مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۶۳ – حکایتِ آن مُجاهِد که از هَمْیانِ سیم هر روز یک دِرَم در خَنْدق اَنْداختی به تَفاریقْ از بَهرِ سِتیزهٔ حِرص و آرزویِ نَفْس و وَسْوَسهٔ نَفْس که چون می‌اَنْدازی به خَنْدق باری به یک‌بار بِیَنْداز تا خَلاص یابَم که اَلْیَاْسُ اِحْدَی الرّاحَتَیْنِ او گفته که این راحتْ نیز نَدَهم

 

۳۸۱۶ آن یکی بودَش به کَفْ در چِلْ دِرَم هر شب اَفْکَندی یکی در آبِ یَم
۳۸۱۷ تا که گردد سَخت بر نَفْسِ مَجاز در تَانّی دَردِ جانْ کَندن دِراز
۳۸۱۸ با مُسلمانان به کَرّْ او پیش رَفت وَقتِ فَرْ او وا نَگَشت از خَصمْ تَفْت
۳۸۱۹ زَخْمِ دیگر خورْد آن را هم بِبَست بیست کَرَّت رُمْح و تیر از وِیْ شِکَست
۳۸۲۰ بعد ازان قُوَّت نَمانْد اُفتاد پیش مَقْعَدِ صِدقْ او زِ صِدقِ عشقِ خویش
۳۸۲۱ صِدْقْ جان دادن بُوَد هین سابِقوا از نُبی بَرخوان رِجالٌ صَدَقوا
۳۸۲۲ این همه مُردنْ نه مرگِ صورت است این بَدَن مَر روح را چون آلَت است
۳۸۲۳ ای بَسا خامی که ظاهِرْ خونْش ریخت لیکْ نَفْسِ زنده آن جانِب گُریخت
۳۸۲۴ آلَتَش بِشْکَست و رَهْزَن زنده مانْد نَفْس زنده‌ست اَرْچه مَرکَبْ خون فَشانْد
۳۸۲۵ اسبْ کُشت و راهِ او رَفته نَشُد جُز که خام و زشت و آشفته نَشُد
۳۸۲۶ گَر به هر خونْ ریزی‌یی گشتی شهید کافِری کُشته بُدی هم بوسَعید
۳۸۲۷ ای بَسا نَفْسِ شهیدِ مُعْتَمَد مُرده در دنیا چو زنده می‌رَوَد
۳۸۲۸ روح رَه‌زَن مُرد و تَنْ که تیغِ اوست هست باقی در کَفِ آن غَزْوجوست
۳۸۲۹ تیغْ آن تیغ است مَرد آن مَرد نیست لیکْ این صورتْ تورا حیران کُنی‌ست
۳۸۳۰ نَفْسْ چون مُبْدَل شود این تیغِ تَنْ باشد اَنْدَر دستِ صُنْعِ ذوالْمِنَن
۳۸۳۱ آن یکی مَردی‌ست قوتَش جُمله دَرد این دِگَر مَردی میانْ‌تی هَمچو گَرد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *