مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۳۳ – حِکایَت هم در جوابِ جَبری و اِثْباتِ اختیار و صِحَّتِ اَمر و نَهی و بَیانِ آن که عُذرِ جَبْری در هیچ مِلَّتی و در هیچ دینی مَقْبول نیست و موجبِ خَلاص نیست از سِزایِ آن کار که کرده است چُنان که خَلاص نیافت اِبْلیس جَبْری بِدان که گفت بِما اَغْوَیْتَنی وَالْقَلیلُ یَدُلُ عَلَی الْکَثیر
۳۰۷۸ | آن یکی میرفت بالایِ درخت | میفَشانْد آن میوه را دُزدانه سخت | |
۳۰۷۹ | صاحِبِ باغ آمد و گفت ای دَنی | از خدا شَرمیْت کو؟ چه میکُنی؟ | |
۳۰۸۰ | گفت از باغِ خدا بَنده یْ خدا | گَر خورَد خُرما که حَق کردش عَطا | |
۳۰۸۱ | عامیانه چه مَلامَت میکُنی؟ | بُخْل بر خوانِ خداوندِ غَنی؟ | |
۳۰۸۲ | گفت ای اَیْبَک بیاوَر آن رَسَن | تا بگویم من جوابِ بوالْحَسَن | |
۳۰۸۳ | پَس بِبَستش سخت آن دَمْ بر درخت | میزَد او بر پُشت و ساقَش چوبِ سخت | |
۳۰۸۴ | گفت آخِر از خدا شَرمی بِدار | میکُشی این بیگُنَه را زارْ زار | |
۳۰۸۵ | گفت از چوبِ خدا این بَندهاَش | میزَنَد بر پُشتِ دیگر بَنده خَوش | |
۳۰۸۶ | چوبِ حَقّ و پُشت و پَهْلو آنِ او | من غُلام و آلَتِ فرمانِ او | |
۳۰۸۷ | گفت توبه کردم از جَبْر ای عَیار | اِخْتیار است اِخْتیار است اختیار | |
۳۰۸۸ | اختیاراتْ اختیارَش هست کرد | اختیارش چون سَواری زیرِ گَرد | |
۳۰۸۹ | اختیارشْ اِخْتیارِ ما کُند | اَمر شُد بر اِخْتیاری مُسْتَنَد | |
۳۰۹۰ | حاکِمی بر صورتِ بیاِخْتیار | هست هر مَخْلوق را در اِقْتِدار | |
۳۰۹۱ | تا کَشَد بیاِخْتیاری صَیْد را | تا بَرَد بِگْرفته گوش او زَیْد را | |
۳۰۹۲ | لیکْ بی هیچ آلَتی صُنْعِ صَمَد | اِختیارَش را کَمَندِ او کُند | |
۳۰۹۳ | اختیارش زَیْد را قَیْدَش کُند | بیسگ و بیدام حَق صَیْدش کُند | |
۳۰۹۴ | آن دُروگَر حاکِمِ چوبی بُوَد | وان مُصَوِّر حاکِمِ خوبی بُوَد | |
۳۰۹۵ | هست آهنگر بر آهن قَیِّمی | هست بَنّا هم بر آلَت حاکِمی | |
۳۰۹۶ | نادر این باشد که چندین اِخْتیار | ساجِد اَنْدَر اِخْتیارَشْ بَندهوار | |
۳۰۹۷ | قُدرتِ تو بر جَمادات از نَبَرد | کِی جَمادی را از آنها نَفی کرد؟ | |
۳۰۹۸ | قُدرَتَش بر اِخْتیارات آن چُنان | نَفی نَکْنَد اِخْتیاری را از آن | |
۳۰۹۹ | خواسْتَش میگوی بر وَجْهِ کَمال | که نباشد نِسْبَتِ جَبْر و ضَلال | |
۳۱۰۰ | چون که گُفتی کُفرِ من خواستِ وِیْ است | خواستِ خود را نیز هم میدان که هست | |
۳۱۰۱ | زان که بیخواهِ تو خود کُفرِ تو نیست | کُفرِ بیخواهش تَناقُض گفتنیست | |
۳۱۰۲ | اَمرْ عاجِز را قَبیح است و ذَمیم | خَشمْ بَتَّر خاصّه از رَبِّ رَحیم | |
۳۱۰۳ | گاوْ گَر یوغی نگیرد میزَنَند | هیچ گاوی که نَپَرَّد شُد نَژَند؟ | |
۳۱۰۴ | گاو چون مَعْذور نَبْوَد در فُضول | صاحِبِ گاو از چه مَعْذوراست و دول؟ | |
۳۱۰۵ | چون نهیی رَنْجور سَر را بَر مَبَند | اِخْتیارت هست بر سَبْلَت مَخَند | |
۳۱۰۶ | جَهْد کُن کَزْ جامِ حَقْ یابی نُوی | بیخود و بیاِخْتیارْ آن گَهْ شَوی | |
۳۱۰۷ | آن کِه آن مِیْ را بُوَد کُل اِخْتیار | تو شَوی مَعْذورِ مُطْلَقْ مَستْوار | |
۳۱۰۸ | هرچه گویی گُفتهٔ مِیْ باشد آن | هر چه روبی رُفتهٔ مِیْ باشد آن | |
۳۱۰۹ | کِی کُند آن مَستْ جُز عَدل و صَواب | که زِ جامِ حَقْ کَشیدهست او شراب؟ | |
۳۱۱۰ | جادُوان فرعون را گفتند بیست | مَست را پَروایِ دست و پایْ نیست | |
۳۱۱۱ | دست و پایِ ما مِیِ آن واحِد است | دستِ ظاهِرْ سایه است و کاسِد است |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!