ کس به غیر از خود مولانا این حق را ندارد که برای خودش اسم انتخاب کند
و از ما خواسته است که به ایشان بگویند مولانا
این بیاحترامی به مولاناست وقتی کسی با نام دیگری از او یاد میکند
بیگانهها شاید این را ندانند و مترجمینشون با نام رومی ترجمه کنند
ولی شگفتآوره که برخی از استادان ادبیات ما هم که میدانند میگویند رومی
هیچ تاریخنویس، فیلسوف، عارف، شاعر، مترجم و هر کس دیگری حق ندارد نام دیگری برای ایشان انتخاب کند
امیدوارم از این به بعد برای ارج نهادن و بزرگداشت ایشان و بیاحترامی نکردن به ایشان
همه بگویند مولانا
درود بیکران بر مولانا او که چه زیبا دریای معنویت را ترسیم میکند!!
اسم شهر مولانا در ترکیه قونیه نیست، کونیا هست.
ما الآن در این دنیا که زندگی میکنیم، اسم شهرها در هر کشوری توسط ملت آنها هر طوری گفته بشه، ما هم باید همانطور بگیم، وگرنه من درآورده محسوب میشه!!
جناب مولاناایرانی بوده وایرانی خواهدبودورومی گفتن این مردبزرگ اشتباهی بزرگ است زمانی اورامی توان رومی نامیدکه اشعارش به زبان مردم روم باشدوخودش زاده روم
مولانه شاعری از خراسان بزرگ بو ده وخودش هم می گوید ما از پس سنایی عطار امدیم در نوجوانی با پدرش به دیدن عطار در نیشابور می رود از انجا به شام وسپس به قونیه