مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۴۵ – حِکایَتِ آن امیر که غُلام را گفت که مِیْ بیار غُلام رَفت و سَبویِ مِیْ آورد در راه زاهِدی بود اَمرِ مَعْروف کرد زد سنگی و سَبو را بِشکَست امیر بِشْنید و قَصْدِ گوشْمالِ زاهِد کرد و این قَصد در عَهْدِ دینِ عیسیٰ بود عَلَیْهِ‌السَّلام که هنوز مِیْ حَرام نَشُده بود وَلیکِن زاهِدْ تَقَزُّزی می‌کرد و از تَنَعُّم مَنْع می‌کرد

 

۳۴۴۰ بود امیری خوشْ دلی مِیْ‌باره‌یی کَهْفِ هر مَخْمور و هر بیچاره‌یی
۳۴۴۱ مُشْفِقی مِسْکین‌نَوازی عادلی جوهری زَربَخشِشی دریادلی
۳۴۴۲ شاهِ مَردان و امیرُالْمؤمنین راهْ‌بان و رازْدان و دوستْ‌بین
۳۴۴۳ دورِ عیسیٰ بود و اَیّامِ مسیح خَلْقْ دِلْدار و کَم‌آزار و مَلیح
۳۴۴۴ آمَدَش مِهْمان به ناگاهانْ شَبی هم امیری جِنْسِ او خوشْ‌مَذهبی
۳۴۴۵ باده می‌بایَسْتَشان در نَظْمِ حال باده بود آن وَقتْ مَاْذون و حَلال
۳۴۴۶ بادَه‌شان کَم بود و گُفتا ای غُلام رو سَبو پُر کُن به ما آور مُدام
۳۴۴۷ از فُلان راهِب که دارد خَمْرِ خاص تا زِ خاص و عام یابَد جانْ خَلاص
۳۴۴۸ جُرعه‌یی زان جامِ راهِبْ آن کُند که هزاران جَرّه و خُمْدان کُند
۳۴۴۹ اّنْدَر آن مِیْ مایهٔ پِنْهانی است آن چُنانْک اَنْدَر عَبا سُلْطانی است
۳۴۵۰ تو به دَلْقِ پاره‌پاره کَم نِگَر که سِیَه کردند از بیرونِ زَر
۳۴۵۱ از برایِ چشمِ بَد مَردود شُد وَزْ بُرونْ آن لَعْلْ دودآلود شُد
۳۴۵۲ گنج و گوهر کِی میانِ خانه‌هاست‌؟ گنج‌ها پیوسته در ویرانه‌هاست
۳۴۵۳ گنجِ آدم چون به ویران بُد دَفین گشت طینَش چشمْ‌بَندِ آن لَعین
۳۴۵۴ او نَظَر می‌کرد در طینْ سُستْ سُست جانْ هَمی‌گُفتَش که طینَم سَدِّ توست
۳۴۵۵ دو سَبو بِسْتَد غُلام و خوش دَوید در زمان در دَیْرِ رُهْبانان رَسید
۳۴۵۶ زَر بِداد و بادهٔ چون زَر خَرید سنگْ داد و در عِوَض گوهر خَرید
۳۴۵۷ باده‌یی کان بر سَرِ شاهان جَهَد تاجِ زَرْ بر تارَکِ ساقی نَهَد
۳۴۵۸ فِتْنه‌ها و شورها اَنْگیخته بَندگان و خُسروان آمیخته
۳۴۵۹ اُستخوان‌ها رَفته جُمله جانْ شده تَخت و تَخته آن زمانْ یکسان شُده
۳۴۶۰ وَقتِ هُشیاری چو آب و روغن اَند وقتِ مَستی هَمچو جانْ اَنْدَر تَن اْند
۳۴۶۱ چون هَریسه گشته آن جا فَرق نیست نیست فَرقی کَنْدَر آن جا غَرق نیست
۳۴۶۲ این چُنین باده هَمی‌بُرد آن غُلام سویِ قَصرِ آن امیرِ نیکْ‌نام
۳۴۶۳ پیشَش آمد زاهِدی غَم دیده‌یی خُشکْ مَغزی در بَلا پیچیده‌یی
۳۴۶۴ تَن زِ آتَش‌هایِ دلْ بُگْداخته خانه از غیرِ خُدا پَرداخته
۳۴۶۵ گوشْمالِ مِحْنَتِ بی‌زینهار داغ‌ها بر داغ‌ها چندین هزار
۳۴۶۶ دیده هر ساعت دِلَش در اِجْتِهاد روز و شب چَفْسیده او بر اِجْتِهاد
۳۴۶۷ سال و مَهْ در خون و خاک آمیخته صَبر و حِلْمَش نیمْ‌شب بُگْریخته
۳۴۶۸ گفت زاهد در سَبوها چیست آن‌؟ گفت باده گفت آنِ کیست آن‌؟
۳۴۶۹ گفت آنِ آن فُلان میرِ اَجَل گفت طالِب را چُنین باشد عَمَل‌؟
۳۴۷۰ طالِبِ یَزدان و آن گَهْ عیش و نوش‌؟ بادهٔ شَیطان و آن گَهْ نیمْ هوش‌؟
۳۴۷۱ هوشِ تو بی مِیْ چُنین پَژمُرده است هوش‌ها باید بر آن هوشِ تو بَست
۳۴۷۲ تا چه باشد هوشِ تو هنگامِ سُکْر‌؟ ای چو مُرغی گشته صَیْدِ دامِ سُکْر

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *