مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۲۹ – در بَیانِ آن که ثَوابِ عَمَلِ عاشق از حَقْ هم حَق است

 

۵۸۶ عاشقان را شادمانیّ و غَمْ اوست دَستمُزد و اُجْرَتِ خدمَت هم اوست
۵۸۷ غیرِ معشوق اَرْ تماشایی بُوَد عشقْ نَبْوَد هَرْزه سودایی بُوَد
۵۸۸ عشقْ آن شُعله‌ست کو چون بَر فُروخت هرچه جُز معشوقْ باقی جُمله سوخت
۵۸۹ تیغ لا در قَتْل غیرِ حَق بِرانْد دَر نِگَر زان پَس که بَعدِ لا چه مانْد
۵۹۰ مانْد اِلَّا اللهْ باقی جُمله رَفت شاد باش ای عشقِ شِرکَت‌سوزِ زَفْت
۵۹۱ خود هَمو بود آخِرین و اَوَّلین شِرکْ جُز از دیدهٔ اَحْوَل مَبین
۵۹۲ ای عَجَب حُسنی بُوَد جُز عَکسِ آن؟ نیست تَن را جُنْبِشی از غیرِ جان
۵۹۳ آن تَنی را که بُوَد در جانْ خَلَل خوش نَگَردَد گَر بگیری در عَسَل
۵۹۴ این کسی دانَد که روزی زنده بود از کَفِ این جانِ جانْ جامی رُبود
۵۹۵ وان کِه چَشمِ او ندیده‌ست آن رُخان پیشِ او جان است این تُفِ دُخان
۵۹۶ چون ندید او عمر عبدالعزیز پیش او عادل بود حجاج نیز
۵۹۷ چون نَدید او مارِ موسی را ثَبات در حِبالِ سِحْر پِنْدارَد حَیات
۵۹۸ مُرغ کو ناخورْده است آبِ زلال اَنْدَر آبِ شور دارد پَرّ و بال
۵۹۹ جُز به ضِدْ ضِد را هَمی نَتْوان شِناخت چون بِبینَد زَخْمْ بِشْناسَد نَواخت
۶۰۰ لاجَرَم دنیا مُقَدَّم آمده‌ست تا بِدانی قَدْرِ اِقْلیمِ اَلَست
۶۰۱ چون ازین جا وا رَهی آن جا رَوی در شِکَرخانه یْ اَبَد شاکِر شَوی
۶۰۲ گویی آن جا خاک را می‌بیختم زین جهانِ پاکْ می‌بُگْریختم
۶۰۳ ای دریغا پیش ازین بودیم اَجَل تا عَذابَم کَم بُدی اَنْدَر وَجَل

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *