مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۴۷ – رَفتنِ امیرِ خَشم‌آلود برایِ گوشْمالِ زاهِد

 

۳۴۹۶ میر چون آتش شُد و بَرجَست راست گفت بِنْما خانهٔ زاهِد کجاست
۳۴۹۷ تا بِدین گُرزِ گِرانْ کوبَم سَرَش آن سَرِ بی‌دانِشِ مادَرْغَرَش
۳۴۹۸ او چه داند اَمرِ مَعْروف از سگی‌؟ طالِبِ مَعْروفی است و شُهرگی
۳۴۹۹ تا بدین سالوسْ خود را جا کُند تا به چیزی خویشتن پیدا کُند
۳۵۰۰ کو ندارد خود هُنر اِلّا همان که تَسَلُّس می‌کُند با این و آن
۳۵۰۱ او اگر دیوانه است و فِتْنه‌کاو دارویِ دیوانه باشد کیرِ گاو
۳۵۰۲ تا که شَیطان از سَرَش بیرون رَوَد بی‌لَتِ خَربَندگانْ خَر چون رَوَد‌؟
۳۵۰۳ میرْ بیرون جَست دَبّوسی به دست نیمْ شب آمد به زاهِد نیمْ‌مَست
۳۵۰۴ خواست کُشتن مَردِ زاهِد را زِ خشم مَردِ زاهد گشت پِنْهان زیرِ پَشم
۳۵۰۵ مَردِ زاهد می‌شُنود از میر آن زیرِ پَشمِ آن رَسَن‌تابان نَهان
۳۵۰۶ گفت در رو گفتنِ زشتیِّ مَرد آیِنه تانَد که رو را سخت کرد
۳۵۰۷ رویْ باید آیِنه‌وار آهَنین تات گوید رویِ زشتِ خود بِبین

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *