مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۱۰ – دُوُم بار آمدنِ روبَهْ بَرِ این خَرِ گُریخته تا بازْ بِفَریبَدَش

 

۲۶۰۱ پَس بِیامَد زود روبَهْ سویِ خَر گفت خَر از چون تو یاری اَلْحَذَر
۲۶۰۲ ناجَوانْمَردا چه کردم من تورا که به پیشِ اَژدَها بُردی مرا‌؟
۲۶۰۳ موجِبِ کینِ تو با جانَم چه بود غیرِ خُبْثِ جوهرِ تو ای عَنود‌؟
۲۶۰۴ هَمچو گَزْدُم کو گَزَد پایِ فَتی نارَسیده از وِیْ او را زَحْمَتی
۲۶۰۵ یا چو دیوی کو عَدویِ جانِ ماست نارَسیده زَحمَتَش از ما و کاست
۲۶۰۶ بلکه طَبْعاً خَصْمِ جانِ آدمی‌ست از هَلاکِ آدمی در خُرَّمی‌ست
۲۶۰۷ از پِیِ هر آدمی او نَسْکُلَد خو و طَبْعِ زشتِ خود او کِی هِلَد‌؟
۲۶۰۸ زان که خُبْثِ ذاتِ او بی‌موجِبی هست سویِ ظُلْم و عُدْوان جاذِبی
۲۶۰۹ هر زمان خوانَد تورا تا خَرگَهی که دَر اَنْدازَد تورا اَنْدَر چَهی
۲۶۱۰ که فُلان جا حوضِ آب است و عُیون که دَر اَنْدازَد به حوضَت سَرنِگون
۲۶۱۱ آدمی را با همه وَحْی و نَظَر اَنْدَر اَفْکَند آن لَعین در شور و شَر
۲۶۱۲ بی‌گُناهی بی‌گَزَندِ سابقی که رَسَد او را زِ آدم ناحَقی
۲۶۱۳ گفت روبَهْ آن طِلِسْمِ سِحْر بود که تورا در چَشمْ آن شیری نِمود
۲۶۱۴ وَرْنَه من از تو به تَنْ مِسْکین‌تَرَم که شب و روز اَنْدَر آن جا می‌چَرَم
۲۶۱۵ گَرنه زان گونه طِلِسْمی ساختی هر شِکَم‌خواری بِدان جا تاخْتی
۲۶۱۶ یک جهانِ بی‌نَوا پُر پیل و اَرْج بی‌طِلِسْمی کِی بِمانْدی سَبز مَرْج‌؟
۲۶۱۷ من تورا خود خواستم گفتن به دَرس که چُنان هَوْلی اگر بینی مَتَرس
۲۶۱۸ لیکْ رفت از یادْ عِلْمْ آموزی‌اَت که بُدَم مُسْتَغْرِقِ دِلْسوزی‌اَت
۲۶۱۹ دیدَمَت در جوعِ کَلْب و بی‌نَوا می‌شِتابیدَم که آیی تا دَوا
۲۶۲۰ وَرْنه با تو گُفتَمی شَرحِ طِلِسْم کان خیالی می‌نِمایَد نیست جسم

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *