مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۸ – دَریافتنِ آن وَلیْ رَنج را و عَرض کردنْ رنجِ او را پیشِ پادشاه

 

۱۸۲ بعد از آن بَرخاست و عَزْمِ شاه کرد شاه را زان شَمّه‌یی آگاه کرد
۱۸۳ گفت تَدبیر آن بُوَد کان مَرد را حاضِر آریم از پِیِ این دَرد را
۱۸۴ مَردِ زَرگَر را بِخوان زان شهرِ دور با زَر و خِلْعَت بِدِه او را غُرور

#دکلمه_مثنوی

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *