مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۶۴ – صِفَت کردنِ مَردِ غَمّاز و نِمودنِ صورتِ کَنیزکی مُصَوَّر در کاغذ و عاشق شُدنِ خلیفهٔ مصر بر آن صورت و فرستادنِ خلیفه امیری را با سپاهِ گِران به دَرِ موصل و قتل و ویرانیِ بسیار کردنْ بَهرِ این غَرَض

 

۳۸۳۲ مَر خلیفه‌یْ مصر را غَمّاز گفت که شَهِ موصِل به حوری گشت جُفت
۳۸۳۳ یک کَنیزک دارد او اَنْدَر کِنار که به عالَم نیست مانندش نِگار
۳۸۳۴ در بیان نایَد که حُسنَش بی‌حَد است نَقشِ او این است کَنْدَر کاغذ است
۳۸۳۵ نَقش در کاغذ چو دید آن کَیْقُباد خیره گشت و جام از دَستش فُتاد
۳۸۳۶ پَهْلَوانی را فرستاد آن زمان سویِ موصِل با سپاهِ بَسْ گِران
۳۸۳۷ که اگر نَدْهَد به تو آن ماه را بَرکَن از بُنْ آن دَر و دَرگاه را
۳۸۳۸ وَرْ دَهَد تَرکَش کُن و مَهْ را بیار تا کَشَم من بر زمینْ مَهْ در کِنار
۳۸۳۹ پَهلَوان شُد سویِ موصِل با حَشَم با هزاران رُستَم و طَبْل و عَلَم
۳۸۴۰ چون مَلْخ‌ها بی‌عَدَد بر گِردِ کَشت قاصِدِ اِهْلاکِ اَهْلِ شهر گشت
۳۸۴۱ هر نَواحی مَنْجِنیقی از نَبَرد هَمچو کوهِ قافْ او بر کار کرد
۳۸۴۲ زَخْمِ تیر و سنگ‌هایِ مَنْجِنیق تیغ‌ها در گَردْ چون بَرق از بَریق
۳۸۴۳ هفته‌یی کرد این چُنین خونْ‌ریز گرم بُرجِ سنگین سُست شُد چون مومِ نَرم
۳۸۴۴ شاهِ موصِل دید پیکارِ مَهول پس فرستاد از دَرونْ پیشَش رَسول
۳۸۴۵ که چه می‌خواهی زِ خونِ مؤمنان کُشته می‌گردند زین حَرْبِ گِران
۳۸۴۶ گَر مُرادَت مُلْکِ شهرِ موصِل است بی‌چُنین خونْ‌ریز اینَت حاصِل است
۳۸۴۷ من رَوَم بیرونِ شهر اینک دَر آ تا نگیرد خونِ مَظْلومانْ تو را
۳۸۴۸ وَرْ مُرادَت مال و زَرّ و گوهر است این زِ مُلْک شهرْ خود آسان‌تَر است

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *