مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۸۱ – آمدن آن امیر نمام با سرهنگان نیم‌شب بگشادن آن حجرهٔ ایاز و پوستین و چارق دیدن آویخته و گمان بردن که آن مکرست و روپوش و خانه را حفره کردن بهر گوشه‌ای که گمان آمد چاه کنان آوردن و دیوارها را سوراخ کردن و چیزی نایافتن و خجل و نومید شدن چنان که بدگمانان و خیال‌اندیشان در کار انبیا و اولیا که می‌گفتند که ساحرند و خویشتن ساخته‌اند و تصدر می‌جویند بعد از تفحص خجل شوند و سود ندارد

 

۲۰۵۰ آن اَمینان بر دَرِ حُجْره شُدند طالِبِ گنج و زَر و خُمره بُدند
۲۰۵۱ قُفل را برمی‌گُشادند از هَوَس با دو صد فرهنگ و دانش چند کَس
۲۰۵۲ زان که قُفلِ صَعْب و پَر پیچیده بود از میانِ قُفل‌ها بُگْزیده بود
۲۰۵۳ نه زِ بُخْلِ سیم و مال و زَرّ خام از برایِ کَتْمِ آن سِرّ از عَوام
۲۰۵۴ که گروهی بر خیالِ بَد تَنَند قَوْمِ دیگر نامْ سالوسَم کُنَند
۲۰۵۵ پیشِ باهِمَّت بُوَد اسرارِ جان از خَسانْ مَحْفوظ‌تَر از لَعْلِ کان
۲۰۵۶ زَر بِهْ از جان است پیشِ اَبْلَهان زَرْ نِثارِ جان بُوَد نَزدِ شَهان
۲۰۵۷ حِرْصْ تازد بیهُده سویِ سَراب عقل گوید نیک بین که آن نیست آب
۲۰۵۸ حِرْصْ غالِب بود و زَر چون جان شُده نَعْرهٔ عقل آن زمانْ پنهان شُده
۲۰۵۹ گشته صَدتو حِرْص و غوغاهایِ او گشته پنهانْ حِکْمَت و ایمایِ او
۲۰۶۰ تا که در چاهِ غُرور اَنْدَر فُتَد آنگه از حِکْمَت مَلامَت بِشْنَوَد
۲۰۶۱ چون زِ بَندِ دامْ بادِ او شِکَست نَفْسِ لَوّامه بَرو یابید دست
۲۰۶۲ تا به دیوارِ بَلا نایَد سَرَش نَشْنَوَد پَنْدِ دلْ آن گوشِ کَرَش
۲۰۶۳ کودکان را حِرْصِ گَوْزینه وْ شِکَر از نَصیحَت‌ها کُند دو گوشْ کَر
۲۰۶۴ چون که دَردِ دُنْبَلَش آغاز شُد در نَصیحَت هر دو گوشَش باز شُد
۲۰۶۵ حُجْره را با حِرصْ و صدگونه هَوَس باز کردند آن زمانْ آن چند کَس
۲۰۶۶ اَنْدَر اُفتادند از دَر زِ اِزْدِحام هَمچو اَنْدَر دوغِ گَندیده هَوام
۲۰۶۷ عاشقانه دَرفُتَد با کَرّ و فَر خوردْ امکان نیّ و بَسته هر دو پَر
۲۰۶۸ بِنْگَریدَند از یَسار و از یَمین چارُقی بِدْریده بود و پوستین
۲۰۶۹ باز گفتند این مکان بی‌نوش نیست چارُق این جا جُز پِیِ روپوش نیست
۲۰۷۰ هین بِیاوَرْ سیخ‌هایِ تیز را اِمْتِحان کُن حُفْرِه و کاریز را
۲۰۷۱ هر طَرَف کَندَند و جُستَند آن فَریق حُفره‌ها کَندَند و گوهایِ عَمیق
۲۰۷۲ حُفره‌هاشان بانگ می‌داد آن زمان کَنْده‌هایِ خالی‌ایم ای کَنْدگان
۲۰۷۳ زان سِگالِشْ شَرم هم می‌داشتند کَنْده‌ها را باز می‌اَنْباشتند
۲۰۷۴ بی‌عَدَد لا حَوْلْ در هر سینه‌یی مانْده مُرغِ حِرصَشان بی‌چینه‌یی
۲۰۷۵ زان ضَلالَت‌هایِ یاوه‌تازَشان حُفرهٔ دیوار و در غَمّازَشان
۲۰۷۶ مُمکِنِ اَنْدایِ آن دیوارْ نی با اَیاز اِمکان هیچ اِنْکارْ نی
۲۰۷۷ گَر خِداعِ بی‌گناهی می‌دَهَند حایِط و عَرصه گواهی می‌دَهَند
۲۰۷۸ باز می‌گشتند سویِ شهریار پُر زِ گَرد و روی‌زَرد و شَرمْسار

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *