مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۵۹ – وَصیَّت کردنِ پدرْ دختر را که خود را نِگَه دار تا حامِله نَشَوی از شوهرت

 

۳۷۱۷ خواجه‌یی بوده‌ست او را دختری زُهره‌خَدّی مَهْ‌رُخی سیمین‌بَری
۳۷۱۸ گشت بالغ داد دختر را به شو شو نبود اَنْدَر کَفایَت کُفْوِ او
۳۷۱۹ خَربُزه چون دَر رَسد شُد آبْناک گَر بِنَشْکافی تَلَف گردد هَلاک
۳۷۲۰ چون ضَرورت بود دختر را بِداد او به ناکُفْوی زِ تَخْویفِ فَساد
۳۷۲۱ گفت دختر را کَزین دامادِ نو خویشتن پَرهیز کُن حامِل مَشو
۳۷۲۲ کَزْ ضَرورت بود عَقدِ این گدا این غَریب‌اِشْمار را نَبْوَد وَفا
۳۷۲۳ ناگهان بِجْهَد کُند تَرکِ همه بر تو طِفْلِ او بِمانَد مَظْلَمه
۳۷۲۴ گفت دختر کِی پدر خِدمَت کُنم هست پَندَت دِلْپَذیر و مُغْتَنَم
۳۷۲۵ هر دو روزی هر سه روزی آن پدر دختر خود را بِفَرمودی حَذَر
۳۷۲۶ حامِله شُد ناگهان دختر ازو چون بُوَد هر دو جوان خاتون و شو‌؟
۳۷۲۷ از پدر او را خَفی می‌داشتَش پنج ماهه گشت کودک یا که شَش
۳۷۲۸ گشت پیدا گفت بابا چیست این‌؟ من نگفتم که ازو دوری گُزین‌؟
۳۷۲۹ این وَصیَّت‌هایِ من خود بادْ بود‌؟ که نَکَردَت پَند و وَعْظَم هیچ سود‌؟
۳۷۳۰ گفت بابا چون کُنم پَرهیز من‌؟ آتش و پَنبه‌ست بی‌شَک مرد و زن
۳۷۳۱ پنبه را پَرهیز از آتش کجاست‌؟ یا در آتش کی حِفاظ است و تُقاست‌؟
۳۷۳۲ گفت من گفتم که سویِ او مَرو تو پَذیرایِ مَنیِّ او مَشو
۳۷۳۳ در زمانِ حال و اِنْزال و خَوشی خویشتن باید که از وِیْ دَر کَشی
۳۷۳۴ گفت کی دانم که اِنْزالَش کِی است‌؟ این نَهان است و به غایت مَخفی است
۳۷۳۵ گفت چَشمَش چون کَلاپیسه شود فَهْم کُن کان وَقتِ اِنْزالَش بُوَد
۳۷۳۶ گفت تا چَشمَش کَلاپیسه شُدن کور گشته‌ست این دو چشمِ کورِ من
۳۷۳۷ نیست هر عقلی حَقیری پایْدار وَقتِ حِرص و وقتِ خشم و کارْزار

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *