مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۶۵ – ایثار کردنِ صاحِبِ موصِل آن کَنیزک را بدین خلیفه تا خونریزِ مسلمانان بیش تَر نشود

 

۳۸۴۹ چون رَسول آمد به پیشِ پَهْلَوان داد کاغذ اَنْدَرو نَقْش و نِشان
۳۸۵۰ بِنْگَر اَنْدَر کاغذ این را طالِبَم هین بِدِه وَرْنه کُنون من غالِبَم
۳۸۵۱ چون رَسول آمد بِگُفت آن شاهِ نَر صورتی کَم گیر زودْ این را بِبَر
۳۸۵۲ من نِیَم در عَهدِ ایمانْ بُت‌پَرَست بُت بَرِ آن بُت‌پَرَست اولیٰ تَر است
۳۸۵۳ چون که آوَرْدَش رَسول آن پَهْلَوان گشت عاشقْ بر جَمالَش آن زمان
۳۸۵۴ عشقْ بَحری آسْمان بر وِیْ کَفی چون زُلَیْخا در هَوایِ یوسُفی
۳۸۵۵ دورِ گَردون‌ها زِ موجِ عشقْ دان گَر نبودی عشقْ بِفْسُردی جهان
۳۸۵۶ کِی جَمادی مَحْو گشتی در نَبات‌؟ کِی فِدایِ روحْ گشتی نامیات‌؟
۳۸۵۷ روحْ کِی گشتی فِدایِ آن دَمی کَزْ نَسیمَش حامِله شُد مَریَمی‌؟
۳۸۵۸ هر یکی بَر جا تُرُنْجیدی چو یَخ کِی بُدی پَرّان و جویانْ چون مَلَخ‌؟
۳۸۵۹ ذَرّه ذَرّه عاشقانِ آن کَمال می‌شِتابَد در عُلوْ هَمچون نِهال
۳۸۶۰ سَبَّحَ لِلهِ هست اِشْتابَشان تَنْقیه یْ تَن می‌کُنند از بَهرِ جان
۳۸۶۱ پَهْلَوانْ چَهْ را چو رَهْ پِنْداشته شوره‌اَش خوش آمده حَبْ کاشته
۳۸۶۲ چون خیالی دید آن خُفته به خواب جُفت شُد با آن و از وِیْ رَفت آب
۳۸۶۳ چون بِرَفت آن خواب و شُد بیدارْ زود دید کان لُعْبَت به بیداری نبود
۳۸۶۴ گفت بر هیچ آبِ خود بُردَم دَریغ‌؟ عِشوهٔ آن عِشْوه‌دِهْ خوردم دریغ
۳۸۶۵ پَهلَوانِ تَن بُد آن مَردی نداشت تُخْمِ مَردی در چُنان ریگی بِکاشت
۳۸۶۶ مَرکَبِ عشقش دَریده صد لِگام نَعْره می‌زَد لا اُبالی بِالْحِمام
۳۸۶۷ اَیْش اُبالی بِالْخَلیفَه فِی‌الْهَویٰ اِسْتویٰ عِنْدی وجودی وَالتَّویٰ
۳۸۶۸ این چُنین سوزان و گرمْ آخِر مَکار مَشورت کُن با یکی خاوَنْدگار
۳۸۶۹ مَشورت کو‌؟ عقل کو‌؟ سَیْلابِ آز در خَرابی کرد ناخُن‌ها دِراز
۳۸۷۰ بَیْنَ اَیْدی سَدّ و سویِ خَلْفْ سَد پیش و پَسْ کِی بینَد آن مَفْتونِ خَد
۳۸۷۱ آمده در قَصْدِجانْ سَیْلِ سیاه تا که روبَهْ اَفْکَند شیری به چاه
۳۸۷۲ از چَهی بِنْموده مَعْدومی خیال تا دَر اَنْدازَد اُسودًا کَالْجِبال
۳۸۷۳ هیچ‌کَس را با زنان مَحْرَم مَدار که مِثالِ این دو پنبه‌ست و شَرار
۳۸۷۴ آتشی باید بِشِسته ز آبِ حَق هَمچو یوسُف مُعْتَصِم اَنْدَر زَهَق
۳۸۷۵ کَزْ زُلَیْخایِ لَطیفِ سَروْقَد هَمچو شیرانْ خویشتن را واکَشَد
۳۸۷۶ بازگشت از موصِل و می‌شُد به راه تا فُرود آمد به بیشه وْ مَرْج‌گاه
۳۸۷۷ آتشِ عشقش فُروزان آن چُنان که نَداند او زمین از آسْمان
۳۸۷۸ قَصدِ آن مَهْ کرد اَنْدَر خیمه او عقل کو و از خلیفه خَوْف کو‌؟
۳۸۷۹ چون زَنَد شَهوت دَرین وادی دُهُل چیست عقلِ تو فُجُلّ اِبْنُ الْفُجُل‌؟
۳۸۸۰ صد خلیفه گشته کمتر از مگس پیشِ چَشمِ آتشینَش آن نَفَس
۳۸۸۱ چون بُرون اَنْداخت شلوار و نِشَست در میانِ پایِ زنْ آن زن‌پَرَست
۳۸۸۲ چون ذَکَر سویِ مَقَر می‌رَفت راست رَسْتخیز و غُلْغُل از لشکر بِخاست
۳۸۸۳ بَرجَهید و کون‌بِرِهنه سویِ صَف ذوالْفَقاری هَمچو آتش او به کَف
۳۸۸۴ دید شیرِ نَرْ سِیَه از نِیْسِتان بَر زَده بر قَلبِ لشکرْ ناگهان
۳۸۸۵ تازیان چون دیو در جوش آمده هر طَویله وْ خیمه اَنْدَر هم زَده
۳۸۸۶ شیرِ نَر گُنبَد همی‌کرد از لُغَز در هوا چون موجِ دریا بیست گَز
۳۸۸۷ پَهلَوان مَردانه بود و بی‌حَذَر پیشِ شیر آمد چو شیرِ مَستِ نَر
۳۸۸۸ زد به شمشیر و سَرَش را بَر شِکافت زودْ سوی خیمهٔ مَهْ‌رو شِتافت
۳۸۸۹ چون که خود را او بِدان حوری نِمود مَردی او هم‌چُنین بر پایْ بود
۳۸۹۰ با چُنان شیری به چالِشْ گشت جُفت مَردیِ او مانْده بر پای و نَخُفت
۳۸۹۱ آن بُتِ شیرین‌لِقایِ ماه‌رو در عَجَب دَر مانْد از مَردیِّ او
۳۸۹۲ جُفت شُد با او به شَهوت آن زمان مُتَّحِد گشتند حالی آن دو جان
۳۸۹۳ زِ اتِّصالِ این دو جانْ با همدِگَر می‌رَسَد از غَیْبَشان جانی دِگَر
۳۸۹۴ رو نِمایَد از طَریقِ زادنی گَر نباشد از علوقَش رَه‌زَنی
۳۸۹۵ هر کجا دو کَس به مِهْری یا به کین جمع آید ثالثی زایَد یَقین
۳۸۹۶ لیک اَنْدَر غَیْب زایَد آن صُوَر چون رَوی آن سو بِبینی در نَظَر
۳۸۹۷ آن نَتایج از قِراناتِ تو زاد هین مَگَرد از هر قَرینی زودْ شاد
۳۸۹۸ مُنْتَظِر می‌باش آن میقات را صِدْق دانْ اِلْحاقِ ذُریّات را
۳۸۹۹ کَز عَمَل زاییده‌اند و از عِلَل هر یکی را صورت و نُطْق و طَلَل
۳۹۰۰ بانگَشان دَرمی‌رَسَد زان خوش حِجال کِی زِ ما غافِلْ هَلا زوتَر تَعال
۳۹۰۱ مُنْتَظِر در غَیْبْ جانِ مَرد و زن مولْ مولَت چیست‌؟ زوتَر گامْ زَن
۳۹۰۲ راه گُم کرد او از آن صُبحِ دُروغ چون مگس اُفْتاد اَنْدَر دیگِ دوغ

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *