مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۷۰ – جواب آمدن که آن کِه نَظَرِ او بر اَسْباب و مَرَض و زَخْمِ تیغ نَیایَد بر کارِ تو عِزْرائیل هم نَیایَد که تو هم سَبَبی اگر چه مَخْفی‌تَری از آن سَبَب‌ها و بُوَد که بَر آن رَنْجور مَخْفی نباشد که و َهُوَ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْکُم وَ لکِن لا تُبْصِرونَ

 

۱۷۱۰ گفت یَزدان آن کِه باشد اَصْلْ دان پَس تورا کِی بینَد او اَنْدَر میان؟
۱۷۱۱ گَرچه خویش را عامه پنهان کرده‌ یی پیشِ روشَن‌دیدگان هم پَرده‌یی
۱۷۱۲ وان کِه ایشان را شِکَر باشد اَجَل چون نَظَرْشان مَست باشد در دِوَل؟
۱۷۱۳ تَلْخ نَبْوَد پیشِ ایشان مرگِ تَن چون رَوَند از چاه و زندان در چَمَن
۱۷۱۴ وا رَهیدند از جهانِ پیچ‌ْپیچ کَس نَگِریَد بر فَواتِ هیچْ هیچ
۱۷۱۵ بُرجِ زندان را شِکَست ارکانی‌یی هیچ ازو رَنْجَد دلِ زندانی یی؟
۱۷۱۶ کی دَریغ این سنگِ مَرمَر را شِکَست تا رَوان و جانِ ما از حَبْسْ رَست
۱۷۱۷ آن رُخام خوب و آن سنگِ شَریف بُرجِ زندان را بَهی بود و اَلیف
۱۷۱۸ چون شِکَسْتَش تا که زندانی بِرَست؟ دستِ او در جُرمِ این باید شِکَست
۱۷۱۹ هیچ زندانی نگوید این فُشار جُز کسی کَزْ حَبْس آرَنْدَش به دار
۱۷۲۰ تَلْخ کی باشد کسی را کِشْ بَرَند از میانِ زَهْرِ مارانْ سویِ قَند؟
۱۷۲۱ جانْ مُجَرَّد گشته از غوغایِ تَن می‌پَرَد با پَرّ دلْ بی‌پایِ تَن
۱۷۲۲ هَمچو زندانیِّ چَهْ کَنْدَرشَبان خُسبَد و بینَد به خوابْ او گُلْسِتان
۱۷۲۳ گوید ای یَزدان مرا در تَن مَبَر تا دَرین گُلْشَن کُنم من کَرّ و فَرّ
۱۷۲۴ گویَدَش یَزدان دُعا شُد مُسْتَجاب وا مَرو وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب
۱۷۲۵ این چُنین خوابی بِبین چون خوش بُوَد؟ مرگْ نادیده به جَنَّت در رَوَد
۱۷۲۶ هیچ او حَسرَت خورَد بر اِنْتِباه بر تَنِ با سِلْسِله در قَعْرِ چاه؟
۱۷۲۷ مُؤمنی آخِر دَر آ در صَفِّ رَزم که تو را بر آسْمان بوده‌ست بَزْم
۱۷۲۸ بر امیدِ راهِ بالا کُن قیام هَمچو شمعی پیشِ مِحْراب ای غُلام
۱۷۲۹ اشک می‌بار و هَمی‌سوز از طَلَب هَمچو شمعِ سَر بُریده جُمله شب
۱۷۳۰ لَب فُرو بَند از طَعام و از شراب سویِ خوانِ آسمانی کُن شِتاب
۱۷۳۱ دَم به دَم بر آسْمان می‌دار اُمید در هوایِ آسْمانْ رَقْصان چو بید
۱۷۳۲ دَم به دَم از آسْمان می‌آیَدَت آب و آتش رِزْقْ می‌اَفْزایَدَت
۱۷۳۳ گَر تورا آن جا بَرَد نَبْوَد عَجَب مَنْگَر اَنْدَر عَجْز و بِنْگَر در طَلَب
۱۷۳۴ کین طَلَب در تو گِروگانِ خداست زان که هر طالِب به مَطْلوبی سِزاست
۱۷۳۵ جَهد کُن تا این طلَب اَفْزون شود تا دِلَت زین چاهِ تَنْ بیرون شود
۱۷۳۶ خلق گوید مُرد مِسْکینِ آن فُلان تو بگویی زنده‌اَم ای غافِلان
۱۷۳۷ گَر تَنِ مَن هَمچو تَن‌ها خُفته است هشت جَنَّت دَر دِلَم بِشْکُفته است
۱۷۳۸ جانْ چو خُفته در گُل و نسرین بُوَد چه غَم است اَرْ تَنْ در آن سَرگین بُوَد
۱۷۳۹ جانِ خُفته چه خَبَر دارد زِ تَن؟ کو به گُلْشَن خُفت یا در گولْخَن؟
۱۷۴۰ می‌زَنَد جانْ در جهانِ آبْگون نَعْره یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمون
۱۷۴۱ گَر نخواهد زیستْ جانْ بی این بَدَن پَس فَلَک ایوانِ کی خواهد بُدَن؟
۱۷۴۲ گَر نخواهد بی‌بَدَن جانِ تو زیست فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *