مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۵۴ – دِگَربار اِسْتِدعایِ شاه از اَیاز که تَاویلِ کارِ خود بگو و مُشکلِ مُنْکِران را و طاعِنان را حل کُن که ایشان را در آن اِلْتِباس رَها کردن مُرُوَّت نیست

 

۳۶۳۶ این سُخَن از حَدّ و اندازه‌ست بیش ای اَیاز اکنون بِگو اَحْوالِ خویش
۳۶۳۷ هست اَحْوالِ تو از کانِ نُوی تو بِدین اَحْوال کِی راضی شَوی‌؟
۳۶۳۸ هین حِکایَت کُن از آن اَحْوالِ خَوش خاک بر اَحْوال و دَرسِ پنج و شَش
۳۶۳۹ حالِ باطِنْ گَر نمی‌آید به گفت حالِ ظاهِرْ گویَمَت در طاق وجُفت
۳۶۴۰ که زِ لُطفِ یارْ تَلْخی‌هایِ مات گشت بر جانْ خوش تَر از شِکَّرنَبات
۳۶۴۱ زان نَبات اَرْ گَرْد در دریا رَوَد تَلخیِ دریا همه شیرین شود
۳۶۴۲ صدهزار اَحوال آمد هم‌چُنین باز سویِ غَیْب رَفتند ای اَمین
۳۶۴۳ حالِ هر روزی به دی مانندْ نِی هَمچو جو اَنْدَر رَوِشْ کِشْ بَند نی
۳۶۴۴ شادیِ هر روزْ از نوعی دِگَر فِکْرَتِ هر روز را دیگر اَثَر

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *