مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۴۴ – حِکایتِ آن زن که گفت شوهر را که گوشت را گُربه خورْد شوهر گربه را به تَرازو بَر کَشید گربه نیمْ مَن بَرآمَد گفت ای زن گوشتْ نیمْ مَن بود و اَفْزون اگر این گوشت است گُربه کو‌؟ و اگر این گُربه است گوشت کو

 

۳۴۱۰ بود مَردی کَدخُدا او را زَنی سخت طَنّاز و پَلید و رَهْ‌زَنی
۳۴۱۱ هرچه آوَرْدی تَلَف کردیش زن مَردْ مُضْطَر بود اَنْدَر تَنْ زدن
۳۴۱۲ بَهْرِ مِهْمان گوشت آوَرْد آن مُعیل سویِ خانه با دو صد جَهْدِ طَویل
۳۴۱۳ زن بِخوردَش با کَباب و با شراب مَرد آمد گفت دَفْعِ ناصَواب
۳۴۱۴ مَرد گُفتش گوشت کو‌؟ مِهمان رَسید پیشِ مِهْمانْ لوت می‌باید کَشید
۳۴۱۵ گفت زن این گُربه خورْد آن گوشت را گوشتِ دیگر خَر اگر باید تو را
۳۴۱۶ گفت ای اَیْبَک تَرازو را بیار گُربه را من بَر کَشَم اَنْدَر عِیار
۳۴۱۷ بَر کَشیدَش بود گربه نیمْ مَن پَس بِگُفت آن مَرد کِی مُحتالْ زن
۳۴۱۸ گوشتْ نیمْ مَن بود اَفْزون یک سِتیر هست گُربه نیمْ‌مَن هم ای سَتیر
۳۴۱۹ این اگر گُربه‌ست پَس آن گوشت کو‌؟ وَرْ بُوَد این گوشت گربه کو‌؟ بِجو
۳۴۲۰ بایَزید اَرْ این بُوَد آن روح چیست‌؟ وَرْ وِیْ آن روح است این تَصویرِ کیست‌؟
۳۴۲۱ حیرت اَندَر حیرت است ای یارِ من این نه کارِ توست و نه هم کارِ من
۳۴۲۲ هر دو او باشد وَلیکن رَیْعِ زَرْع دانه باشد اَصْل و آن کَهْ پَرِّه فَرع
۳۴۲۳ حِکْمَت این اَضْداد را با هم بِبَست ای قَصاب این گِردْران با گَردن است
۳۴۲۴ روحْ بی‌قالَب نَدانَد کار کرد قالَبَت بی‌جانْ فَسُرده بود و سَرد
۳۴۲۵ قالَبَت پیدا و آن جانَت نَهان راست شُد زین هر دو اَسْبابِ جهان
۳۴۲۶ خاک را بر سَر زنی سَر نَشْکَند آب را بر سَر زَنی در نَشْکَند
۳۴۲۷ گَر تو می‌خواهی که سَر را بِشْکَنی آب را و خاک را بَر هم زَنی
۳۴۲۸ چون شِکَستی سَر رَوَد آبَش به اَصْل خاکْ سویِ خاک آید روزِ فَصْل
۳۴۲۹ حِکْمَتی که بود حَق را زِازْدِواج گشت حاصِل از نیاز و از لَجاج
۳۴۳۰ باشد آن گَهْ ازدواجاتِ دِگَر لا سَمِعْ اُذْنٌ و لا عَیْنٌ بَصَر
۳۴۳۱ گَر شَنیدی اُذْن کِی مانْدی اُذُن‌؟ یا کجا کردی دِگَر ضَبْطِ سُخُن‌؟
۳۴۳۲ گَر بِدیدی برف و یَخْ خورشید را از یَخی بَرداشتی اومید را
۳۴۳۳ آبْ گشتی بی‌عُروق و بی‌گِرِه ز آبْ داوودِ هوا کردی زِرِه
۳۴۳۴ پَس شُدی دَرمانِ جانِ هر درخت هر درختی از قُدومَش نیکْ‌بَخت
۳۴۳۵ آن یَخی بِفْسُرده در خود مانْده لا مِساسی با درختانْ خوانْده
۳۴۳۶ لَیْسَ یَاْلَفْ لَیْسَ یُؤْلَفْ جِسْمُهُ لَیْسَ اِلّا شُحُّ نَفْسٍ قِسْمُهُ
۳۴۳۷ نیست ضایِع زو شود تازه جِگَر لیکْ نَبْوَد پیک و سُلطانِ خُضَر
۳۴۳۸ ای اَیاز اِسْتارهٔ تو بَس بُلند نیست هر بُرجی عُبورَش را پَسَند
۳۴۳۹ هر وَفا را کِی پَسَندَد هِمَّتَت‌؟ هر صَفا را کِی گُزینَد صَفْوَتَت‌؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *