مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۴۹ – قَصدِ انداختنِ مُصْطَفیٰ عَلَیْهِ‌السَّلام خود را از کوهِ حِریٰ از وَحشتِ دیر نِمودنِ جِبْرَئیل عَلَیْهِ‌السَّلام خود را به وِیْ و پیدا شدنِ جِبْرَئیل به وِیْ که مَیَنداز که تورا دولت‌ها در پیش است

 

۳۵۳۶ مُصْطَفیٰ را هَجْر چون بِفْراختی خویش را از کوه می‌اَنْداختی
۳۵۳۷ تا بِگُفتی جِبْرَئیلَش هین مَکُن که تورا بَس دولت است از اَمرِ کُن
۳۵۳۸ مُصطفیٰ ساکن شدی زَ انْداختن بازْ هِجْران آوریدی تاختن
۳۵۳۹ باز خود را سَرنِگون از کوهْ او می‌فَکَندی از غَم و اندوهْ او
۳۵۴۰ بازْ خود پیدا شُدی آن جِبْرَئیل که مَکُن این ای تو شاهِ بی‌بَدیل
۳۵۴۱ هم‌چُنین می‌بود تا کَشفِ حِجاب تا بِیابید آن گُهَر را او زِ جیب
۳۵۴۲ بَهْرِ هر مِحْنَت چو خود را می‌کُشَند اَصْلِ مِحْنَت هاست این چونَش کَشَند‌؟
۳۵۴۳ از فِدایی مَردمان را حیرتی‌ست هر یکی از ما فِدایِ سیرتی‌ست
۳۵۴۴ ای خُنُک آن کِه فِدا کرده‌ست تَن بَهرِ آن کَارْزَد فِدایِ آن شُدن
۳۵۴۵ هر یکی چون که فِداییِّ فَنی‌ست کَنْدَر آن رَهْ صَرفِ عُمر و کُشتنی‌ست
۳۵۴۶ کُشتنی اَنْدَر غُروبی یا شُروق که نه شایِق مانَد آن گَهْ نه مَشوق
۳۵۴۷ باری این مُقْبِل فِدایِ این فَن است کَنْدَرو صد زندگی در کُشتن است
۳۵۴۸ عاشق و معشوق و عشقش بر دَوام در دو عالَم بَهره مَند و نیکْ‌نام
۳۵۴۹ یا کِرامی اِرْحَموا اَهْلَ الْهَویٰ شَاْنُهُم وِرْدُ التَّویٰ بَعدَ التَّویٰ
۳۵۵۰ عَفْو کُن ای میر بر سَختیِّ او دَر نِگَر در دَرد و بَدبختیِّ او
۳۵۵۱ تا زِ جُرمَت هم خدا عَفْوی کُند زَلَّتَت را مَغْفِرَت دَر آکَنَد
۳۵۵۲ تو زِ غَفلَت بَس سَبو بِشْکَسته‌یی در امیدِ عَفْوْ دل در بَسته‌یی
۳۵۵۳ عَفْو کُن تا عَفْو یابی در جَزا می‌شِکافَد مو قَدَر اَنْدَر سِزا

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *