مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۰۸ – گردانیدنِ عُمَر رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ نَظَرِ او را از مَقامِ گریه که هستی‌ست، به مَقامِ اِسْتِغْراق

 

۲۲۰۹ پس عُمَر گُفتَش که این زاریِّ تو هست هم آثارِ هُشیاریِ تو
۲۲۱۰ راهِ فانی گشته، راهی دیگر است زان که هُشیاری گناهی دیگر است
۲۲۱۱ هست هُشیاری زِ یادِ ما مَضی ماضی و مُسْتَقبَلَت پَرده‌یْ خدا
۲۲۱۲ آتش اَنْدر زَن به هر دو، تا به کِی پُر گِرِه باشی ازین هر دو چو نِی؟
۲۲۱۳ تا گِرِه با نِی بُوَد، هم‌راز نیست هم‌نِشینِ آن لب و آواز نیست
۲۲۱۴ چون به طَوْفی خود به طَوْفی مُرتَدی چون به خانه آمدی هم با خَودی
۲۲۱۵ ای خَبَرهات از خَبَردِهْ بی‌خَبَر توبۀ تو از گناهِ تو بَتَر
۲۲۱۶ ای تو از حالِ گذشته توبه‌جو کِی کُنی توبه ازین توبه، بِگو؟
۲۲۱۷ گاهْ بانگِ زیر را قِبْله کُنی گاهْ گریه‌یْ زار را قُبْله زَنی
۲۲۱۸ چون که فاروقْ آیِنه‌یْ اسرار شُد جانِ پیر از اَنْدَرون بیدار شُد
۲۲۱۹ هَمچو جانْ بی‌گریه و بی‌خنده شُد جانْش رفت و جانِ دیگر زنده شُد
۲۲۲۰ حیرتی آمد دَرونَش آن زمان که بُرون شُد از زمین و آسْمان
۲۲۲۱ جُست و جویی از وَرایِ جُست و جو من نمی‌دانم، تو می‌دانی بِگو
۲۲۲۲ حال و قالی از وَرایِ حال و قال غَرقه گشته در جَمالِ ذواَلْجَلال
۲۲۲۳ غَرقه‌یی نه که خَلاصی باشَدَش یا به جُز دریا کسی بِشْناسَدَش
۲۲۲۴ عقلِ جُزو از کُلّْ گویا نیستی گَر تَقاضا بر تَقاضا نیستی
۲۲۲۵ چون تَقاضا بر تَقاضا می‌رَسَد موجِ آن دریا بِدین جا می‌رَسَد
۲۲۲۶ چون که قِصه‌یْ حالِ پیر این‌جا رَسید پیر و حالَش رویْ در پَرده کَشید
۲۲۲۷ پیرْ دامَن را زِ گفت و گو فَشانْد نیمْ گفته در دَهانِ ما بِمانْد
۲۲۲۸ از پِیِ این عیش و عِشْرَتْ ساختن صد هزاران جانْ بِشایَد باختن
۲۲۲۹ در شکارِ بیشۀ جانْ باز باش هَمچو خورشیدِ جهانْ جان‌باز باش
۲۲۳۰ جانْ‌فَشان اُفتاد خورشیدِ بُلند هر دَمی تی می‌شود پُر می‌کُنند
۲۲۳۱ جانْ فَشان ای آفتابِ مَعْنوی مَر جهانِ کُهنه را بِنْما نوی
۲۲۳۲ در وجودِ آدمی جان و رَوان می‌رَسَد از غَیبْ چون آبِ رَوان

#دکلمه_مثنوی

2 پاسخ
  1. خورشید
    خورشید گفته:

    ۲۲۱۴ چون به طَوْفی خود به طَوْفی مُرتَدی /چون به خانه آمدی هم با خَودی
    اگر به دور خود بچرخی یعنی دچار خودبینی شوی و خودت را محور بدانی مشرک و کافری چون خدا را نمی‌پرستی، ولی اگر خود بینی و خود پرستی را کنار بگذاری ، خودِ واقعی‌ات را پیدا خواهی کرد.

    پاسخ
  2. خورشید
    خورشید گفته:

    🌞

    هست هُشیاری زِ یادِ ما مَضی
    ماضی و مُسْتَقبَلَت پَرده‌یْ خدا

    آتش اَنْدر زَن به هر دو، تا به کِی
    پُر گِرِه باشی ازین هر دو چو نِی؟

    تا گِرِه با نِی بُوَد، هم‌راز نیست
    هم‌نِشینِ آن لب و آواز نیست

    دفتر اول بخش ۱۰۸،
    ابیات: ۲۲۱۳، ۲۲۱۲، ۲۲۱۱

    🔥💥🔥

    ♦️صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
    (مولانا)

    زندگی در لحظه حال یعنی؛ مشغول انجام هر فعالیتی هستیم، توجه و تمرکزمان روی همان کار باشد و منتظر پایان‌ دادن آن و به رسیدگی به کار بعدی نباشیم. البته این به معنای بی‌برنامه بودن نیست.

    ☆از اشتباهات گذشته درس بگیریم ولی بخاطر آن خود را سرزنش نکنیم. کینه‌ و رنجش‌های گذشته را رها کنیم و نگران روزهای آینده هم نباشیم. چون این‌ها پرده‌های بین ما و خداست.

    ☆ به زندگی در گذشته و آینده آتش بزن و خاتمه بده. تا کی می‌خواهی وجودت را پر از این افکار بیهوده پر کنی؟

    ☆ همانطوری که اگر درونِ نی، پُر باشد قابل نواختن نیست، تا زمانی‌‌که درونت پر شده از ترس و نگرانی و کینه و رنجش و حسرت و … خداوند از طریق تو عمل نخواهد کرد و هرگز اعمال و رفتارت خداگونه نخواهد شد.

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *