مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۳۰ – جواب گفتنِ مومنِ سُنّی کافِرِ جَبْری را و در اِثْباتِ اختیارِ بَنده دلیل گفتن سُنَّت راهی باشد کوفتهٔ اَقْدامِ اَنْبیا عَلَیْهِمُ‌السَّلام بر یَمینِ آن راهْ بیابانِ جَبْر که خود را اختیار نَبیند و اَمر و نَهی را مُنْکر شود و تاویل کُند و از مُنْکر شُدنِ اَمر و نَهی لازم آید اِنْکارِ بهشت جَزایِ مُطیعانِ اَمر است و دوزخْ جَزایِ مُخالفانِ اَمر و دیگر نگویم به چه اَنجامَد که اَلْعاقِلُ تَکْفیهُ الْاِشارَه و بر یَسارِ آن راهْ بیابانِ قَدَر است که قُدرتِ خالِق را مَغْلوبِ قُدرتِ خَلْق دانَد و از آن آن فَسادها زایَد که آن مُغِ جَبْری بَر ‌شِمُرد

 

۲۹۶۴ گفت مؤمن بِشْنو ای جَبْری خِطاب آنِ خود گفتی نَکْ آوردم جواب
۲۹۶۵ بازیِ خود دیدی ای شَطرنج‌باز بازیِ خَصْمَت بِبین پَهْن و دراز
۲۹۶۶ نامهٔ عُذرِ خودَت بَر خوانْدی نامهٔ سُنّی بِخوان چه مانْدی‌؟
۲۹۶۷ نکته گفتی جَبْریانه در قَضا سِرِّ آن بِشْنو زِ من در ماجَرا
۲۹۶۸ اِخْتیاری هست ما را بی‌گُمان حِسّ را مُنْکِر نَتانی شُد عِیان
۲۹۶۹ سنگ را هرگز نگوید کَس بیا از کُلوخی کَس کجا جویَد وَفا‌؟
۲۹۷۰ آدمی را کَس نگوید هین بِپَر یا بیا ای کور تو در من نِگَر
۲۹۷۱ گفت یَزدان ما عَلَی الْاَعْمیٰ حَرَج کِی نَهَد بر کَس حَرَجْ رَبُّ الْفَرَج‌؟
۲۹۷۲ کس نگوید سنگ را دیر آمدی یا که چوبا تو چرا بر من زدی‌؟
۲۹۷۳ این چُنین واجُست‌ها مَجْبور را کَس بگوید‌؟ یا زَنَد مَعْذور را‌؟
۲۹۷۴ اَمر و نَهی و خَشم و تَشْریف و عِتاب نیست جُز مُخْتار را ای پاکْ‌جیب
۲۹۷۵ اِخْتیاری هست در ظُلم و سِتَم من ازین شَیطان و نَفْس این خواستم
۲۹۷۶ اِخْتیار اَنْدَر دَرونَت ساکِن‌ست تا ندید او یوسُفی کَف را نَخَست
۲۹۷۷ اِخْتیار و داعیه در نَفْس بود روش دید آن کِه پَر و بالی گُشود
۲۹۷۸ سگْ بِخُفته اِخْتیارَش گشته گُم چون شِکَنْبه دید جُنْبانید دُم
۲۹۷۹ اسبْ هم حوحو کُند چون دید جو چون بِجُنبَد گوشتْ گُربه کرد مو
۲۹۸۰ دیدن آمد جُنْبِشِ آن اختیار هَمچو نَفْخی ز آتَش اَنْگیزَد شَرار
۲۹۸۱ پَس بِجُنبَد اِخْتیارَت چون بِلیس شُد دَلالَه آرَدَت پیغامِ ویس
۲۹۸۲ چون که مَطْلوبی بَرین کَس عَرضه کرد اِخْتیارِ خُفته بُگْشایَد نَوَرْد
۲۹۸۳ وان فرشته خیرها بر رَغْمِ دیو عَرضه دارد می‌کُند در دلْ غَریو
۲۹۸۴ تا بِجُنبَد اختیارِ خیرِ تو زان که پیش از عَرضه خُفته‌ست این دو خو
۲۹۸۵ پَس فرشته وْ دیو گشته عَرضه‌دار بَهْرِ تَحْریکِ عُروقِ اِخْتیار
۲۹۸۶ می‌شود زِالْهام‌ها و وَسْوَسه اِخْتیارِ خیر و شَرَّت دَهْ کَسه
۲۹۸۷ وَقتِ تَحْلیلِ نماز ای با نَمَک زان سلام آوَرْد باید بر مَلَک
۲۹۸۸ که زِ اِلْهام و دُعایِ خوبَتان اِخْتیارِ این نمازم شُد رَوان
۲۹۸۹ باز از بَعدِ گُنَه لَعْنَت کُنی بر بِلیس ایرا کَزویی مُنْحَنی
۲۹۹۰ این دو ضِدْ عَرضه کُنندَ‌ت در سِرار در حِجابِ غَیْب آمد عَرضه‌دار
۲۹۹۱ چون که پَرده یْ غَیْب بَرخیزَد زِ پیش تو بِبینی رویِ دَلّالانِ خویش
۲۹۹۲ وان سُخَنْشان وا شِناسی بی‌گَزَند کآن سُخَن‌گویانْ نَهانْ این‌ها بُدند
۲۹۹۳ دیو گوید ای اسیرِ طَبْع و تَن عَرضه می‌کردم نکردم زورْ من
۲۹۹۴ وان فرشته گویَدَت من گُفتَمَت که ازین شادی فُزون گردد غَمَت
۲۹۹۵ آن فُلان روزَت نگفتم من چُنان که ازان سوی است رَهْ سویِ جِنان‌؟
۲۹۹۶ ما مُحِبِّ جان و روح اَفْزایِ تو ساجِدانِ مُخْلِصِ بابایِ تو
۲۹۹۷ این زَمانَت خِدْمَتی هم می‌کُنیم سویِ مَخْدومی صَلایَت می‌زَنیم
۲۹۹۸ آن گُرُه بابات را بوده عِدیٰ در خِطابِ اُسْجُدوا کرده اِبا
۲۹۹۹ آن گرفتی آنِ ما انداختی حَقِّ خِدمَت‌هایِ ما نَشْناختی
۳۰۰۰ این زمان ما را و ایشان را عِیان دَر نِگَر بِشْناس از لَحْن و بَیان
۳۰۰۱ نیمْ شب چون بِشْنَوی رازی زِ دوست چون سُخَن گوید سَحَر دانی که اوست
۳۰۰۲ وَرْ دو کَس در شب خَبَر آرَد تورا روزْ از گفتن شِناسی هر دو را
۳۰۰۳ بانگِ شیر و بانگِ سگ در شب رَسید صورتِ هر دو زِ تاریکی نَدید
۳۰۰۴ روز شُد چون باز در بانگ آمدند پَس شِناسَدْشان زِ بانگْ آن هوشْمَند
۳۰۰۵ مَخْلَص این که دیو و روحِ عَرضه‌دار هر دو هستند از تَتِمّه یْ اختیار
۳۰۰۶ اختیاری هست در ما ناپَدید چون دو مَطْلَب دید آید در مَزید
۳۰۰۷ اوسْتادانْ کودکان را می‌زَنَند آن اَدَب سنگِ سِیَه را کِی کُنند‌؟
۳۰۰۸ هیچ گویی سنگ را فردا بیا وَرْ نیایی من دَهَم بد را سِزا‌؟
۳۰۰۹ هیچ عاقل مَر کُلوخی را زَنَد‌؟ هیچ با سنگی عِتابی کَس کُند‌؟
۳۰۱۰ در خِرَد جَبْر از قَدَر رُسواتَر است زان که جَبْری حِسِّ خود را مُنْکِر است
۳۰۱۱ مُنْکِرِ حِس نیست آن مَردِ قَدَر فِعْلِ حَق حِسّی نباشد ای پسر
۳۰۱۲ مُنْکِرِ فِعلِ خداوندِ جَلیل هست در اِنْکارِ مَدْلولِ دَلیل
۳۰۱۳ آن بگوید دود هست و نارْ نی نورِ شمعی بی زِ شمعی روشَنی
۳۰۱۴ وین هَمی‌بیند مُعیّن نار را نیست می‌گوید پِیِ اِنْکار را
۳۰۱۵ جامه‌اَش سوزد بگوید نار نیست جامه‌اَش دوزَد بگوید تار نیست
۳۰۱۶ پَس تَسَفْسُط آمد این دَعْویِ جَبْر لاجَرَم بَدتَر بُوَد زین رو زِ گَبْر
۳۰۱۷ گَبْر گوید هست عالَم نیست رَب یا رَبی گوید که نَبْوَد مُسْتَحَب
۳۰۱۸ این هَمی گوید جهانْ خود نیست هیچ هسته سوفَسْطایی اَنْدَر پیچْ پیچ
۳۰۱۹ جُملهٔ عالَم مُقِر در اِخْتیار اَمر و نَهیِ این مَیار و آن بَیار
۳۰۲۰ او هَمی گوید که اَمر و نَهی لاست اِخْتیاری نیست این جُمله خَطاست
۳۰۲۱ حِسّ را حیوان مُقِرَّست ای رَفیق لیکْ اِدْراکِ دَلیل آمد دَقیق
۳۰۲۲ زان که مَحْسوسَسْت ما را اِخْتیار خوب می‌آید بَرو تَکْلیفِ کار

 

3 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *