مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۵ – سَبَبِ رُجوع کردنِ آن مِهمان به خانهٔ مُصطفی عَلَیْهِ‌السَّلام در آن ساعت که مُصطفی نهالینِ مُلَوَّثِ او را به دستِ خود می‌شست و خَجِل شُدنِ او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادتِ خود

 

۱۱۸ کافِرَک را هَیْکلی بُد یادگار یاوه دید آن را و گشت او بی‌قرار
۱۱۹ گفت آن حُجْره که شب جا داشتم هیکل آنجا بی‌خَبَر بُگْذاشتم
۱۲۰ گَر چه شَرمین بود شَرمَش حِرْص بُرد حِرْص اَژدَرهاست نه چیزی‌ست خُرد
۱۲۱ از پِیِ هیکل شِتاب اَنْدَر دَوید در وُثاق مُصْطَفی و آن را بِدید
۱۲۲ کان یَدُاللهْ آن حَدَث را هم به خَود خوش هَمی‌شویَد که دورَش چَشمِ بَد
۱۲۳ هیکَلَش از یاد رَفت و شُد پَدید اَنْدَرو شوری گَریبان را دَرید
۱۲۴ می‌زَد او دو دست را بر رو و سَر کَلّه را می‌کوفْت بر دیوار و دَر
۱۲۵ آن چُنان که خون زِ بینیّ و سَرَش شُد رَوان و رَحْم کرد آن مِهتَرَش
۱۲۶ نَعْره‌ها زد خَلْقْ جمع آمد بَرو گَبْر گویان ایهَا النّاسْ اِحْذَرُوا
۱۲۷ می‌زد او بر سَر که ای بی‌عقلْ سَر می‌زد او بر سینه کِی بی‌نورْ بَر
۱۲۸ سَجده می‌کرد او که ای کُلِ زمین شَرمساراست از تو این جُزوِ مَهین
۱۲۹ تو که کُلّی خاضِعِ امر وِیْ‌یی من که جُزوَم ظالم و زشت و غَوی؟
۱۳۰ تو که کُلّی خوار و لَرزانی زِ حَق من که جُزوَم در خِلاف و در سَبَق؟
۱۳۱ هر زمان می‌کرد رو بر آسْمان که ندارم رویْ ای قِبْله یْ جهان
۱۳۲ چون زِ حَدْ بیرون بِلَرزید و طَپید مُصْطَفی‌اَش در کِنارِ خود کَشید
۱۳۳ ساکِنَش کرد و بَسی بِنْواختَش دیده‌اَش بُگْشاد و دادْ اِشْناختَش
۱۳۴ تا نَگِریَد ابر کِی خَندَد چَمَن؟ تا نَگِریَد طِفْل کِی جوشَد لَبَن؟
۱۳۵ طِفْلِ یک روزه هَمی‌دانَد طَریق که بِگِریَم تا رَسَد دایه یْ شَفیق
۱۳۶ تو نمی‌دانی که دایه یْ دایِگان کَم دَهَد بی‌گریه شیرْ او رایِگان
۱۳۷ گفت فَلْیَبْکوا کَثیرا گوش دار تا بِریزَد شیرِ فَضْلِ کِردگار
۱۳۸ گریهٔ ابراست و سوزِ آفتاب اُسْتُنِ دنیا همین دو رِشته تاب
۱۳۹ گَر نبودی سوزِ مِهْر و اشکِ ابر کِی شُدی جسم و عَرَض زَفْت و سِطَبْر؟
۱۴۰ کِی بُدی مَعْمورْ این هر چارْ فَصْل گَر نبودی این تَف و این گریه اَصْل؟
۱۴۱ سوزِ مِهْر و گریهٔ ابرِ جهان چون هَمی‌‌دارد جهان را خوشْ‌دَهان
۱۴۲ آفتابِ عقل را در سوز دار چَشم را چون ابرْ اشک‌اَفْروز دار
۱۴۳ چَشمِ گریان بایَدَت چون طِفْلِ خُرد کَم خور آن نان را که نانْ آبِ تو بُرد
۱۴۴ تَنْ چو با بَرگ است روز و شب ازان شاخِ جان در بَرگ‌ریزاست و خزان
۱۴۵ بَرگِ تَنْ بی‌بَرگیِ جان است زود این بِبایَد کاسْتَن آن را فُزود
۱۴۶ اَقْرِضوا اللهْ قرض دِهْ زین بَرگِ تَن تا بِرویَد در عِوَض در دلْ چَمَن
۱۴۷ قَرضْ دِه کَم کُن ازین لُقمه‌یْ تَنَت تا نِمایَد وَجْهِ لا عَیْن رَات
۱۴۸ تَنْ زِ سَرگینْ خویش چون خالی کُند پُر زِ مُشک و دُرّ اِجْلالی کُند
۱۴۹ زین پَلیدی بِدْهَد و پاکی بَرَد از یُطَهِرکُمْ تَنِ او بَر خَورَد
۱۵۰ دیو می‌تَرسانَدَت که هین و هین زین پَشیمان گردی و گردی حَزین
۱۵۱ گَر گُدازی زین هَوَس‌ها تو بَدَن بَس پَشیمان و غَمین خواهی شُدن
۱۵۲ این بِخور گرم است و دارویِ مِزاج وآن بیاشام از پِیِ نَفْخ و عِلاج
۱۵۳ هم بِدین نیَّت که این تَنْ مَرکَب است آنچه خو کرده‌ست آنَش اَصْوَب است
۱۵۴ هین مَگَردان خو که پیش آید خَلَل در دِماغ و دلْ بِزایَد صد عِلَل
۱۵۵ این چُنین تَهدیدها آن دیوِ دون آرَد و بر خَلْقْ خوانَد صد فُسون
۱۵۶ خویشْ جالینوس سازد در دَوا تا فَریبَد نَفْسِ بیمارِ تو را
۱۵۷ کین ترا سوداست از دَرد و غَمی گفت آدم را همین در گَندُمی
۱۵۸ پیش آرَد هَیْهَی و هَیْهات را وَزْ لویشه پیچَد او لَب هات را
۱۵۹ هَمچو لَب‌هایِ فَرَس و در وَقتِ نَعْل تا نِمایَد سنگِ کمتر را چو لَعْل
۱۶۰ گوشهایَت گیرد او چون گوشِ اسب می‌کَشانَد سویِ حِرْص و سویِ کَسْب
۱۶۱ بَر زَنَد بر پاتْ نَعْلی زِاشْتِباه که بِمانی تو زِ دَردِ آن زِ راه
۱۶۲ نَعْلِ او هست آن تَرَدُّد در دو کار این کُنم یا آن کُنم؟ هین هوش دار
۱۶۳ آن بِکُن که هست مُخْتارِ نَبی آن مَکُن که کرد مَجْنون و صَبی
۱۶۴ حُفَّتِ الْجَنَّهْ به چه مَحْفوف گشت؟ بِالْمَکارِهْ که ازو اَفْزود کَشت
۱۶۵ صد فُسون دارد زِ حیلَت وَزْ دَها که کُند در سَلّه گَر هست اَژدَها
۱۶۶ گَر بُوَد آبِ رَوان بَر بَندَدَش وَرْ بُوَد حَبْرِ زمان بَرخَندَدَش
۱۶۷ عقل را با عقلِ یاری یار کُن اَمْرُهُمْ شوری بِخوان و کار کُن

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *