مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۰۸ – بُردنِ روبَهْ خَر را پیشِ شیر و جَستنِ خَر از شیر و عِتاب کردنِ روباه با شیر که هنوز خَر دور بود تَعْجیل کردی و عُذر گفتنِ شیر و لابِه کردنِ روبَهْ را شیر که بُرو بارِ دِگَرَش بِفَریب
۲۵۶۵ | چون که بر کوهَش به سویِ مَرْج بُرد | تا کُند شیرَش به حَمله خُرد و مُرد | ||
۲۵۶۶ | دور بود از شیر وان شیر از نَبَرد | تا به نزدیک آمدن صَبری نکرد | ||
۲۵۶۷ | گُنْبَدی کرد از بُلندی شیرِ هَوْل | خود نَبودَش قُوَّت و اِمْکانِ حَوْل | ||
۲۵۶۸ | خَر زِ دورش دید و بَرگشت و گُریز | تا به زیرِ کوهْ تازانْ نَعْل ریز | ||
۲۵۶۹ | گفت روبَهْ شیر را ای شاهِ ما | چون نکردی صَبر در وَقتِ وَغا؟ | ||
۲۵۷۰ | تا به نزدیکِ تو آید آن غَوی | تا به اندک حَملهیی غالِب شَوی | ||
۲۵۷۱ | مَکْرِ شَیطان است تَعْجیل و شِتاب | لُطفِ رَحْمان است صَبر و اِحْتِساب | ||
۲۵۷۲ | دور بود و حَمله را دید و گُریخت | ضَعْفِ تو ظاهِر شُد و آبِ تو ریخت | ||
۲۵۷۳ | گفت من پِنْداشتم بَر جاست زور | تا بِدین حَد مینَدانِسْتم فُتور | ||
۲۵۷۴ | نیز جوع و حاجَتَم از حَد گُذَشت | صَبر و عَقلَم از تَجَوّع یاوه گشت | ||
۲۵۷۵ | گَر توانی بارِ دیگر از خِرَد | باز آوردن مَر او را مُسْتَرَد | ||
۲۵۷۶ | مِنَّتِ بسیار دارم از تو من | جَهْد کُن باشد بیاریاَش به فَن | ||
۲۵۷۷ | گفت آری گَر خدا یاری دَهَد | بر دلِ او از عَمی مُهْری نَهَد | ||
۲۵۷۸ | پَس فراموشَش شود هَوْلی که دید | از خَریِّ او نباشد این بَعید | ||
۲۵۷۹ | لیکْ چون آرَم من او را بَر مَتاز | تا به بادَش نَدْهی از تَعْجیلْ باز | ||
۲۵۸۰ | گفت آری تجربه کردم که من | سخت رَنْجورَم مُخَلْخَل گشته تَن | ||
۲۵۸۱ | تا به نَزدیکَم نَیایَد خَر تمام | من نَجُنبَم خُفته باشم در قِوام | ||
۲۵۸۲ | رفت روبَهْ گفت ای شَهْ هِمَّتی | تا بِپوشَد عقلِ او را غَفْلَتی | ||
۲۵۸۳ | توبهها کردهست خر با کِردگار | که نگردد غِرِّهٔ هر نابِکار | ||
۲۵۸۴ | توبههایَش را به فَنْ بَر هَم زَنیم | ما عَدویِ عقل و عَهْدِ روشَنیم | ||
۲۵۸۵ | کَلّهٔ خَر گویِ فرزندانِ ماست | فِکْرَتَش بازیچهٔ دَستانِ ماست | ||
۲۵۸۶ | عقلْ که آن باشد زِ دورانِ زُحَل | پیشِ عقلِ کُل ندارد آن مَحَل | ||
۲۵۸۷ | از عُطارِد وَزْ زُحَل دانا شُد او | ما زِ دادِ کِردگارِ لُطفْخو | ||
۲۵۸۸ | عَلَّمَ الْاِنْسانْ خَمِ طُغْرایِ ماست | عِلْمُ عِنْدَ اللهْ مَقْصدهایِ ماست | ||
۲۵۸۹ | تَربیهیْ آن آفتابِ روشَنیم | رَبّیَ الْاَعْلیٰ از آن رو میزَنیم | ||
۲۵۹۰ | تَجربه گَر دارد او با این همه | بِشْکَنَد صد تَجربه زین دَمْدَمه | ||
۲۵۹۱ | بوکْ توبه بِشْکَنَد آن سُستخو | دَر رَسَد شومیِّ اِشْکَسْتَن دَرو |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!