مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۵۱ – دُوُم بار دست و پایِ امیر را بوسیدن و لابه کردنِ شَفیعان و همسایگانِ زاهِد

 

۳۵۶۴ آن شَفیعان از دَمِ هَیْهایِ او چند بوسیدند دست و پایِ او
۳۵۶۵ کِی امیر از تو نَشایَد کین کَشی گَر بِشُد باده تو بی‌باده خَوشی
۳۵۶۶ باده سَرمایه زِ لُطفِ تو بَرَد لُطفِ آب از لُطفِ تو حَسرَت خَورَد
۳۵۶۷ پادشاهی کُن بِبَخشَش ای رَحیم ای کَریم ابْنُ الْکَریم ابْنِ الْکَریم
۳۵۶۸ هر شرابی بَندهٔ این قَدّ و خَد جُمله مَسْتان را بُوَد بر تو حَسَد
۳۵۶۹ هیچ مُحْتاجِ مِیِ گُلگون نه‌یی تَرک کُن گُلْگونه تو گُلْگونه‌یی
۳۵۷۰ ای رُخِ چون زُهْره‌اَت شَمْسُ الضُّحیٰ ای گدایِ رَنگ تو گُلْگونه‌ها
۳۵۷۱ باده کَنْدَر خُنْب می‌جوشَد نَهان زِ اشْتیاقِ رویِ تو جوشَد چُنان
۳۵۷۲ ای همه دریا چه خواهی کَرد نَم‌؟ وِیْ همه هَستی چه می‌جویی عَدَم‌؟
۳۵۷۳ ای مَهِ تابان چه خواهی کَرد گَرد ای کِه مَهْ در پیشِ رویَتْ رویْ‌زَرد
۳۵۷۴ تاجِ کَرَّمْناست بر فَرقِ سَرَت طَوْقِ اَعْطَیْناکَ آویزِ بَرَت
۳۵۷۵ تو خوش و خوبیّ و کانِ هر خَوشی تو چرا خود مِنَّتِ باده کَشی‌؟
۳۵۷۶ جوهر است انسان و چَرخْ او را عَرَض جُمله فَرع و پایه‌اَند و او غَرَض
۳۵۷۷ ای غُلامَت عقل و تَدبیرات و هوش چون چُنینی خویش را اَرْزان فُروش‌؟
۳۵۷۸ خِدمَتَت بر جُمله هستی مُفْتَرَض جوهری چون نَجْده خواهد از عَرَض‌؟
۳۵۷۹ عِلْم جویی از کُتب‌ها‌؟ ای فُسوس ذوقْ جویی تو زِ حَلْوا‌؟ ای فُسوس
۳۵۸۰ بَحْرِ عِلْمی در نَمی پنهان شُده در سه گَزْ تَنْ عالَمی پنهان شُده
۳۵۸۱ مِیْ چه باشد یا سَماع و یا جِماع تا بِجویی زو نَشاط و اِنْتِفاع‌؟
۳۵۸۲ آفتاب از ذَرّه‌یی شُد وامْ خواه زُهْره‌یی از خُمره‌یی شُد جامْ‌خواه
۳۵۸۳ جانِ بی‌کَیْفی شُده مَحْبوسِ کَیْف آفتابی حَبْسِ عُقده اینْت حَیْف

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *