مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۱۶ – نَصیحت کردنِ مَردْ مَر زن را که در فَقیران به خواری مَنْگَر و در کارِ حَقْ به گُمانِ کَمالْ نِگَر و طَعْنه مَزَن در فَقر و فَقیران، به خیال و گُمانِ بی‌نَواییِ خویشتن

 

۲۳۵۲ گفت ای زن تو زنی یا بوالْحَزَن؟ فَقرْ فَخْر آمد، مرا بر سَر مَزَن
۲۳۵۳ مال و زَرْ سَر را بُوَد هَمچون کُلاه کَل بُوَد او کَزْ کُلَه سازد پَناه
۲۳۵۴ آن کِه زُلْفِ جَعْد و رَعْنا باشَدَش چون کُلاهَش رفت، خوش‌تَر آیَدَش
۲۳۵۵ مَردِ حَق باشد به مانندِ بَصَر پس برهنه بِهْ که پوشیده نَظَر
۲۳۵۶ وَقتِ عَرضه کردن آن بَرده فُروش بَرکَنَد از بَنده جامه‌یْ عیب‌پوش
۲۳۵۷ وَرْ بُوَد عیبی برهنه‌ش کِی کُند؟ بَلْ به جامه خُدعه‌‌یی با وِیْ کُند
۲۳۵۸ گوید این شَرمَنده است از نیک و بَد از برهنه کردنْ او از تو رَمَد
۲۳۵۹ خواجه در عیب است غَرقه تا به گوش خواجه را مال است و مالَش عیبْ‌پوش
۲۳۶۰ کَزْ طَمَع عیبَش نبیند طامِعی گشت دل‌ها را طَمَع‌ها جامعی
۲۳۶۱ وَرْ گدا گوید سُخَن چون زَرِّ کان رَهْ نیابَد کالۀ او در دُکان
۲۳۶۲ کارِ درویشی وَرایِ فَهْمِ توست سوی درویشی بِمَنْگَر سُستْ سُست
۲۳۶۳ زان که دَرویشان وَرایِ مُلْک و مال روزیی دارند ژَرْف از ذواَلْجَلال
۲۳۶۴ حَق تَعالی عادل است و عادلان کِی کُنند اِسْتَمگَری بر بی‌دلان؟
۲۳۶۵ آن یکی را نِعْمَت و کالا دَهَند وین دِگَر را بر سَرِ آتش نَهَند
۲۳۶۶ آتشَش سوزا که دارد این گُمان بر خدا و خالِقِ هر دو جهان
۲۳۶۷ فَقْرُ فَخْری از گِزاف است و مَجاز؟ نه، هزاران عِزّ پنهان است و ناز
۲۳۶۸ از غَضَب بر من لَقَب‌ها رانْدی یارگیر و مارگیرَم خوانْدی
۲۳۶۹ گَر بِگیرَم، بَرکَنَم دَندانِ مار تاش از سَر کوفْتن نَبْوَد ضِرار
۲۳۷۰ زان که آن دَندانْ عَدوِّ جانِ اوست من عَدو را می‌کُنم زین عِلْمْ دوست
۲۳۷۱ از طَمَع هرگز نخوانم من فُسون این طَمَع را کرده‌ام من سَرنِگون
۲۳۷۲ حاشَ لِلَّهْ طَمْعِ من از خَلْق نیست از قَناعَت در دلِ من عالَمی‌ست
۲۳۷۳ بر سَرِ اَمْرودْبُن بینی چُنان زان فُرود آ تا نَمانَد آن گُمان
۲۳۷۴ چون تو بَرگردی، تو سَرگشته شَوی خانه را گَردنده بینی، وان تویی

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *